به روشني ميتوان دريافت كه تمامي مقامات و همگي مراتب و مراحل و كليه ابعاد و جوانب مورد توجه علي(ع) و مورد بحث در حيات پرافتخار او، به يك حقيقت برميگردد و آن، عدل و عدالت است، حتي مسايلي از قبيل سياست و اقتصاد و حكومت و امارت و بلكه مسايل مربوط به ماوراي طبيعت، همانند تقوا و اخلاق و عبادات، همه و همه، به ضرورت احقاق حق و احياي عدالت و اقامه قسط و عدل درجامعه برميگردد.
دليل صدق اين مدعا، مراجعه عميق و همه جانبه و مرتبط و فراگير به دويست و سي و نه خطبه و هفتاد و هشت نامه و چهارصد و هفتاد و دو كلمه قصار موجود در نهج البلاغه و شانزده هزار كلمه حكمت در غررالحكم آمدي و صد و پنجاه و يك مناجات و دعاي موجود در صحيفه علويه و ديگر كلمات و افاضات صادره ازآن امام عظيم الشأن است.
امام علي(ع) فرمود: «العدلُ الإنصافُ، و الإحسانُ التفضُّلُ».(1) علي(ع) با رسيدن به خلافت، از بيت المال، به هر مسلمان، در هر رشته و رده و رسته و نژادي كه بود، سه درهم تحويل داد و خود نيز كه خليفه مسلمانان و والي جامعه اسلامي بود، سه درهم برداشت.
تاريخ، به ياد دارد و به يادگار گذارده كه علي(ع) هنگامي كه مسئوليت اداره بيت المال را به عمار بن ياسر و ابوالهيثم بن التيهان واگذار كرد، به آنان، كتباً ابلاغ كرد كه عربي و قرشي و انصاري و عجمي و تمام كساني كه جزء حوزه اسلام هستند، از هر قبيله و نژادي كه باشند، همه و همه، با هم برابر و مساويند. سهل بن حنيف، غلام سياهي را به محضر آن حضرت آورد، گفت: "به اين، چه اندازه ميدهي؟". علي(ع) به سهل فرمود: "تو، خود، چه اندازه گرفته اي؟". پاسخ داد: "سه دينار مطابق آنچه ديگران گرفته اند." امام فرمود: "غلام او را نيز همانند خودش، سه دينار بدهيد." (2)
علي(ع) خود و خاندان خود را، بر ديگر مسلمانان برتري نداد. وقتي خواهر مكرمه اش، اُمّ هاني، به خدمت او رفت، حضرت دستور داد كه بيست درهم به وي بپردازند. ام هاني بازگشت و از كنيزك عجمي خود پرسيد: "عطاي علي(ع) به تو، چه اندازه بود؟". او پاسخ داد: "بيست درهم". ام هاني، با خشم، و به عنوان اعتراض و انتقاد از اين مساوات، به نزد برادر بازگشت. امام(ع) فرمود: "باز گرد! خداي تو را رحمت كند! ما، در كتاب خدا، برتري و رجحاني براي اسماعيل بر اسحاق نيافتيم."(3) آري، او، خود، فرمود: "لأسوينَّ بين الأسود و الأحمر." برادرش عقيل برخاست، گفت: "آيا مرا با يكي از سياهان مدينه مساوي قرار ميدهي؟". امام به عقيل فرمود: "بنشين! خداي تو را رحمت كند! آيا جز تو، كسي نبود سخن گويد؟ تو، چه رجحاني بر ديگران داري، رجحان، فقط، در سابقه و تقواست (كه آن هم با پول، قابل مقابله و معاوضه نيست."(4)
آنچه گفته شد، هر چند قابل تحليل و تقسيم بر جهات و جوانب متعددي است، لكن براي تفسير مفهوم عدل و عدالت واقعي و تبيين مصداق حقيقي آن، بسي رسا و گويا است. آري، اين، همان عدالت در جامعه و فرد است كه امام علي(ع) بدان معروف و شهره آفاق است و اين، همان عدالت است كه علي(ع) هرگز به اندازه خردلي از آن عدول نكرد و اين، همان عدالتي است كه نص و روح قرآن و سنت، بدان ناطق است و اين، همان عدالت است كه نزديكترين چيز به تقواست: "اعدلوا هو أقرب للتقوي"(5) و بالاخره، اين، همان عدالت است كه علي(ع) بر سر آن خون داد و جان داد، اما هرگز، آن را ترك نكرد.
امام دادگران، به حق، معتقد است كه عدل و داد، اهم ضروريات، بلكه نظام بخش زندگاني افراد و جامعه هاست و او، اگر خلافت را پذيرفت، جز احياي عدالت، دادگري و بسط قسط و عدل و احقاق حقوق و اقامه حدود و حمايت از مظلومان و مستضعفان و مقابله با طغيان گران و زورگويان، هدف و مقصدي نداشت، چنان كه از سراسر كلمات و سخنان و مكتوبات وي آشكار و از سراسر حالات و رفتار و برخوردها و ارتباطات وي مشهود و محسوس است. علي(ع) ميگويد: "إنَّ في العدل سعة و مَنْ ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق".(6)
حركت كردن و نفس كشيدن، تنها، در چهارچوب عدل و داد ميسور است، تا هم آزاديها و اختيارات انساني، محفوظ و پايدار بماند و هم نظام قوانين و مقررات شخصي و جمعي مردم رعايت و ملحوظ گردد. آن كس كه از محدوده عدل، احساس تنگي كند و نتواند خود را با اصول عدالت تطبيق دهد، بداند كه تنگناي ظلم و جور، شديدتر و خفقان آورتر است.
اين بينش علوي، شايد از بينش بسيار كسان، متفاوت و متمايز است؛ چرا كه ديگران، گشايش و رفاه را در عدم التزام كامل به قانون و گشاده طلبي و نفع پرستي و سودجويي ميبينند و قانون و عدالت را موجب ضيق و تنگنا، لكن علي(ع) كاملاً، مخالف اين ميانديشد. او، هيچ گاه، افراد را، جداي از جامعه و حقوق آن نمينگرد و دنيا را جز به عنوان گذرگاهي جهت رسيدن به زندگاني ابدي و پايدار نميبيند. او چنين است كه خود ميگويد: "كيف اظلم احداً لنفسٍ يُسرِعُ إلي البِلي قُفولُها و يَطُولُ في الثري حُلُولُها: چگونه ظلم و ستم بر دگران را روا بدارم، به خاطر موجودي ضعيف كه با سرعت، به سوي كهنگي و فرسودگي پيش ميرود، اما قرنها و زمانهاي طولاني و مدتهاي مديد، در اعماق خاك تيره قبر، باقي ميماند و به سر ميبرد؟"(7)
امام متقيان(ع) عدل و دادش، نه تنها در ابعاد قضايي او تجلي داشت، بلكه او، همه كس و همه چيز را، از جمله حكمراني و فرمانروايي، تنها، براي اقامه حق و دفع باطل و رفع جور و ستم ميخواست. او، به همه كس (از نزديكترين كسان خود، مانند حسن و حسين و زينب و ام كلثوم و عقيل و عباس و دگران) تا دورترين افراد و دورترين جاها ـ كه مرزهاي جغرافيايي خلافتش اقتضاء ميكرد ـ از ديده عدل و راستي و حق و تكليف و ايصال حقوق و دفع ستم مينگريست تا مبادا كوچكترين خللي به چهارچوب عدالت وارد آيد كه آن كوچكترين را، در حكومت خود، بزرگترين عيب و عار ميدانست: "و لعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع." (8)
هرگز گمان نبريم كه عدالت و اعتدال، چيزي است كه بايد به انتظار فرا رسيدنش بود ـ همچون وقت شرعي نماز كه بايد خود فرا رسد و قبل از آن، تكليفي به نماز نداريم ـ اگر چنين باشد، بسياري از شرايط واجب كه بايد به تحصيل آنها برخاست، تبديل به شرايط وجوب ميگردند كه تحصيل آنها، واجب نيست مگر خود حاصل شوند.
علي(ع) به خاطر حضور قرآن و لزوم حاضر نگه داشتن آن در صحنه و به ملاحظه وجود حجتِ تمام شده (تجمع و مطالبه ياران و اصحاب) و به منظور ايفاي آن تعهد تكويني و تشريعي كه خداوند بر عهده مسئولان جامعه و بر ذمه آگاهان و عالِمان به اوضاع و جريانها قرار داده است، خلافت را ميپذيرد و مطالبه بيعت را اجابت ميكند و به فرياد و ناله مردم محروم و ستمديده، پاسخ مثبت ميدهد و پاي به جلو ميگذارد و براي بيعت مردم، دست از آستين خارج ميكند تا اسلام را بر پايه عدالت واقعي، استوار سازد و مجتمع اسلامي را از رحيق عدل و داد خود سيراب سازد و بر پايه بينش و بصيرت خود ـ كه برگرفته از كتاب خدا و سنت رسول الله(ص) است و نه بر اساس تبعيت از دگران و خط مشي انحرافي آنان ـ عمل كند، هرچند همين اقدام، ميتوانست از بخشي عظيم از زهد و اِعراض از دنيا و بي رغبتي او به خلافت را بپوشاند ـ كه خوشبختانه نپوشانيد ـ و اگر اين هدف مقدس و انگيزه ارزشمند نبود، آنگاه مردم، به گفته خودش، ميديدند كه او، چه اندازه به دنيا، بي رغبت و بي اعتناست و به خوبي در مييافتند كه دنيا، در چشم فرزند ابي طالب، بي ارزش تر از يك عطسه بز است. رسيده ترين ميوه عدالت، تقواست. تقوا، عدالت ميآفريند و عدالت، تقوا را به ارمغان ميآورد. و اين سخن، صحيح و دور از گزافه گويي است: چه، اولاً تصور آن، موجب تصديق آن و ثانياً، خداوند در كتاب خود فرمود: "اعدلوا هو أقرب للتقوي"(9) رهبر عدالت و راستي، علي(ع) نيز در گفتار خود چنين آورده: "قد ألزم نَفْسَهُ العدلَ فكان أوّلَ عَدْلِه ِنَفْيُ الهوي عن نفسه". (10)
اين سخن علوي، اگرچه پيرامون عالِمان الهي بوده، لكن بديهي است كه اختصاص به آنان ندارد، بلكه هر كه ميخواهد به حُليه عدل و داد آراسته شود و اين جامه را بر تن كند، ميبايست هوا و هوسهاي گوناگون را از خود دور كند؛ زيرا لازمه عدل، در بسياري از جاها، نفي هوا و هوس و احياناً دفع ترجيح خود بر دگران است. پس، نه كسي با داشتن تقوا به معني واقعي و صحيح، بدون عدالت ميماند و نه كسي بدون عدالت، ميتواند متقي باشد و اين مدعا همچنان كه در مورد فرد، ساري و جاري است، در باره جامعه نيز هست. به گونه اي كه نياز به بحث ندارد. امام(ع) عزمش بر آن است كه مردم حركت كنند و پيش بروند و تكامل يابند، در محدوده عدالت است كه اين نتايج را دارد، لذا حضرت فرمود: "إنَّ في العدل سعة و مَنْ ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق." (11)
علي(ع) با بينش الهي خود، اجراي عدالت در جامعه را موجب ثبات و آرامش و باعث سعادت ميداند: "العدلُ سبيلُ الاستقرار و السعادة"، (12) لهذا هنگامي كه به او گفتند: "به گذشته، كاري نداشته باش و اجراي عدالت را از هم اكنون آغاز كن."، پاسخ داد: "الحق قديم لايُبطله شيءٌ". (13) اگر عدل، خوب است ـ كه هست ـ چرا گذشته را فراموش كرده و يا ناديده بگيريم و چرا آن را در محور عدالت نياورده، سايه راستي و درستي را بر آن نيفكنيم؟ اصلاح گذشته ها و ترميم خرابيها و اعاده حيثيتها و اقامه كجيها و افشاي نارواييها، جزء اصلي عدالت و يكي از دو پايه اساسي عدالت اجتماعي در حكومت علوي است. در قاموس سياسي علي(ع) هرچند عدالت، ركن ركين سياست اوست اما آن امام و رهبر بر حق، هرگز عدالت را به عنوان ابزاري در سياست خود به كار نگرفت و از آن استفاده ابزاري نكرد؛ زيرا گذشته از آنكه عدل و راستي، نميتواند با سياسي كاري، به معناي متداول آن، اجرا گردد، اصولاً، در منطق علوي، هدف، وسيله را توجيه نميكند و سياست ِ"الغاية تبرّر الواسطة" جايگاهي ندارد.
علي(ع) در عهدنامه اش به مالك اشتر مينويسد: "إنّ افضل قرة عين الولاة استقامةُ العدل في البلاد".(14) عدالت امير مؤمنان(ع) تركيبي است از تقوا و رعايت محرومان و تقويت مستضعفان و نهايت اقتصاد در مأكل و ملبس و انواع ارزشهاي اخلاقي و اصول ارزشي، تا آنجا كه با صراحت ميفرمايد: "إنَّ هذا المال ليس لي و لا لك و إنما هُو فيء للمسلمين و جلب أسيافهم. فإنْ شَرَكْتَهُمْ في حربهم، كانَ لك مثل حظّهم و إلاّ فجناة أيديهم لا تكون لغير أفواههم." (15)
اين سخن علي(ع) خطاب به عبدالله بن زمعه، از شيعيانش، است كه درخواست مالي ميكرد. معمولاً، بسيارند كساني كه با رسيدن به قدرت و امكانات، خويشاوندان و كسان و نزديكان خود را به سمتها و مناصب مختلف ميگذارند و دليل ـ و يا بهتر بگوييم، بهانه و توجيه ـ خود را بر اين اقدام، اين گونه مطرح ميكنند كه اطمينان به خويشاوندان، بيشتر از اطمينان به ديگران است و اينان، وفادارتر از ديگران هستند. اما حاكم اسلامي و خليفه مسلمانان اين گونه نيست. او، نه تنها اقوام و اقارب خود را به عنوان اينكه خويشاوندان او هستند، به سِمت و منصبي نميگمارد، بلكه ترجيح آنان را بر ديگران هم روا نميدارد.
عقيل بن ابي طالب، برادر پدري و مادري علي(ع) است. وي، بيست سال از حضرت بزرگتر و از هر دو چشم نابينا و داراي عائله سنگيني است و مستمند و ناتوان است، اما حق و سهم خود و خانواده اش را از بيتالمال دريافتداشته و ديگر سهمي ندارد و فقر و فاقه و درماندگي برابر عيال، او را از پاي درانداخته و به امام و برادر و تنها اميد خود مراجعه و فقط سه كيلو گندم از سهم مسلمانان تقاضا ميكند واين، در حالي است كه اولاد و كودكان عقيل، در شدت گرسنگي و فقر، با موهاي ژوليده و رنگهاي پريده و تار ـ كه گويي با نيل و رنگ آنان را كبود كرده اند، به سر ميبرند. عقيل، خواهش و لابه ميكند و علي(ع) گوش ميدهد تا كار به آنجا ميرسد كه امام(ع) براي تنبيه و عبرت عقيل، آهني داغ ميكند و نزديك بدن او ميبرد. عقيل نابينا، با احساس حرارت در نزديك بدن خود ميترسد و جيغ ميكشد. امام به او ميفرمايد: "أتَئِنُّ من حديدةٍ أحماها إنسانُها لِلَعْبِه ِو تَجُرُّني إلي نارٍ سَجَرَها جبّارُها لغضبه؟ أتَئِنُّ من الأذي و لا أئِنُّ من لَظيً؟ (16)
اي عقيل! از يك آهن مختصري كه داغ شده، مينالي، لكن مرا ميكشاني به آتشي عظيم كه خداوند از خشم خود آفريدهاست؟ تو از يك آزار كوچك، مينالي، اما من، از شرارههاي آتش خشم خداي ننالم؟"
براي علي(ع) حق و عدالت مطرح است، نه برادري و اخوت و هنگامي كه حاكم اسلام چنين باشد و منطق و گفتار او بدين سان، ديگران در هر شغل و موضعي، بايد حساب خود را داشته باشند و با بهانه ها و توجيهات گوناگون فريفته نگردند. علي(ع) در سراسر سخنان و رهنمودهاي خود، بر ضرورت عدالت و اجراي آن ميان تمام افراد و اقشار جامعه اسلامي تأكيد ميكند و با تعبيرات و عبارات گوناگون، گاهي با لسان امر و فرمان ِمؤكد، مانند: "استعمل العدل و احذر العسف و الحيف! فإنَّ العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعو إلي السيف." (17) و زماني با لحن آرام اما قاطع، مانند: "و ليكن احب الأُمور إليك أوسطها في الحق و أعّمها في العدل و أجمعها لرضي الرعيّة؛ فإنَّ سخط العامة يجحف برضا الخاصة و إنَّ سخطَ الخاصة ليغتفر مع رضي العامة." (18)
و هنگامي با جملات انشاييه، مانند: "أيّها الناس! اعينوني علي أنفسكم! و أيم الله! لأنصفنَّ المظلوم من ظالمه و لأقودَنَّ الظالمَ بخزامتِه ِحتي أورده منهل الحق و إنْ كان كارِهاً.".(19) و زماني با جمله هاي خبريه ـ كه مؤكدتر از جمله هاي انشاييه مينمايد، مانند: "العدل يضع الأمور مواضَعها و الجودُ يخرجها من جهتها و العدلُ سائِس عام و الجودُ عارض خاص فالعدلُ أشرفهما و أفضلهما." (20)
موقعي با آغاز از خود، مانند: "الذليلُ عندي عزيز حتّي آخذ له الحق و القويُّ عندي ضعيفٌ حتّي آخذ الحق منه."> (21) و زماني خطاب به دگران و مخاطبان، مانند موارد و مواضع فراوان نهج البلاغه و غررالحكم و ... و گاهي با صراحت و وقتي با كنايه و استعاره و گاهي با سخن و مقال و گاهي با اَحوال و اَعمال، از عدالت دم ميزند و بر آن پاي ميفشرد تا همه بدانند و عمل كنند و حجت بر همه تمام باشد و نقطه ابهامي نماند.
پي نوشتها:
[1] ـ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، حكمت 23.
[2] ـ بحارالانوار، ج40، ص107.
[3]ـ همان، ص106.
[4] ـ همان، ص107.
[5]ـ مائده(5)، آيه 8.
[6] ـ نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 15.
[7] ـ همان، خطبه 215.
[8] ـ همان، نامه 45.
[9] ـ مائده(5)، آيه 8.
[10]ـ نهج البلاغه، خطبه 86.
[11]ـ همان، خطبه 15.
[12]ـ تصنيف نهج البلاغه، ص591.
[13]ـ همان.
[14]ـ نهج البلاغه، نامه 53.
[15]ـ نهج البلاغه، خطبه 223.
[16]ـ همان.
[17]ـ همان، نامه 53.
[18]ـ همان.
[19]ـ همان، خطبه 136.
[20]ـ همان، حكمت 429.
[21]ـ همان، خطبه 37.
*دکتر پریش کوششی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی
نظر شما