به گزارش خبرنگار مهر، «سال نو با آدمک زنده» تازهترین جلد از مجموعه پارک وحشت است که انتشارات پیدایش منتشر میکند. پیدایش تا کنون 17 عنوان از این مجموعه را راهی بازار نشر کرده است که هجدهمین عنوان آن همزمان با روزهای برگزاری بیست و ششمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران به بازار نشر عرضه شد. کتابهای مجموعه پارک وحشت نوشته آر.ال. استاین هستند که همگی توسط شهره نورصالحی ترجمه شدهاند.
در این کتاب هم مانند دیگر عناوین مجموعه مذکور، باز هم پارک وحشت نه تفریحگاه که ترسگاه قهرمانهای داستانش است. در این داستان ری گوردون که از ترساندن برادر کوچکترش لذت میبرد، در دام وحشتی میافتد که خودش آن را ساخته است.
آر.ال.استاین نویسنده معروف ژانر وحشت، تا به حال 19 جلد از کتابهای پارک وحشت را منتشر کرده است که 18 جلد آن در ایران توسط نشر پیدایش منتشر شده و جلد نوزدهم نیز مراحل نهایی چاپ را طی میکند. رابرت لارنس استاین نویسنده آمریکایی و اهل اوهایوست. او در سال 1943 در شهر کلمبوس متولد شده است و نویسندگی را از 9 سالگی با نوشتن لطیفه و داستانهای کوتاه برای همکلاسیهایش شروع کرده است. استاین تا امروز چند مجموعه پرطرفدار نوشته است اما هنوز «ترس و لرز» معروفترین و پرخوانندهترین مجموعه اوست.
خلاصه این داستان عبارت است از:
ری گوردون خیلی دوست دارد برادر کوچکترش برندون را بترساند. کار سختی هم نیست، چون این پسر از همه چیز میترسد، از صداهای بلند، از قطار وحشت و به خصوص از یک آدمک چوبی به نام اسلپی، که ری از مغازه جاناتان چیلر خریده است.
پدر و مادر ری فقط به این شرط به او اجازه دادند شب سال نو میهمانی بگیرد که دیگر سر به سر برادرش نگذارد. اما اتفاقات عجیب و بیرحمانهای برای برندون میافتد که ظاهرا اسلپی در آنها دست دارد. یعنی ممکن است آن کلمههایی که ری با صدای بلند خوانده، آدمک را زنده کرده باشد؟
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
صدای عجیبی از گلویم بیرون آمد، چیزی شبیه قولپ. نه، امکان نداره. بیآنکه فکر کنم، دستهایم را دراز کردم و سر آدمک را گرفتم. خودش را کشید عقب... و من از تخت افتادم پایین و آدمک سرش را از دستم بیرون کشید. چنگ انداختم که پاهایش را بگیرم، انگشتهایم دور یکی از کفشهایش حلقه شد. نالهام بلند شد و هرطور که بود، سرپا ایستادم. پاهایم لای پتو و ملافه گیر کرده بود. قلبم مثل طبل صدا میکرد. کفش آدمک را محکم نگه داشتم، دست دیگرم را دراز کردم... و چراغ کنار تختم را روشن کردم.
تو نور شدید چراغ چند بار پلک زدم و ... فریاد زدم: «برندون!» برندون کمر آدمک را گرفته بود و سعی میکرد اسلپی را از دستم بکشد بیرون. بله، برندون بود که با پیژامه پشمی قرمز آنجا ایستاده بود، موهایش تو صورتش ریخته و دهنش با اخم و حالت مصمم، کج و کوله شده بود. آدمک را محکم گرفته بود و تقلا میکرد از دست من درش بیاورد. به زحمت گفتم: «تو...» و دستم را تاب دادم و کفش آدمک را از خودم دور کردم، پتو و ملافه را از دور پاهایم باز کردم و به خودم تکانی دادم که راه برندون را ببندم. با لکنت گفتم: «تو... تو... اینجا چهکار میکنی؟ چرا اسلپی رو از کمد درآوردی؟»
احتیاجی به جواب او نبود. خودم همان لحظه جواب همه سوالها را فهمیدم. همان لحظه معما حل شد....
این کتاب با 188 صفحه، شمارگان 2 هزار و 500 نسخه و قیمت 7 هزار و 500 تومان منتشر شده است.
نظر شما