به گزارش خبرنگار مهر، بعد از بمباران اتمی هیروشیما، خواستی مشترک نه فقط در ژاپن که در تمام جهان شکل گرفت و آن اینکه نباید یک بار دیگر چنین فاجعهای در هیچ کجای جهان رخ دهد. کتاب «باران سیاه» یکی از نتیجههای این خواست مشترک است.
«آن زمان آمریکا جنگ را بسیار جدی گرفته بود و جزئیات حمله آمریکا به ویتنام خبر روز شده بود. آخرش فکر کردم، باید در مخالفت با جنگ چیزی بنویسم. «باران سیاه» داستانی است که بعد از جنگ ویتنام نوشتم.» این دلیل، انگیزه نوشتن رمان «باران سیاه» است که ماسوجی ایبوسه در مصاحبهای با عنوان «راه من» در روزنامه «چوگوکو شینبون» آن را نقل کرد.
از دیگر آثار این نویسنده میتوان به «واقعیت دوستداشتنی»، «رودخانه»، «اتاق کار»، «مجموعه دور ریختنیهای دوستداشتنی»، «شهر گلها»، «امروز بیمار نمیپذیریم»، «هیومین ئوسابورو»، «جنگل واسهدا»، «مهمانپذیر مقابل ایستگاه»، «ماهیگیری در رودخانه» اشاره کرد. از بیشتر داستانهای او اقتباس سینمایی شده که شناختهشدهترین آنها فیلم «باران سیاه» به کارگردانی ايماموُرا شوهه است که در سال 1989 جوايزی از جشنواره کن دريافت کرد. این فیلم برنده 14 جایزه بینالمللی شد و 27 نامزدی دریافت جوایز بهترین فیلمنامهنویسی و کارگردانی را از جشنوارههای معتبر جهانی در کارنامه دارد.
ایبوسه در این رمان، زندگی خانوادهای روستایی را دستمایه نوشتن قرار داده است. دختری به نام ياسوُکو با خانواده عمهاش زندگی میکند و شيگهماتسوُ شيزوُما شوهرعمهاش، سرپرستی او را به عهده گرفته است. مردم روستای کوباتاکه در بيست و پنجفرسنگی شرق هيروشيما، این شایعه را پخش کرده بودند که ياسوُکو بيماری بُمبِ اتم دارد و می گفتند آقا و خانم شيگهماتسوُ بيماری او را مخفی میکنند. حتی افرادی هم که برای خواستگاری از ياسوُکو پيش همسايهها تحقيق میکردند وقتی اين شايعه را میشنيدند، انصراف داده و به پرس و جو خاتمه میدادند.
4 سال و 10 ماه بعد از خاتمه جنگ جهانی، خواستگار مناسبی برای ياسوُکو پيدا می شود. این خواستگار ارباب جوان يکی از خانوادههای با اصلونسب روستای يامانو است. ياسوُکو موافقت خودش را با ازدواج با این جوان اعلام می کند. شيگهماتسوُ حواس خود را جمع کرد تا اينبار از شايعه بيماری اتمی حرفی به میان نیاید. حرفی زده نشود. اما ماجرا ادامه پیدا می کند و به همین جا ختم نمی شود...
کنزابوُرو اوئه در یک سخنرانی با عنوان «واقعگرايی و نيايش ايبوُسه»، ايبوُسه را بزرگترين نويسنده قرن بيستم ژاپن ناميد و گفت: ژاپنیها بيشک خوب موتورسيکلت میسازند. کامپيوتر هم همينطور. اما ادبيات هم میسازند. ژاپن ادبيات کلاسيک دارد و اين اواخر بر پايه 120 سال زجر، ادبياتی نو ساختهايم. رفيعترين قله اين ادبيات نو هم، باران سیاه است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
رئیس کارخانه گفت: «خسته نباشید.» همگی با گفتن «خسته نباشید» و «خیلی متشکریم» تشکر کردند. یک باره احساس کردم صورتم داغ شده است. نمیتوانستم آنجا بمانم. از میان جمعیت رد شدم و به دفترم برگشتم. کمی بعد به من خبر دادند که مُردهای دیگر داریم. وقتی هم برای ساخت تابوت با قسمت مهندسی تماس گرفتم، مطلعم کردند که آنجا هم یکی مرده است. وقتی قرار دادن مرده در تابوت تمام شد برای تلاوت سوُترا رفتم و به نظرم رسید در تلاوت سوترا پیشرفت کردهام.
تا نزدیک غروب سه تا چهار مرده داشتیم. برای یکی دو نفر اول هنگام دادن خبر میگفتند «آقای شیزوما، تقاضا میکنیم سوترا تلاوت کنید.» اما بعد آن، کمی غیرمودبانهتر میگفتند «آقای شیزوما، مراسم است، بیایید.» با این همه وقتی اینجوری میگفتند احساس راحتی بیشتری داشتم. چون چوب برای ساختن تابوت تمام شد، چارهای جز تلاوت سوترا مقابل جنازه نبود. روی صورت مرده پارچهای سفید میگذاشتند اما چهار دست و پای مرده که تغییر رنگ خاصی داشت آشکار بود. حتی اگر این هم نبود، پارچهای که به دست و پای جناره میپیچیدند، با خون سرخ چرکینی آغشته میشد. پیش از این بعدِ قرار دادن جنازه در تابوت، سوترا تلاوت میکردم. به همین دلیل وقتی قرار شد رو به روی مرده قرار بگیرم و سوترا بخوانم، فکر کردم شاید مشکلی پیش بیاید. اما فقط به متن نگاه کردم و خواندم و مشکلی پیش نیامد.
رئیس با گفتن این که به من فوسه بدهند، مرا دست میانداخت. با این که رئیس برای شوخی میگفت اما خانواده متوفا یا پرستاران همراه او، واقعا فوسه در پارچهای میپیچیدند و میآوردند....
این کتاب با 355 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 17 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما