به گزارش خبرنگار مهر، داستانهای این کتاب نوشته مژگان شیخی هستند و توسط عطیه سهرابی تصویرگری شدهاند. این کتاب برای مخاطبان گروه سنی الف و ب یعنی کودکان پیشدبستانی و سالهای اول و دوم دبستان است.
چرا خورشید خواب ماند؟، تمساح و شغال، پرسیاه، گربه شهری، حسن تنبل، مرغابی خاکستری و مرغابی سیاه، باباحیدر و خرگوش، بهترین دوست دنیا، میخواهم عرعر کنم، خوش به حال پولکی، درخت انار و مترسک، هیزمشکن و تبر طلایی، چلچله و کاج، مشکل خانم گاوه، جیرجیرک و زمستان، قایق کوچک و کشتی بزرگ، دردسر خانم عنکبوته، کندوی خانم طلا، تولد خانم خرسه، قادرخان و کلاغ پیر، مسابقه عجیب، گربه پیر و گنجشک کوچولو، مرد خسیس، یک لگد محکم، حلزون عینکی، درختی برای گنجشکها، روباه و ترازویش، بابا ابراهیم کجاست؟، پشمک و عسل و پسران تنبل عنوان داستانهای این کتاب هستند.
این کتاب پیش از این توسط انتشارات قدیانی با قطع رحلی و عنوان «365 قصه برای شبهای سال» منتشر شده و موفق شده عناوین کتاب برگزیده سومین جایزه پروین اعتصامی و تقدیر شده در سیزدهمین دوره جشنواره کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به خود اختصاص بدهد. این کتاب همچنین برنده عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران هم شده است.
قصه موش کور و دوستش را از این کتاب میخوانیم:
در لانهای زیرزمینی و تاریک و طولانی یک موش کور زندگی میکرد. یک روز آقا موشه از لانهاش بیرون آمد و گفت: این طوری نمیشود. خیلی تنها هستم. باید برای خودم یک دوست پیدا کنم. بعد به راه افتاد. رفت و رفت تا به یک درخت راش رسید. زیر درخت، سنجابی نشسته بود و ترق و تروق فندوق میشکست و میخورد. آقا موشه جلو رفت و گفت: سلام... من خیلی تنها هستم. میشود اینجا بیایم و پیش تو بمانم؟
سنجاب، فندقی به دهان گذاشت و گفت: چرا نمیشود؟ بیا با هم برویم تا خانهام را به تو نشان بدهم. او این را گفت و از درختی بالا رفت. از آن بالا به آقا موشه نگاه کرد و گفت: چرا همانجا ایستادهای؟ بیا بالا دیگر.
آقا موشه گفت: ولی من نمیتوانم از درخت بالا بیایم. به هر حال خیلی ممنون. بعد با ناراحتی راهش را کشید و رفت. رفت و رفت تا یک خرگوش قهوهای تپلی را دید. خرگوش کنار بوتهای نشسته بود و کاهو میخورد. آقا موشه جلو رفت و گفت: سلام... من خیلی تنها هستم. میتوانم بیایم و با تو زندگی کنم؟ خرگوش قهوهای گفت: ما خانواده خیلی بزرگی هستیم. یک نفر بیشتر و کمتر فرقی ندارد. تو هم بیا. بعد با هم به لانه خرگوش رفتند. لانه او یک تونل زیرزمینی بود. همهجا پر از راهرو بود. توی راهروها پر از خرگوش بود.
آقا موشه با خودش گفت: فکر نمیکنم بتوانم اینجا زندگی کنم. خیلی شلوغ است. بعد آنقدر از این تونل به آن تونل رفت تا بالاخره از در خروجی بیرون آمد. نفس راحتی کشید و گفت: بهتر است به لانه خودم برگردم. مثل اینکه از جاهای دیگر بهتر است. او به لانه برگشت و داخل شد. ناگهان با تعجب ایستاد و به دور و بر نگاه کرد. همهجا تمیز و مرتب بود. زمین جارو کشیده، غذا آماده و وسایل همه جمع و جور. در این موقع خانم موش کری را دید که از آشپزخانه بیرون آمد. او با خجالت گفت: من، موشی هستم. هیچ کس مراقب لانه نبود. من هم آمدم اینجا. خب، حالا اگر تو ناراحت میشوی، من از اینجا میرویم.
آقاموشه با عجله گفت: نه...نه... اینجا بمان. ناراحت که نمیشوم هیچ، تازه... خیلی هم خوشحال میشوم. و آنها سالهای سال با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند و صاحب چند بچه موش شدند.
کتاب تابستان «3 کتاب از مجموعه 30 قصه، 3 شب» با 256 صفحه مصور، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 9 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما