به گزارش خبرگزاری مهر، خوشبختی هم مانند هر امر دیگری به اصولی نیاز دارد، آنچه مسلم است این است که ما می توانیم خوشبخت تر از این که هستیم باشیم، به شرطی که اصولی را در زندگی بدانیم، به شرطی که روش صحیح زندگی کردن را بیاموزیم و تعبیر صحیحی از زندگی داشته باشیم. همه می دانند خوشبختی بستگی به آن چیز هایی ندارد که ما داریم، بلکه بستگی به بینش و احساس ما دارد. خوشبختی بستگی به شرایط زندگی ها ندارد، بلکه بستگی به تصورها از شرایط زندگی مان دارد. به همین دلیل است که یک نابینا اظهار میدارد که من خود را خوشبخت ترین افراد احساس می کنم و یک فرد بینا و سالم با داشتن حداکثر امکانات میگوید لعنت بر این زندگی! این دو هر کدام یک سری امکاناتی دارند و یک سری امکانات ندارند. منتها یکی چشم خود را بر داشتن ها دوخته و دیگری بر نداشتن ها یکی قسمت آفتابی و پر نور را می بیند و دیگری قسمت تاریک را. یکی می گوید دارم! یکی می گوید ندارم! یکی شکر میکند و یکی شکایت.
بله، خوشبختی را باید حس کرد اگر حس نکنی، مثل آن است که نداری. مانند کسی که در میان درختان جنگل انبوه ایستاده و به دنبال جنگل می گردد. در واقع او در متن خوشبختی است ولی چشمان خود را بر آن بسته آن را نمی بیند و در انتظار آینده نشسته است در حالی که خوشبختی در متن زندگی است نه در انتهای آن. کسی که حال را ندیده گرفته و در انتظار هدفی در آینده می باشد. وقتی به آن هدف رسید آن را خراب می کند زیرا هدف دیگری پیش روی او ظاهر می شود و تمام زندگی در دویدن به سوی هدف ها طی می شود. آینده ای که به دنبال آن می دوید، تبدیل به حال شده و سپس متعلق به گذشته می شود. پس بهتر است همان طور که برای رسیدن به آینده ای بهتر می کوشیم از حال که آینده دیروز است لذت ببریم و آن را درک کنیم. هر کسی در جهان در جستجوی خوشبختی است. ولی برای پیدا کردن آن فقط یک راه حل وجود دارد احساس خوشبختی! فقط باید آن را احساس کنیم و دریابیم و این مقدور نیست مگر با ایجاد یک طرز تفکر صحیح در مورد آن.
آیا خوشبختی برخورداری است؟
انسانها عموما خوشبختی را در برخورداری از نعمات مادی زندگی می دانند در حالی که خوشبختی با برخورداری مادی یکی نیست و این دو، مساوی یکدیگر نیستند. چنانچه گفته شد کلید اصلی در نحوه تفکر ما نسبت به مواهب و دارایی های مادی و معنوی است.
انسان ها می بایست پس از آن که تعریف صحیحی از خوشبختی یافتند و دانستند که چه چیز، ارزش دلخوش کردن را دارد، آنگاه با دیدی فلسفی از افقی بالا به جهان که در آن قرار گرفته اند نگریسته و موقعیت خود را در آن جهان نظر کرده و خوشبختی خود را ارزیابی کنند. بعید نیست آنچه که به آن می بالند ارزش بالیدن را ندارد و الکی خوشند و شاید کودکانه دارند.
به هر حال باید شرایط خوشبختی را خوب بدانیم و الا نمی توانیم از آن بهره بریم. برای همین است که نعمت ها و برخوردای از آنها برای ما به سرعت کسالت آور شده است. یکی از مهمترین عوامل کسالت این است که ما به آنچه که عادی می پنداریم و در دسترس داریم کم ارج می نهیم. آمادگی ما برای دوست داشتن و تقدیر از همسر، کودکان و دوستان، پس از مرگ آنها بیش از هنگامی است که هنوز زنده اند. همین طور سلامت جسمی، آزادی و رفاه مادی، ما به ارزش واقعی آنها هنگامی پی می بریم که آنها را از دست داده باشیم، به این نمی اندیشیم که بایستی احساس خرسندی مداوم از این مواهب را در خود حفظ کنیم و قدر این احساس را بدانیم.
برخورداری به تنهایی مشکلی را حل نمی کند، بلکه بسیاری اوقات مسئله ساز است. مثال های زیادی داریم از افرادی که به دلیل رفاه مطلق، دچار مرگ انگیزه شده اند و مرگ انگیزه مساوی است با کسالت و ملامت و بالاخره پوچی، هیچ چیزی بدتر از سیری مطلق نیست.
مثال هایی داریم از خانم هایی که می گویند من هیچ چیز در زندگی کم ندارم. کمدم پر از لباس است. کیفم پر از پول است. از طلا و جواهر لبریزم هر مسافرتی که بخواهم شوهرم مرا می برد خانه و اتومبیل و خلاصه همه چیز! اما روزهای کسل کننده ای را می گذرانم. و برعکس افرادی را می بینیم که از سطح زندگی ایده آل فاصله دارند اما همین فاصله به زندگی آنان تحرکی داده و انگیزه ای به ایشان می دهد.
افکار شاد و سلامت، ملایم بودن با خود، پذیرش و دوست داشتن خود، تلقین مثبت که زندگی خوبی دارم. برخورداری از محبت همسر و اعضای خانواده، داشتن آزادی ابراز عقیده، هنر و هنرمندی در زندگی، پذیرفته شدن از سوی دیگران، برخورداری از مسئولیت در زندگی فردی و اجتماعی، شناسایی استعدادهای خویش، برخورداری از شغل مورد رضایت خود، ورزش و تحرک کافی، پیشرفت در تحصیل، شکر گزاری و ... از عوامل مهم مسرت و شادمانی هستند.
نظر شما