"خداشناسي" يعني شناختن حق و گرويدن به او چيزي نيست كه از خارج وجود انساني از راه حواس مانند چشم و گوش وارد قلب و درون شود، بلكه امري است تكويني و فطري كه همزمان با خلقت بشر به او عطا شده و نيروي تقويت آن بالقوه در وجود هر انساني قرار دارد كه به بركت پيروي از شرع و اطاعت از دستورهاي الهي به مقام يقين برسد و از اين فطرت خداخواه و خداجو به نحو احسن براي پيشبرد اهداف عالي انساني و الهي استفاده نمايد و همچنين ظهور نور ايمان و علم كه در فطرت و نهاد بشر نهفته است و بهره مندي از آن متوقف بر سعي انسان است.
مراد از "فطرت الله" همان توانايي بر شناختن خداوند و يگانگي او و پيروي از لوازم توحيد، يعني دين اسلام است. از آن جا كه كمال بشر در نظم دادن حيات دنيوي و تامين آسايش زندگي جاوداني و مقامات روحاني است و به اين كمال نمي رسد، مگر وقتي كه از اين امور دنيوي براي احياي فطريات كه همان خداخواهي و به كمال رسيدن است استفاده نمايد. عشق به خداوند و خيرها و خوبي هاي بشر را به عالي ترين مراتب معنوي مي رساند. انسان عاشق به مبدا، زماني كه فطرت خداجو و كمال خواه خود را تقويت نمود و از اين سرچشمه معرفت سيراب شد، جز خالق خود چيزي و كسي را نمي بيند و به هر كجا رو كند روي معشوق را مي بيند. حضرت علي(ع) در اين باره مي فرمايد: براي انجام دادن هر عملي سه بار خدا را مي بينيم قبل از انجام دادن و هنگام انجام دادن و بعد از انجام دادن آن عمل.
در اصول كافي در كتاب ايمان و كفر پنج حديث از امام باقر(ع) و حضرت صادق(ع) نقل كرده و در آنها فطرت الله به معناي توحيد و اسلام تفسير شده است. اما اگر اين فطرت را انبيا و رهبران الهي هدايت نكنند شخص بر اثر ناآگاهي، عشق و محبت خود را نثار بت ها و معبودهاي كاذب مي نمايد، زيرا او در وجود خود احساس مي كند كه به نيروي فوق نيروي انسان گرايش دارد و زندگي و هستي خود را از او مي داند و چون راهنمايي نشده و زبان فطرت را نمي فهمد به بت و سنگ و امثال اينها پناه برده و به آنها عشق مي ورزد. البته با پيشرفت علم و فرهنگ بت هاي سنگي به بت هاي جديدي مثل علم پرستي، مكتب هاي گوناگون و... مبدل شده اند، ولي زماني كه آگاهي يافت به دنبال معبود واقعي رفته و عشق و محبت خود را نثار او مي نمايد. خداوند مي فرمايد: بعضي از مردم معبودهاي غير از خدا را براي خود بر مي گزينند و آنها را چون خدا دوست مي دارند، اما آنها كه ايمان دارند عشقشان به خدا شديدتر است.
اصولا بشر در تاريخ زندگي خود را براي درك خداي جهان راه هاي گوناگون داشته و هر فردي به مقتضاي استعداد و توانايي فكر خود، راهي را برگزيده است. البته همه طرق در قالب دو راه اصلی یعنی "راه دل و احساس فطري" و "راه عقل و استدلال" قرار می گیرند.
مقصود از راه فطرت اين است كه، شوري باطني و كششي دروني او را به سوي خالق اين جهان هستي رهبري مي نمايد. به عبارت ديگر، بشر فطرتا به دنبال قدرتي كه اين جهان را به وجود آورده مي گردد. اين حس همچون غرايز ديگر انساني وي را به تفكر وا مي دارد و به آن مقصدي كه هدف اوست راهنمايي مي نمايد. اساس اين راه را حس دروني تشكيل مي دهد. بشر در ادراكات خود به خالق هستي به هيچ نوع برهان و استدالاي نياز ندارد، بلكه بشر در پرتو غريزه خداخواهي و خداجويي كه در اصطلاح دانشمندان اسلامي آن را فطرت مي نامند به سوي پروردگار توجه مي كند.
كساني كه انسان را با ديدي و سيع و منصفانه مورد بررسي قرار داده اند همگي معترفند كه توحيد و توجه به خدا از حس عميق مذهبي سرچشمه مي گيرد ووجود انسان با اين حس آميخته شده است و اگر همين حس تقويت شود شخص مسلمان و مومن و با تقوا مي شود.در نظر مومنان هر ميل و محبتي در برابر عشق به خدا بي ارزش و ناچيز است و غير خدا را شايسته عشق و محبت نمي بينند و جز براي او و در راه او عملي انجام نمي دهند.
نظر شما