به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب به عنوان صد و بیست و ششمین کتاب ادبیات جهان و صد و سومین رمان کوتاه انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است. این اثر دارای سه بخش اصلی است که هر کتاب با عنوان یک کتاب نامگذاری شدهاند؛ کتاب اول «دوستان دوران کودکی»، کتاب دوم «امپراطوری» و کتاب سوم «عشق جاودان» نام دارد.
در مورد زندگی کوروش، و به ویژه یک سوم نخست آن، منابع چندانی وجود ندارد. به عنوان مثال گفته و نوشتهاند که کوروش بعد از تسخیر اکباتان، پدربزرگش را بخشید، اما در این رمان میخوانیم که کوروش به هارپاگ، سردار ماد به شکلی غیرمستقیم اجازه میدهد که آستیاگ، پدربزرگش پادشاه سرزمین ماد را به عقل برساند. در مورد کوروش و تولدش نیز داستان غریبی نقل شده که هرودوت آن را از میان داستانهایی عجیب، منطقیتر دانسته و روایت کرده که در رمان آمده است.
اینکه آستیاگ نوهاش را به هارپاگ داده تا او را به جایی دور ببرد و به قتل برساند، و سپس بازگشت اتفاقی کوروش نوجوان به قصر و موضوع خال روی شانهاش داستانی است که به عنوان یک موتیف در مورد بسیاری از شاهزادگان در ملل مختلف تعریف شده است. واقعیت این است که آستیاگ به راههایی بسیار منطقیتر میتوانسته کوروش را به قتل برساند. سوال احتمالی شاید این باشد که آیا ممکن است این داستان را طرفدران بعدی کوروش برای توجیه اقدام او در سرنگون کردن پدربزرگش تعریف کرده باشند؟
با گذر از این جزئیات، حوادثی که در این رمان آمدهاند، مستندند. بنا بر روال معمول رمانهای تاریخی، بعضی شخصیتها به داستان اضافه شدهاند. حملههای نظامی، تصمیمات کلان و گاه حتی تاکتیکهای به کار رفته در نبرد که در رمان آمدهاند، همگی پشتوانههای مستند تاریخی دارند، اما شخصیتی به نام رایوا و عدهای دیگر احتمالا ساخته ذهن نویسندهاند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
گرمای صبح بر سطح زمین پخش شده بود، اما تیگرا قدرتمند و سریع بود و کوروش از ذره ذره عضلات حیوان استفاده میکرد تا هرچه زودتر، و سریعتر از دفعه قبل که با روشن همسفر بود، به دریاچه سرخ برسد. قلبش با وحشت از آنچه ممکن بود با آن روبرو شود، به شدت میتپید و تصویر کابوسی که دیده بود لحظهای از مقابل دیدگانش محو نمیشد، و هنگامی که چشمانداز دریاچه را با آن محیط کوچک و خالی، با زبانگنجشکهای همیشگی دید، از سرعت تیگرا کمی کاست.
فضای عجیب و غریب آن مکان دور و متروکه و خاموش، برعکس چند هفته قبل، تاثیر بسیار عمیقی بر ذهن و روح کوروش گذاشت. کوروش با اندوه متوجه شد که دفعه پیش آن مکان به نظرش لبریز از حس تنهایی نبود. اما حال بود. و در نور داغ خورشید، دریاچه سرخرنگ، رنگ سرخ خون، به چشم کوروش چون رنگ مرگ جلوه کرد. نوک زبانگنجشکها هیچ جنبشی نداشت، چون هیچ نسیمی نمیوزید؛ و سطح راکد آب دریاچه نیز کوچکترین موج و جنبشی نداشت.
کوروش، در حالی که در در اطراف به دنبال نشانی از حضور روشن میگشت و به خود نهیب میزد که خواب همیشه خواب است، و واقعی نیست، تیگرا را به سمت کرانه هموار دریاچه برد و از مشک چرمیای که به همراه آورده بود، به اسب درشتهیکلش آب داد. کوروش هنوز امیدوار بود که روشن را در گوشهای ببیند که به سمت او میآید، اما هیچ رد و نشانی از او نبود. وقتی تیگرا آب خورد، کوروش حیوان قدرتمند را به یکی از درختان زبانگنجشک بست. کوروش حس عجیبی داشت، البته نمیتوانست مطمئن باشد، اما احساس میکرد که دفعه پیش، او و روشن اسبهایشان را دقیقا به همان درخت بسته بودند.
کاملا یادش بود که او و روشن، بیآنکه دست در دست یکدیگر داشته باشند، غرق اندیشه و ساکت و خاموش، به سمت دریاچه رفته بودند. این خاطره نیز در ذهنش جان گرفت که پس از رسیدن به لبه دریاچه چطور به سطح آب آن چشم دوخته بودند. به زحمت جلو سرازیر شدن اشکهایش را گرفت. بیتاب بود که هر طور شده، بفهمد روشن کجاست. با خودش گفت، شاید ناگهان از پس درختی که پشت آن پنهان شده است، بیرون بیاد.
اما از روشن خبری نشد. کوروش تنها بود....
این کتاب با 392 صفحه، شمارگان هزار و 650 نسخه و قیمت 21 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما