به گزارش خبرنگار مهر، پل استر نویسنده پستمدرن نویس آمریکایی متولد سال 1947 است که در عرصه رمان، فیلمنامه و اتوبیوگرافینویسی فعالیت دارد. «سه گانه نیویورک»، «هیولا»، «مردی در تاریکی»، «مون پالاس»، «کشور آخرینها»، «کتاب اوهام»، «شب پیشگویی» تعدادی از رمانهای این نویسنده هستند. او تا به حال دو بیوگرافی و زندگینامه نیز از خود منتشر کرده است که سومین آنها چندی پیش با نام «خاطرات زمستان» توسط نشر افق ناشر اختصاصی استر در ایران به چاپ رسید.
«خاطرات زمستان» سومین زندگینامه استر است. دو زندگینامه قبلی، «بخور و نمیر» و «اختراع انزوا» درباره اشتباهها و شکستهای این نویسنده بودند اما سومین زندگینامه خودنوشت است، درباره گذر عمر و نزدیک شدن استر به سالهای پیری را ترسیم میکند. پل استر که یکی از نامدارترین نویسندگان معاصر جهان است، زمان را رقیبی بیرحم میداند. او در آستانه 65 سالگیاش و در این کتابش، نگاهی به ذهن، بدن و خلاقیت در گذر زمان داشته است.
این کتاب اینچنین شروع میشود: خیال میکنی اینچیزها هرگز دامنگیرت نخواهند شد، که ممکن نیست چنین شود، که تو تنها آدم دنیا هستی که هیچکدام از این بلاها سرش نمیآید، و آن وقت یکییکی همه آنها برایت اتفاق میافتد، درست همانطور که بر همه آدمهای دیگر نازل میشود. وقتی از تختخواب پایین میآیی و به طرف پنجره میروی، کف پاهای برهنهات سرمای کف اتاق را احساس میکند. تو شش سالهای. بیرون برف میبارد و شاخههای درختان حیاط خلوت را سفید میکند.
پایانبندی کتاب نیز به این شکل است: پاهای برهنهات بر کف سرد اتاق وقتی از تختخواب بلند میشوی و به طرف پنجره میروی. تو شصت و سه سال داری. بیرون، هوا خاکستری رو به سفید است و خورشید دیده نمیشود. از خودت میپرسی: چند صبح دیگر باقی مانده؟ دری بسته شد. در دیگری باز شده. تو به زمستان زندگی وارد شدهای.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
البته بساط کتککاری برقرار بود. هیچ پسری دوران کودکی را بدون درگیری و زد و خورد نمیگذراند، دست کم چندبار یا بسیار و وقتی به گلاویز شدنها یا رودر روییهایی که در آن شرکت داشتی، فکر میکنی، خونهایی که از دماغ آنها جاری کردی، یا از دماغ خودت جاری شد، مشتهایی که به شکمت خورد و نفست را بند آورد، سر شاخ شدنهای ابلهانهای که تو و حریفت را بر زمین انداخت. حتی یک بار هم به خاطر نداری خودت دعوا را شروع کرده باشی، چون از زد و خورد بدت میآمد، اما از آنجا که همیشه یک آدم زورگو در اطرافت بود، یک پسر خشن بیمخ که با تهدید، ناسزا یا رجز خواندن کفرت را بالا میآورد، زمانی میرسید که حس میکردی باید از خودت دفاع کنی، ولو اینکه جثهات کوچکتر باشد و کتک بخوری.
از بازیهای جنگی، تکل زدن در فوتبال و بازی «بیرق را بگیری» لذت میبردی، همچنین از برخوردهای برقآسا با گیرنده توپهای هرز رفته در بیسبال، اما خواهان زد و خوردهای واقعی نبودی، چون پیامدهای حسیاش بیاندازه بود، همچنین خشمی که به بار میآورد. حتی وقتهایی که حریف را شکست میدادی، بعدش میخواستی گریه کنی. رویکرد بزن یا بخور برای تصفیهحسابهای شخصی، وقتی جاذبهاش را از دست داد که در اردوگاه تابستانی، پسری از بالای کابین پایین پرید تا حسابت را برسد. اما عاقبت تو بودی که با کوبیدنش روی میز چوبی، دستش را شکاندی.
ده ساله بودی و از آن هنگام تا جایی که میتوانستی با کسی در نمیافتادی، اگرچه گهگاه ناگزیر در زد و خوردها شرکت میکردی، دست کم تا سیزده سالگی که عاقبت پی برده بودی با کوبیدن زانو به میان پای هر پسری میتوانی در هر زد و خوردی برنده شوی، با کوبیدن زانو با تمام قوا به همانجا و به همین سادگی ظرف چند ثانیه جنگ تمام میشود. به زودی همه میگفتند «حریف کثیفی» هستی، که شاید تا حدودی درست بود، اما گزینش این شیوه در زد و خورد تنها به این خاطر بود که مایل نبودی بجنگی و پس از یکی دوبار، شرح این رفتار بر سر زبانها افتاد و دیگر کسی نمیخواست با تو بجنگد. سیزده ساله بودی و برای همیشه از رینگ کنارهگیری کرده بودی.
این کتاب با 196 صفحه، شمارگان 2 هزار و 200 نسخه و قیمت 9 هزار و 500 تومان منتشر شده است.
نظر شما