به گزارش خبرنگار مهر، برخی معتقدند در تجربه مدرنیته در غرب، افول دین در اروپای غربی را نباید به دلیل مدرنیزاسیون دانست، بلکه باید در شکست اروپا در تفکیک دین و دولت جستجو کرد، یعنی وقتی کلیسا بر امور سیاسی حاکم شد، قدرتی توأم با فساد را اعمال کرد و این اعمال قدرت باعث شد مردم ادعای کلیسا برای اعمال قدرت سیاسی را زیر سؤال ببرند و از کلیسا رویگردان شوند .حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا برنجکار، استاد پردیس قم دانشگاه تهران در مورد علل افول دین در اروپای غربی گفت: سیاستهای نادرست کلیسا و مسائل دیگری که در اروپای آن زمان اتفاق افتاد، منجر به رویکرد و تفکر جدید شد که یکی از لوازم این رویکرد و تفکر، بی توجهی به دین بود.
وی افزود: البته نمی خواهم منکر شوم برخورد نادرست کلیسا هم مستقیما باعث بدبینی مردم نسبت به کلیسا شد. به هر حال عملکرد رؤسای نهادها و سازمانها باعث می شود که مردم نسبت به نهاد و مجموعه بدبین شوند. نهاد کلیسا متکفل نهاد دین است، وقتی کلیسا عملکرد نادرستی داشت مردم نسبت به آنها بدبین شدند و در نتیجه نسبت به دین بدبین شدند اما این یک بخش قضیه است.
این محقق و استاد دانشگاه در ادامه سخنانش اظهار داشت: بخش دیگری از این اتفاق به خاطر ضعفهای دین مسیحیت است. دین مسیحیت، دینی تحریف شده بود و از همان ابتدا توسط پولوس و دیگران که شریعت را حذف کردند، اعتقاداتی را هم وارد دین مسیحیت کردند و به تدریج رؤسای مسیحیت تحریفهایی را در این دین ایجاد کردند، لذا خیلی از متفکرین در اوایل عصر جدید نسبت به برخی از مفاهیم مسیحیت معترض بودند. مردم غیر از اینکه نسبت کلیسا و پاپ و کشیشان معترض بودند نسبت به بعضی از مفاهیم این دین که عمدتا مفاهیمی بود که اضافه شده بود و تحریف شده بود، بر می گشت.
برنجکار تأکید کرد: این اتفاقات بازتابهایی داشت که باعث شد انسان خود را مستغنی بداند و تلاش کند که فرهنگ و تمدن جدیدی را بنا بگذارد که وابسته به دین؛ چه به معنای درست و چه به معنای غلط آن نباشد و دین را به سمت زندگی شخصی براند که هر کسی دین را در درون خودش این اعتقاد را داشته باشد یا نداشته باشد، یعنی دین را به عنوان نهادی که بتواند در عرصه های مختلف حیات انسانی به خصوص حیات اجتماعی انسان دخالت کند کنار گذاشتند و در واقع فرهنگ و تمدنی درست شد که وابسته به دین نبود بلکه مبانی آن دین ستیز بود یعنی مبانی مادی گرایانه و مبانی دنیا گرایانه اساس این فرهنگ و تمدن شد.
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در ادامه سخنانش با بیان اینکه وقتی این تمدن (علوم مبتنی بر مبانی غیر دینی) به تدریج شکل گرفت به تدریج هم در زندگی انسانها تأثیر خود را گذاشت یعنی دین را منزوی کرد، اذعان کرد: البته چون اصل وجود دین و وجود خدا یک امر فطری در نهاد انسانهاست، هیچ تمدنی نمی تواند خدا و اعتقاد به خدا و گرایش به خدا را به طور کلی نابود کند ولی می تواند نقش دین را در جامعه و در عرصه های مختلف و بهره مندی ما از آنرا تضعیف کند. البته هیچ تمدنی نمی تواند اصل وجود خدا را از فطرت انسان پاک کند لذا اکنون در غرب واقعا مردم به دین معتقدند و خدا را قبول دارند اما دین در آنجا حداقلی است، مثلا فقط اعتقاد به خدا دارند و برخی که معتقدتر هستند یکشنبه ها به کلیسا می روند و چند عمل محدود انجام می دهند، یعنی دین محدود شده ولی نابود نشده است و این نتیجه فرهنگ و تمدن و علومی است که در این چند قرن شکل گرفته است.
وی در پاسخ به این سؤال که شکل گرفتن این تفکر و رویکرد چه دلایلی داشته است؟، بیان کرد: دلایل مختلفی داشته است. یکی از این دلایل مشکلات دین و مسیحیت تحریف شده و همین طور اربابان کلیسا و عوامل دیگری است که به آن اشاره شد.
استاد دانشگاه تهران در پاسخ به این سؤال که آیا به صورت کلی مدرنیزاسیون باعث بی دینی می شود آیا کشورهای دیگر ممکن است از چنین تجربه ای برخوردار شوند؟، گفت: منجر به بی دینی دو تا معنا دارد؛ یکی اینکه دین یعنی اعتقاد به خدا را به صورت کلی نابود کند که همان طور که عرض کردم مدرنیزاسیون قدرت انجام چنین کاری را ندارد، چون اصولا این کار انجام شدنی نیست اما می تواند نقش دین را محدود کند.
وی با تأکید بر اینکه اصلا وظیفه و نقش مدرنیزاسیون همین است و می خواهد یک تمدن خودبنیاد مبتنی بر هوی ها و گرایشات و امیال دنیوی انسان است بنا کند، تصریح کرد: بنابراین باید دین را که مبتنی بر اعتقادات مبدأ و معادی است و وظایف و تکالیفی را برای ما بیان می کند محدود کند. بشر امروزی، بشر حق مدار است و همه چیز را حق خودش می داند و معتقد است که هر کاری که دلش بخواهد باید بتواند انجام دهد الا جایی تعارضی با حقوق دیگران داشته باشد و این را حق خود می داند. تکلیف را بر نمی تابد در حالی که اساس دین بر اعتقادات و تکالیف و محدودیتهای خاصی است که خداوند بر دوش انسان گذاشته و این وظایف در راستای کمال و هدایت و سعادت انسانی است.
این محقق و نویسنده با اشاره به اینکه بشر امروزی این مفاهیم را نمی خواهد، اظهارداشت: بشر امروزی کمال و سعادت را نمی خواهد، بشر امروز هر چیزی که دلش بخواهد را می خواهد. هر چه منافع اقتضاء می کند را می خواهد. این ادبیات در همه عرصه ها هم هست. سیاستمداران می گویند منافع آمریکا اقتضاء می کند، نمی گویند: حق با کیست؟ نمی گویند: حق ایران است که انرژی هسته ای بداشته باشد. می گویند منافع ما و اسرائیل اقتضاء می کند که ایران انرژی هسته ای نداشته باشد. بحث این است که دلشان چه چیزی می خواهد. بحث این نیست که چه چیزی درست است؟ چه چیزی را خدا می خواهد و چه چیزی تکلیف ماست و مسئولیت ما در قبال خدا چیست؟ مفاهیم دین، سعادت و کمال عوض شده و مفاهیم دیگری آمده که به این بر می گردد که انسان و امیال و هوی و میل و آن چیزی که دلش می خواهد چیست؟ هدف این است که بشر امیال و آرزوهای خود را ارضا کند و حق و تکلیف در این رویکرد بی معنا شده است.
نظر شما