به گزارش خبرنگار مهر، نادیده بر تو گریسته ایم، بر شهیدانت، بر فرزندانت، بر مادران و پیران و کودکانت، نادیده سوگت سیاه پوشمان کرد، بغض بر گلو، با چشمه هایت گریستیم، با ابرهایت باریدن گرفتیم، با درختانت؛ با آن معصومان خشک شده از حیرت ما آدمیان، شاخ و برگ بودنمان ریخت.
سال ها پیش بر تو مرگ را باراندند، بر تو بمب ریختند، "علی شیمیایی" بی شرفی اش را بر سرتان بمب کرد و فرو ریخت و آنسوتر ابلیس خون نوش از کاسه سرها، ضحاک بغداد لبخند بر لبش نشست.
دنیا در شگفت از این انسان کشی و کردها بی صدا و مظلوم بر جای خشکیده بودند، آوای زخمی شان را گوشی نمی شنید و آنسوتر چند روز بعد سران کنفرانس اسلامی حتی لبی به اعتراض تر نکردند و هیئت کویتی در پاسخ به کردهای پناه آورده به آنها با تمسخر گفت: انتظار داشتید گلاب برسرتان بپاشند؟
ایران تنها کشوری بود که کردها این به فریادآمدگان از"انفال" و انبوه بمب و باروت را پذیرا شد، دارو و درمان و نانشان داد، مردم فوج فوج می گریختند، از خویش، اززندگی، ازحلبچه. کوچه ها پر کشته بود، پر ماتم، کوچه ها خواب نوروز را می دیدند، خواب شور شیرین رقص کردی را، خواب عروسان و تازه دامادهای انار در دست را، خواب کودکان لبخند بر لب را.
اما مرگ باریده بود، هزاران آرزو خاکستر شده بود، مردمی به جرم انسان بودن قربانی می شدند، به جرم بی پناهی پایمال می شدند، خونشان برای حاکمان بغداد مباح بود، مردم هنوز خاطره کورکردن چشمه ها با"بتن آرمه" را در خاطر داشتند، قصه بردن هر دستار سرخ بر سری را، قصه ویران کردن چهار هزار روستای هم مرز با ایران را و تعریب نقاط مرزی به جای خود کردها را خوب به خاطر داشتند.
حلبچه هنوز در دل ماست، با بلند بیرق مزار شهیدانش، حلبچه روح ناآرام کالبد کردستان است، حلبچه یک شهر نیست، یک تاریخ است، حماسه است، حماسه ای مظلوم که در مرگ خویش خود برای فردایش شعر شکوه سروده است.
بدین سان این مردم ماندند، کودکان نفس تازه کرده در بمب شیمیایی در زیر لب می خواندند: کس نگوید کرد مرده باد...!کرد زنده باد...!، دوباره چشمه ها چشم شان را از خون و باروت شستند، درختان خود را تکاندند، مرگ از برگ و بارشان فرو ریخت، گل ها از ریشه جوانه زدند، درختان دوباره از دل خاک شیمیایی تن به آسمان کشاندند، پرندگان بر آشیان ها لانه ساختند، با دلی سوخته از غم و ماتم و اندوه.
دوباره پیران دست نوه های پدراز دست داده را به گرمی فشردند تا غم بی پدری پرشکسته شان نکند، دخترکان مادر از دست داده عروسک هایشان را از خواب بر می خیزاندند و با زبانی کودکانه می گفتند: برخیزید دیگر بمب نمی بارد، دیگر شهر بوی مرگ نمی دهد...!
حالا حلبچه ایستاده است، با مردمی که ماندند، ایستادند، رزمیدند، جان در راه آرمان نهادند ولی دست بر سینه ننهادند و برای صدام بیگاری نکردند.
حالا کردستان زخمی از آن ماجرا چون بازمانده کودکی پس از توفان، هر روز دارد بزرگ می شود، بلند می شود، قد می کشد و زخم حلبچه را هنوز بر دل دارد، مثل مردمش، مثل کوههایش.
حلبچه ماند، کردها ماندند، کوهها ماندند، چشمه ها ماندند، سبزه ها و درختان هر شب خواب خدا رامی بینند اما آنسوتر پلیدان رفتند، خونریزان رفتند!
حلبچه؛ دوباره ایستاده ای... دوباره بالا می روی، قد می کشی! نامت چه شکوهی دارد! بیرق نامت بلند باد که اهتزازش اهتزاز غربت مردمی انکار شده است!
-------------
اسماعیل حسین پور
نظر شما