به گزارش خبرگزاری مهر، تحقيقات زيادي روي فرزندان طلاق صورت گرفته كه به پدر ومادر كمك مي كند با اين مسئله روبه رو شوند و به بچه ها كمك كنند كه به بهترين نحو با آن سازگار شوند. وقتي طلاق با كشمكش كمتري صورت گيرد بچه ها به بهترين نحو عمل مي كنند. وقتي بچه ها با دعواهاي بيش از حد روبه رو نشوند و و قتي براي تلافي كردن يا تسلط بر ديگري بازيچه قرار نگير ند سازگاري آنها با طلاق نسبتا راحت تر است. بچه هايي كه به خاطر اينكه پايشان ميان اختلاف پدر ومادر وسط كشيده شده و در كشمكش بر سر وفاداري از آنها استفاده شده احساس مي كنند بين پدر ومادر گرفتار شده اند به شدت تحت تاثير قرار گرفته و احتمال دارد دچار مشكلاتي از قبيل سردرد، اختلال خوردن اضطراب و افسردگي شوند.
عامل ديگري كه بسيار مهم است توانايي کودک براي نزديك ماندن به هر دوي پدر ومادر بعد از جدايي آنهاست. به دلايلي كه هنوز نمي دانيم پدرها وقتي سرپرستي بچه ها را بر عهده ندارند احتمالا از آنها روگردان مي شوند. بعضي از محققين تصور مي كنند كه پدر وقتي احساس كند اراده وتسلط درستي برآنچه كه در زندگي بچه هايش رخ مي دهد ندارد آنها را به حال خود وامي گذارد. ساير محققين تصور مي كنند كه لطمه جدايي از لحاظ عاطفي آنقدر براي پدر دشوار است كه نمي تواند هر روز آن را تحمل كند واين فاصله به او اجازه مي دهد از احساسات شديدش فرار كند.
بچه ها از پس اين كمبود خوب بر نمي آيند و به نظر مي رسد چيزي كه آنها به عنوان رهاشدگي تجربه مي كنند همواره زجرشان مي دهد. درباره نياز به اينكه پدر با بچه هايش در زمان طلاق و بعد از آن در ارتباط باشد اصلا نمي شود اغراق كرد.
آنچه كه بعد از طلاق براي هر يك از والدين اتفاق مي افتد به يك اندازه مهم است. بچه هايي كه به بهترين نحو عمل مي كنند، پد ومادرهايي دارند كه يا مجرد مي مانند يا يك رابطه پايدار دارند. در مقابل، بچه هايي كه پدر ومادرشان باز هم طلاق مي گيرند يا دائما سراغ شخص ديگري مي روند غالبا بالاترين ميزان مشكلات عاطفي را داشته و در ايجاد اعتماد در روابط خودشان دچار مشكل هستند.
بچه ها دنبال طلاق نيستند و به ندرت از آن منتفع مي گردند. پدر ومادر مي توانند با به ياد داشتن به هر صورتي كه مي توانند بچه ها را در اولويت دهند، حداكثر استفاده را از شرايط بد ببرند. وقتي بچه ها از برخورد مستقيم با تشويش خاطر و دشمني پدر ومادر مصون بمانند، به نظرمي رسد خيلي بهتر عمل مي كنند. پدر يا مادري كه متاركه كرده با معطوف كردن حواس خود به اينكه فرد مفيدي بوده و بچه ها را از يك رابطه ناموفق دور نگه داشته اند مي تواند گام سازنده اي در راستاي كاهش لطمات دراز مدت بر فرزندان بر دارند. تندي پدر يا مادرنمي تواند كمكي بكند ولي روياهاي بچه ها را از بين مي برد و اميد شان را براي يك رابطه شاد نقش بر آب مي كند. پدر يا مادري كه بعد از طلاق، هم بد گمان است و هم حافظ خويش، اين عقيده احمقانه كه نبايد به كسي اعتماد كرد،و به چيزديگري هم اميدواربود را تاييد مي كند.
اعتماد كه به ندرت راجع به آن فكر مي شود، در صورت وجود، يكي از مولفه هاي زندگي زناشويي است، ولي وقتي از بين مي رود واقعا كشنده است. زن و شوهرهايي كه به هم دروغ مي گويند، يكديگر را فريب مي دهند يا تعهدي را زير پا مي گذارند مستقيما به رابطه اي كه براي بهبودش بايد به آن توجه كرد آسيب مي زنند. شرايطي كه تعهد انسان را محك مي زند هميشه اعتماد را به خطر مي اندازد، چرا كه وقتي زن يا شوهر از عشق همسرش مطمئن نباشد دليلي براي توجيه فداكاري هايي كه براي ثمربخش بودن بودن زندگي زناشويي لازم است، ندارد. وقتي بچه در زندگي زناشويي اي بزرگ شوند كه در آن اعتماد هست، ديگر تنش يا سوء ظني كه آنها را وادار به هشياري كند در كار نيست. رابطه علني و اعتماد براي ديدن و تقليد كردن در اختيار آنهاست و ولي وقتي بچه ها پي مي برند كه پدر و مادر در قبال هم پنهانكاري مي كنند، خودخواهي و فريبكاري مي كنند خيلي مشكل تر است كه چشم اميد به آينده اي داشته باشند كه چيزي غير از اين باشد.
نظر شما