در بينش اسلامي، علم و عبادت، دو ركن و گوهر گرانبهایي هستند كه به خاطر آن، خداوند متعال، كتب آسماني را فرستاده و انبياء را مبعوث كرده است. بلكه ميتوان گفت به خاطر علم و عبادت است كه زمين و آسمان و هرچه در آنهاست خلق شده و در شرف و عظمت علم، همين سخن خداي عزوجل بس كه فرموده است: «خداوند كسي است كه هفت آسمان و زمين را خلق كرده است و در آنها امر خود را فرو فرستاده تا بدانيد كه خدا بر هر چيز قادر است و علم او بر همه چيز احاطه دارد» (سوره طلاق/آيه 12) و در اهميت عبادت نيز همين آيه بس كه فرمود: «جن و بشر را نيافريديم مگر براي آنكه عبادت كنند.»(سوره ذاريات/آيه 56)
بنابراين حق اين است كه آدمي جز با اين دو نينديشد و جز براي آنها خود را به سختي و زحمت نياندازد و واقع مطلب اينست كه هرچه جز علم و عبادت باشد باطل است و خيري در آن نيست و سودي به حال بشر ندارد. معلوم است كه عبادت بايد توأم با علم باشد وگرنه منزلت آن پائين ميآيد و مطابق آنچه در بالا گفتيم، نميباشد. از پيامبر اكرم(ص) در شرف و فضيلت علم، سخناني ثبت شده است كه ما به برخي از آنها اشاره ميكنيم. نبي اكرم(ص) فرموده است:«برتري و فضيلت عالم بر عابد همچون برتري و فضيلت من است نسبت به كمترين و كوچكترين فرد شما» و نيز فرموده است: «يك نگاه كوتاه به چهرۀ عالم براي من، دوست داشتنيتر است از عبادت يك سال» علامه مجلسي در كتاب «بحارالانوار» در فصل علم باب چهارم از علي(ع) نقل ميكند كه فرمود: «نظري به سوي عالم، نزد خداي متعال بهتر است از يكسال اعتكاف در خانۀ كعبه.»
شرافت و عزت مقام علم و عالم تا بدان پايه است كه در بهشت خدا نيز عالمان مقامي برتر و بالاتر از ديگران دارند. رسول اكرم(ص) خطاب به ياران خويش فرمود: «ميخواهيد به شما بگويم كه شريفترين اهل بهشت چه كساني هستند؟» گفتند بله يا رسول الله(ص)، فرمود: «آنها علمای امت من هستند» و از امام باقر(ع) نيز روايت شده كه فرمود: «عالمي كه مردم از علم او بهرهمند شوند افضل از هفتاد هزار عابد است» اما پيداست آن علمي كه مردم از آن بهره برند بايد توأم با عبادت باشد و علمي كه منتهي به عبادت و پرستش خدا نشود، بيهوده است. بنابراين، علم به منزلۀ درخت ميباشد و عبادت همچون ميوهاي از ميوههاي آن. كمال درخت، به ميوه دادن و به ثمر نشستن است و از اينجاست كه انسان بايد از هر دوي اين امور، بهره و نصيب داشته باشد.
نكتهاي كه در اينجا قابل ذكر است، اين است كه مقصود از علم، علم دين است. يعني شناخت حقيقي ذات و صفات و افعال خداوندي و ملائكه و كتب و انبياء او و علم به آخرت و روز جزا. قرآن كريم ميفرمايد:«پيامبر به آنچه از سوي پروردگارش به وي وحي شد، ايمان آورد و مؤمنين همگي ايمان آورند به خدا و فرشتگان او و به كتبي كه نازل كرد و به رسولانش» (بقره/آيه 285) و باز در جاي ديگر ميفرمايد: «اي كساني كه ـ (به زبان) ـ ايمان آوردهايد ـ (از روي حقيقت و دل هم) ـ ايمان بياوريد به خدا و رسول او و كتابي كه به رسول خود فرستاد (قرآن) ـ و كتابي كه پيش از اين فرستاده شد ـ (تورات و انجيل و...) ـ و هر كه به خدا و فرشتگان و كتابهاي آسماني و رسولان و روز قيامت كافر شود، سخت به گمراهي فرو مانده و از راه نجات و سعادت، دور افتاده است»(نساء/آيه136)
بازگشت ايمان نيز به علم است، زيرا ايمان عبارت است از تصديق كردن چيزي، آنچنان كه حقيقت آن چيز است و اين امر مستلزم آن است كه آدمي به اندازۀ وسع و طاقت انسانياش، اشياء را چنان كه هست دريابد و اين همان معني علم است، در مقابل ايمان، كفر قرار دارد كه يعني پوشيدن و پنهان كردن است و بازگشت كفر به جهل است. بنابر اين، ايمان در قرآن مجيد مبتني است بر تصديق اين پنج چيز يعني خدا و رسول و فرشتگان و كتب آسماني و روز جزا، حتي اگر شده به صورت كلي و اجمالي شناخت اين پنج چيز، اضطراري و الزامي است. و سخن پيامبر اكرم(ص) كه فرمود: «طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة» اشاره به وجوب و ضرورت اين علم است. لكن اين ضرورت و وجوب، مشروط به قدرت توانايي انسان است و خداوند سبحان، خود فرموده است: «خداوند هيچ كس را جز به اندازۀ وسع و طاقتش تكليف نميكند.» (بقره/286) لذا از اينجاست كه علم و ايمان افراد نسبت به هم متفاوت است و شدت و ضعف آن فرق ميكند و به همين دليل، علماي اسلامي بر اين عقيدهاند كه علم و ايمان زيادت و نقصان دارد و ايمان و علم بعضي، بالاتر و بيشتر از بعض ديگر است. امام صادق(ع) فرموده است:«ايمان داراي حالات و درجات و طبقات و منزلي است. نوعي از آن، ايمان تام و تمام است و نوعي ديگر، ايمان ناقص كه نقصان آن، آشكار است و نوعي ديگر، درجات ميان اين دو است.»
دليل اينكه ايمان، شدت و ضعف دارد به جهت علمي است كه حيات و زندگي دل آدمي بدان بسته است و علم، نوري است كه در قلب انسان پيدا ميشود و به واسطۀ آن هرچه به ايمان آدمي افزوده گردد، حجابهاي ميان او و خدايش كمتر ميشود و هرچه جاهلتر باشد، از خداي خود دورتر است و افزايش و كاهش ايمان بر حسب علم آدمي است. البته ذكر اين نكته، ضروري است كه منظور از علم، زياد بودن دانستهها نيست، زيرا هستند كساني كه دانش و اطلاعات علمي فراوان دارند، اما در ظلمانيترين درجات حجاب نسبت به خداي خود قرار دارند و هرچه بر علمشان افزوده شود، گمراهتر و دورتر ميشوند. لذا منظور از علم در اينجا آن نور معنوي و باطني است كه در ضمير انسان قرار ميگيرد.
«وقتي آيات حكمت خداوندي بر آنان تلاوت شود بر ايمانشان افزوده ميگردد و (با زبان صدق و اخلاص به خداي خود) ميگويند پروردگارا! علم مرا زياد بگردان» و هرچه حجابهاي جهل از دل آنان برداشته شود بر نور ايمانشان افزوده ميگردد تا آنجا كه باطن و ضميرشان گشوده ميشود و به حقيقت اشياء آگاه ميشوند و درهاي عالم غيب بر آنان گشوده ميگردد و به صدق انبياء و آنچه كه آنها از آن خبر دادهاند، ايمان ميآورند و در دلشان انگيزهاي براي عمل به آنچه كه مأمور شدهاند و پرهيز از آنچه كه از آن نهي شدهاند، پيدا ميشود و نور اخلاص فاضله و صفات و خصائل پسنديده بر نور ايمانشان اضافه ميشود و اين است معني نور علي نور.»
چنانچه هر عبادتي به نحو شايسته و توأم با صدق و اخلاص انجام پذيرد، قلب آدمي را آنچنان صفا و روشني ميبخشد كه بيشتر موجب پذيرش انوار عالم غيب ميشود و بر معرفت و يقين او بيشتر افزوده ميگردد و همين معرفت و يقين او را به سوي عبادتهاي بيشتر و بيشتر ميكشاند و مثال اين قضيه، مثال آدمي است كه چراغي در دست گرفته و در تاريكي راه ميپيمايد. هر چه چراغ بيشتر نورافشاني كند و پيش پايش را بنماياند، او پيشتر ميرود و پيشتر رفتن او سبب روشن شدن قطعۀ ديگر از راه ميشود و روشن شدن راه او را باز جلوتر ميراند تا آنجا که به مراتب عالي كمال ميرساندش. در حديث نبوي وارد شده است كه: «من علم و عمل بما علم ورثهالله علم مالم يعلم» يعني هر كه بداند و عمل كند به آنچه ميداند خداوند، علم آنچه راكه نميداند به او ميدهد و باز فرموده است: «ما من عبد الا و لقلبه عينان و هما غيب يدرك بهما الغيب، فاذا ارادالله بعبد خيرا فتح عيني قلبه خيري ما هو غائب عن بصره» يعني هيچ بندهاي ازبندگان خدا نيست كه دل او داراي دو چشم ـ علم و ايمان ـ نباشد و اين دو چشم ناپيدايند و با آنها ميتوان عالم غيب را انكار كرد. پس وقتي خدا در حق بندهاي ارادۀ خير كند، اين دو چشم، دل او را ميگشايد و آدمي آنچه را كه از ديدگانش غايب است، ميبيند.
در اينجا ناگزير از ذكر نكتهاي باريك و پيچيده هستيم و آن نسبت ميان «ايمان» و «اسلام» (مسلمان بودن) است. در تاريخ تفكر اسلامي طبقات مختلف علماء و دانشمندان اعم از فيلسوف و فقيه و متكلم و عارف در معنا و مفهوم و مصداق اين دو لفظ، تحقيقات و باريكانديشيهاي بسيار كرده و هر كدام به تفاوت دانش و بينش و يا ذوق و حال، مناسبتهائي ميان اين دو قائل شدهاند.
حقيقت امر اين است كه ايمان و اسلام از جهت معني و حكم با هم اتصال و پيوستگي دارند، لكن از جهت اسم و تفصيل با هم فرق ميكنند و اصولاً هر مؤمني مسلمان است و شرط مسلمان بودن او توأم شدن قول و عقل است. در مورد اين مسأله گروهي معتقدند كه ايمان همان مسلمان بودن است و تفاوت درجات آن نفي ميكنند و سخن اين گروه نزديك به سخن فرقه «مرجئه» است نام فرقه «مرجئه» كه از فرقههاي «كلامي» اسلام از لفظ «ارجاؤ» گرفته شده و ارجاء به معني تأخير است و «مرجئه» به كساني گفته ميشود كه نه مانند «خوارج» حكم به كافر بودن «مرتكب گناهان كبيره» ميكنند و نه مانند «معتزله» معتقدند كه آنها نه كافرند و نه مؤمن، بلكه فاسقاند. در واقع «مرجئه» وضعيتي ما بين «خوارج» و «معتزله» دارند. آنها معتقدند مسلماناني كه مرتكب گناهان كبيره ميشوند، ميتوانند مؤمن باشند، زيرا ايمان، پيمان قلبي است و عمل، جزء ايمان نيست تا شرط تحققف آن باشد و بنابر اين، ارتكاب گناهان كبيره، صفت ايمان را از آن سلب نميكند و لذا حالت و وصف آنان حالت «ارجاء» و تأخير است و ميان عفو و عذاب، معطل و منتظرند و كارشان به دست خداست كه ببخشدشان و يا عذابشان بدهد.
در هر حال پيدايش چنين آراء و عقايدي در اسلام، راه گريزي شد براي حكام و سلاطيني كه نسبت به آداب و احكام ديني، بيپروا بودند و براي آنكه خود را از زير ضربات پيدر پي خوارج و يا فقها و محدثيني كه آنها را متهم به فسق و كفر ميكردند بيرون بكشند، به سوي فرقههاي گوناگون كشيده شدند و فرقهبازيهاي كلامي را وسيلهاي براي جلوگيري از سقوط خود قرار دادند و از عمل به تكاليف و قوانين قطعي و گريز ناپذير اسلام، طفره رفتند و از همين رو بود كه وقتي عقايد «مرجئه» شايع شد، حكام فاسد و فاسق، از آن اسلامي ساختند بر ضد حمايت خوارج و ديگران، چرا كه از يك سو خوارج، آنها را متهم به كفر ميكردند و از سوي ديگر نيز فقهاي بلند پايۀ اسلام آنان را به خاطر ظلمها و فسادهايشان مستحق عقاب و مجازات ميشمردند و در اين ميان بود كه «مرجئه» آنها را از مؤمنين قلمداد ميكردند آنان را از مجازات در امان ميداشتند از اين روست كه ميبينيم حكام و سلاطين جابر، علاقه فراواني براي ترويج و اشاعه اين قبيل اعتقادات داشتند چرا كه لازم بود در وقتي كه افتضاح اعمال آنان را از حد ميگذشت، كساني باشند كه به طور ظاهر، آنها را موصوف، به ايمان كنند تا اينكه هم از تكفير خوارج در امان باشند و از متهم شدن به فسق و نفاق از طرف فقهاي بزرگ. دليل بر ارتباط اين قبيل عقايد با سياستهاي روز، يكي نيز اينست كه پادشاهان و سلاطين، كساني را كه مروج و مدافع اين قبيل اعتقادات بودند، به خود نزديك ميكرده و پستهاي دولتي به ايشان ميبخشيدهاند.
به هر حال نظرات فرقههاي اسلامي در باب حقيقت ايمان، به شرت مختلف و متفاوت است. از نظر «اشاعره» و فقها، ايمان عبارت است از تصديق رسول اكرم و هر آنچه كه كلاً و جزئاً براي ما براي ما آورده است. محدثين، ديك نكته ديگر بر اين تعريف اضافه كردهاند و آن، عمل به اركان ديني است. از نظر «جهميه» و گروهی از فقه ها، ايمان ايمان عبارت است از معرفت خدا و رسول و در اين تعريف، يك نكته را به طور ضمنی می توان پی برد و آن اين است كه اگر ايمان، عبارت باشد از شناخت خدا و رسول، پس كسی كه خدا و رسول را بشناسد اما شهادتين را ادا نكند، مؤمن است و اين، يكی از اشكالاتی است كه منطقاً به اين تعريف، وارد است. از نظر خوارج، ايمان عبارت است از عمل به آنچه كه پيامبر(ص) برای ما آورده است اعم از واجبات و مستحبات. از طرف ديگر، اكثر «معتزله» معتقدند كه ايمان بر سه پايه استوار است: تصديق، اقرار و عمل، يعنی تصديق به قلب، اقرار به زبان و عمل به اركان، و هيچ كس موصوف به صفت ايمان نمیشود مگر آن كه اين سه خصلت در او يك جا جمع باشد و لذا كسی كه مرتكب گناه كبيره شود، مؤمن نيست زيرا ايمان، متكی به تصديق و عمل است همچنان كه اگر كسی اقرار به شهادتين كند، از مرز كفر خارج می شود و ديگر عنوان كافر بر او صادق نيست لكن مؤمن هم به حساب نمی آيد. و عنوان مسلمانی برای او جز برای تمايز از «اهل ذمه» و مشتركين نيست و نبايد وصف اسلام را برای او به حساب مدح و تكريم گذاشت.
حكيم بزرگوار، خواجه نصيرالدين طوسی در كتاب «تجريدالكلام» می فرمايد: «ايمان تصديق به قلب و اقرار به زبان است. تصديق به قلب، به تنهايی كافی نيست به دليل اين سخن خدای تعالی كه فرمود: «جحدوابها و استيقنتها انفسهم» يعنی در باطن و قلب خويش به آيات الهی يقين داشتند اما بدان اقرار نمیكردند و انكار مینمودند و اقرار زبانی هم به تنهايی كافی نيست، بنابراين آيۀ قرآن كه می فرمايد:(اعراب گفتند كه ما ايمان آورديم، بگو چنين نيست و شما قلباً ايمان نياورده ايد بلكه بگوئيد در ظاهر گردن نهاديم و مسلمان شديم.»)
فقيه و محدث بزرگوار، مرحوم «ملا محسن فيض كاشانی» در تفسير آيۀ فوق (آيۀ 14 سورۀ حجرات) می نويسد:«ايمان عبارت است از تصديق و اعتماد و اطمينان به آيات الهی و آنچه پيامبر(ص) از نزد خدا آورده است و اسلام عبارت است از گردن نهادن و ترك مخاصمه و اداء شهادتين» و سپس در شرح و بيان اين آيۀ شريفه، احاديثی از كافی ذكر می كند. به طوری كه از همين آيۀ فوق، استفاده می شود، خدای متعال ميان ايمان و اسلام، فرق قايل شده است و اين فرق همانا فرق ميان ظاهر و باطن و آشكار و نهان و درون و بيرون است.
بطوری كه مفسرين نوشته اند اين آيه در شان قبيلۀ «بنی اسد بن خزيمه» نازل شده است. مؤلف تفسير «كشف الاسرار و عدة الابرار» می نويسد:(«بنی اسد بن خزيمه» قومی باديه نشين بودند. در سال قحطی به مدينه آمدند و به ظاهر، كلمه شهادت می گفتند و اسلام می نمودند، اما به باطن، نفاق داشتند و مخلص نبودند و در راه مدينه تباه كاری كردند و نرخها گران میكردند و آنگه به اسلام خويش بر رسول، منت می نهادند و می گفتند، ما كه آمديم به جملگی آمديم با عيال و فرزندان و بارو بنه خويش، نه چون قومهای ديگر كه تنها آمدند و هنگامی كه هر گروهی از عرب با تو قتال می كردند ما با تو قتال نكرديم و بر رسول(ص) منت می نهادند كه ما مؤمنانيم و از وی عطا و صدقه می خواستند تا اينكه پروردگار عالم در شأن ايشان، اين آيت فرستاد كه فرمود:«يا محمد، ايشان را بگو كه شما ايمان نياورديد كه ايمان تصديق دل است و اخلاص و تصديق و اخلاص نيز در دلهای شما نيامده، بلكه به ظاهر مسلمانيد و ظاهراً كلمۀ شهادت ادا می كنيد، لكن اين از ترس كشته شدن و اسارت است كه از در اطاعت و انقياد وارد شده ايد».
در كافی شريف از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:«الاسلام يحقن به الدم و تودی به الامانة و تستحل به الفروج و الثواب علی الايمان» يعنی اينكه به وسيلۀ مسلمان شدن جان محفوظ است و ادای امانت میشود و فروج بدان حلال میگردد ولی ثواب آخرت بر ايمان است. در كافي شريف روايت ديگري است از جميل بن دراج كه ميگويد از امام صادق(ع) درباره آيۀ 14 سورۀ حجرات سؤال كردند. امام فرمودند:« الاتري ان الايمان غير الاسلام: آيا نميبيني كه ايمان غير از مسلمان بودن است.»
در روايت ديگري، امام در پاسخ مردي كه از ايشان راجع به ايمان و مسلماني و فرق ميان آن دو سؤال كرده بود، ميفرمايد: اسلام همان ظاهر وضعي است كه مردم مسلمان برآنند، يعني گواهي بر اينكه جز خدا چيزي شايستۀ پرستش بيست و او يگانه است و شريك ندارد و اينكه محمد(ص) بنده و رسول اوست و برپاداشتن نماز و دادن زكاة و حج كردن خانۀ خدا و روزه گرفتن ماه رمضان اين است اسلام و سپس فرمود ايمان،«معرفت» اين امر است با اين وضع و اگر بدانها اقرار كند و اين امر (يعني امامت) را نشناسد، در آن صورت، مسلمان گمراهي است. مجلسي در شرح اين روايت ميگويد:«از اين خبر معلوم ميشود كه ميان ايمان و اسلام (مسلماني) دو فرق است. اول اينكه اسلام همان انقياد و پيروي ظاهري است و تصديق و اذعان قلبي و بلكه قطعي دارد. دوم اينكه ايمان، اعتقاد به ولايت، معتبر است و در اسلام، چنين نيست و ذكر اعمال (نماز و روزه و حج و زكوة) براي اين است كه اين اعمال در ايمان، شرط هستند و يا اينكه اعتقاد به آنها شرط ايمان است.»
از اينجاست كه معلوم ميشود ايمان به باطن و قلب و ضمير آدمي تعلق دارد و مقر و جايگاه آن، دل انسان است و مسلماني، به ظاهر و حركات و رفتار تعلق دارد. صاحب تفسير كشف الاسرار در ذيل تفسير آيۀ سابق الذكر مينويسد: مصطفي(ص) فرمود:«الاسلام علائيه و الايمان سريره: اسلام، آشكار است و ايمان، نهان.» اسلام آن است كه خلق از تو بينند. ايمان آن است كه خالق از تو شناسد. اسلام با خلق است و ايمان با خالق اسلام، شريعت است و ايمان، حقيقت اسلام پوست است و ايمان، مغز اسلام سود است و ايمان، سرمايۀ اسلام صدف است و ايمان در وي «در» اسلام لوح است و ايمان نبشته. اسلام، قدح است و ايمان، شراب. اسلام زبان است و ايمان، كلمه. چون از خود حكايت كني چنين گوي: مسلمانم بحكم، مؤمنم به اميد. نكتهاي كه تذكر آن در اينجا لازم ميباشد، اين است كه ايمان و اسلام (مسلمان بودن)، فرق هست اما تضاد نيست. ايمان و اسلام، دو معني متفاوتند لكن ضد يكديگر نيستند كه نتوان آن دو را با هم جمع كرد.
«ابوالفتوح رازي» در تفسير «روح الجنان» در ذيل آيۀ مذكور ميگويد: «ما نگفتيم كه ايمان، ضد اسلام است تا جمعشان به يك جاي درست نباشد، بلكه گفتيم كه ايمان، جزو است و معنی اين ديگر است و معنی آن ديگر.» مراد از اين كه گفته است ايمان، جزء اسلام است اين است كه نسبت ميان اين دو اعم و اخص است و ايمان و مسلمان بودن را بايد به صورت دو دايرۀ محيط و محاط تصور كرد كه مسلمان بودن، محيط است و ايمان، محاط به عبارت ديگر، هر مؤمنی مسلمان است لكن هر مسلمانی مؤمن نيست، چرا كه منافقان به طور كلی حكمشان در ظاهر، مسلمان بودن است اما مؤمن نيستند. بنابراين، از لحاظ ظاهری، تعداد و كميت مسلمانان به عدد نفوس آنهاست اما تعداد مؤمنان را خدا می داند. به همين مناسبت در كافی شريف جلد سوم ، صفحۀ 47 حديثی است كه: «حمران بن اعين گويد شنيدم امام باقر(ع) می فرمود: ايمان، چيزی است كه در دل جا كند و بنده را به خدای عزو جل بكشاند و طاعت و تسليم به امر خدا هم مصدق او باشد و اسلام، گفتار و كردار ظاهری است كه جمع مردم برآنند از همه دستجات و مسلمين، و به وسيلۀ همين اسلام ظاهری است كه جانها محفوظ است و ميراث اجرا می شود و اتفاق دارند بر نماز و زكاة و روزه و حج و به همين جهت، از كفر بيرون می روند و به اسلام، نسبت دارند. اسلام، شريك و ملازم ايمان نيست ولی ايمان، شريك و ملازم اسلام است و اين هر دو در گفتار و كردار با هم جمع می شوند.
چنان كه خانۀ كعبه در مسجدالحرام است ولی همۀ مسجدالحرام در خانۀ كعبه نيست و همچنين ايمان، شريك و ملازم اسلام و در حريم اسلام است ولی اسلام شريك و ملازم ايمان نيست و خدای عزوجل هم فرمود(14/حجرات) «اعراب گفتند ما ايمان آورديم، بگو ايمان نياوريد، بگوئيد مسلمان شديم و هنوز ايمان در دلتان در نيامده است.» فرموده خدای عزوجل، راستترين گفتارهاست. گفتم آيا برای مؤمن، فضلی است بر مسلم. در چيزی از فضائل و احكام و حدود و غير آنها؟ فرمود نه، آنها در اين باره يكسانند ولی مؤمن بر مسلم برتری دارد در كردارش و تقربی كه به خدای عزوجل فرمايد(آيه 160- سوره انعام) هركه حسنه آورده، ده برابر دارد و شما معتقديد كه همگی اتفاق دارند بر نماز و زكوة و روزه و حج با مؤمن؟ فرمود مگر نه آنست كه خدای عزوجل فرمود: «بيفزايد برايش برابرهای بسيار» (آيه 245/سورۀ بقره) پس مؤمنان باشند كه خدای عزوجل برايشان حسنات را چند برابر كند، برای هر حسنه هفتاد برابر، اين است فضل مؤمن، و بيفزايد خدا به حسنات او به اندازه درجه ايمانش برابرهای بسيار، و خداوند با مؤمن هرچه خوبی خواهد، كند. گفتم بفرمائيد هر كه در اسلام درآيد، در ايمان وارد نيست؟ فرمود نه، ولی نسبت به ايمان دارد و از كفر رسته است و من برای تو مثلی بياورم كه فضل ايمان را بر اسلام بفهمی. بگو اگر تو ديدی مردی در مسجدالحرام است، گواهی می دهی كه او را در خانه كعبه ديدی؟ گفتم اين برای من جايز نيست، فرمود اگر مردی را در خانه كعبه ديدی گواهی می دهی كه او وارد مسجدالحرام شده؟ گفتم آری، فرمود اين چگونه است؟ گفتم او نتواند وارد كعبه شود تا در مسجد در آيد، فرمود درست فهميدی و خوب گفتی. سپس فرمود ايمان و اسلام نيز چنين است.
قرآن كريم به دنبال همان آيۀ مورد بحث در سورۀ حجرات صفت مومنان را بيان كرده و حد و حدود ايمان را به طرزي رسا تعريف می نمايد.آيۀ 15 سوره حجرات چنين است: «بدرستی كه مؤمنين كسانی اند كه ايمان آوردند به خدا و رسول او و سپس شك نكردند و جهاد كردند با جان و مالشان در راه خدا و آنهايند كه راستگويانند.»
شيخ عارف «محی الدين بن عربی» در تفسير اين آيه می گويد: «پس از آنكه خداوند در آيۀ قبل ميان ايمان و اسلام فرق گذاشت و بيان داشت كه ايمان، لطيفه ای باطنی و قلبی است و اسلام، رفتاری ظاهری و بدنی، پس از آن اشاره فرمود به ايمان معتبر حقيقی كه عبارت است از يقين ثابت و مستحكم در قلب يقينی كه هيچ شك و شبهه ای آن را نيالوده و مرور ايام و حوادث روزگار، آنرا متزلزل نمی كند و لذا مؤمنان، كسانی هستند كه اهل يقين اند و باورهايشان يقينی است و ملكه يقين بر دل و جان آنها مسلط است و روح آنها به نور يقين، روشن است و اين صفت قلبی در آنها ريشه ای عميق و محكم دارد آنچنان كه از شدت اعتقاد و اطمينان به خدای خود، آثار آن در اعضاء و جوارحشان پيدا می شود و آنان جز به حكم اين اعتقاد يقينی، كاری نمی كنند و رفتارشان مسخر تصديقات قلبی شان است و از اينجاست كه جان و مال خويش را برای پروردگارشان و جلب رضايت او درمی بازند و به جهاد با دشمنان خدا و رسول برمی خيزند چرا كه در دل خويش، نسبت به حقانيت هر آنچه كه رسول اكرم(ص) آورده، شك و ترديد ندارند و گذشت از جان و مال در راه خدا، نشان يقين راسخ آنهاست و آنهايند كه در ايمانشان صادق و راستگويند و برای آنكه اثر صدق و راستی آنان در اعضاء و جوارحشان (عبادات و طاعات) ظاهر شده و رفتار و كردارشان دليل بر صدق گفتارشان است.»
-------------------------
دکتر پریش کوششی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد
منابع:
1- قرآن كريم
2- بحارالانوار علامه مجلسی
3- تاريخ فلسفه اسلامی هانری كربن
4- تجريد الكلام خواجه نصير طوسی
5- تاريخ فلسفه در جهان اسلام، حنا الفاخوری
*نویسنده: دكتر پریش کوششی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی
نظر شما