به گزارش خبرنگار مهر، در نخستین روز از ماه محرم مردم کرمان خبری شنیدند که محرم را برای کرمانیان زنده کرد و نشان داد هنوز هم می توان در مقابل ظلم ایستاد و هنوز یاران امام حسین (ع) می توانند دلها را زنده کنند و کافران را مرعوب دلاوریشان کنند.
سردار شهید حاج محمد پا قلعه سرداری است از جمله سرداران سپاه ثارلله کرمان، لشکری از مردانی مرد که کرمانیان به دلاوریشان دل خوش دارند و به واقع پایه استحکام ولایتمداری مردم کرمان هستند، سردارای که گوش به فرمان مقام معظم رهبری و در راستای حمایت و دفاع از ارزشهای اسلامی و انقلاب گام برمی دارند و لحظه ای پا پس نمی گذارند.
سرداری که داوطلبانه جانش را در راه ثار الله تقدیم کرد
سردار بزرگ کرمان شهید حاج محمد برخود واجب دید که به صورت داوطلبانه به دفاع از حریم حرم حضرت زینب(س) برود و در نهایت با درگیری با کفار و وهابیون تکفیری جان خود را نثار راه ثارالله کرد.
در روز غم بار پائیزی و در نخستین روز محرم پیکر سردار بزرگ اسلام وارد کرمان شد و در میان همرزمانش دست به دست در کوچه و برزن کرمان با افتخار بر روی دستان مردم شهید پرور و ولایی کرمان تشییع شد و در نهایت در کنار شهدای همرزمش به خاک سپرده شد.
مردم کرمان در این روز از پیر و جوان و زن و مرد این روزها از افتخار سر به آسمان می بالند که سرداری دارند که در دفاع از حرم زینب جانش را نثار کرد سرداری از جنس مردم کرمان.
تنها چند روز از شهادت سردار بزرگ کرمان کفار بار دیگر به حرم حضرت زینت حمله کردند و خسارتهایی را به وجود آوردند که نشان داد وجود سرداران شیر دل در دفاع از حرم حضرت زینت ضروری است.
امید سلاجقه از روزنامه نگارانی کرمانی و اقوام سردار شهید در خصوص وی می گوید: سردار محمد پا قلعه مدافع داوطلب حریم حرم حضرت زینب (س) در روز اول محرم در جوار حضرت دوست به آرامش رسید تا به خیل همرزمان شهیدش در طول هشت سال دفاع مقدس بپیوندد. و به آرزوی دیرینه خود رسید.
بیوگرافی سردار پا قلعه؛ مدافع حرم حضرت زینب(س)
سردار جمالی در خانواده ای اصیل ، نجیب و مذهبی در روستای پاقلعه از توابع شهربابک دیده به جهان گشود و خیلی زود پدر خود را از دست داد تا طعم تلخ یتیمی را بچشد اما پرورش در دامان مادری مهربان و پاکدامن باعث شد تا خیلی زود با مضامین دینی، عرفانی و اخلاقی آشنا شود و مهر و محبت و عشق اهل بیت در دلش جوانه بزند.
وی پس از پایان تحصیلات دوران دبیرستان خود و همزمان با آغاز جنگ تحمیلی راهی مناطق جنگی شد و قلم را زمین نهاد و اسلحه بردوش گرفت و تا آخرین روزهای جنگ در جبهه ها حضور داشت.
وی در هنگام بیان خاطراتش از دوران دفاع مقدس چنان با حرارات و عشق صحبت می کرد که لحظه به لحظه آن دوران ناب عرفانی و روحانی و ایثار رزمندگان را در ذهن تداعی می کرد.
شهید حاج محمد رزمنده ای دلیر، فرماندی مدبیر، پدری مهربان و همسری وفادار بود وی بصیرت در سیاست، ولایتمداری و زهد و تعبد را با خود مانوس کرده بود.
وی پس از جنگ و پس از مدتی خدمت و مدیریت در ستاد مبارزه با کالای قاچاق و ارز استانداری کرمان و بازنشستگی از سپاه پاسداران با کار و خدمت دولتی وداع کرد.
با این وجود سردار شهید با تمام وجود در دل خود ندای دفاع از حریم اهل بیت (ع) داشت و زمانی که مشاهده کرد که تکفیریها برای حمله به حرم حضرت زین(س) کمر بسته اند به صورت داوطلبانه به دفاع از این حرم پاک پرداخت و درنهایت شهید شد.
همسرم گفت برایم گریه نکنید/ حاج محمد عاشق امام حسین (ع) بود
مریم جمالیپاقلعه همسر شهید در خصوص سردار پاقلعه اظهار داشت: همسرم زمانی که به سوریه میرفت، گفت من شهید میشوم و برای من گریه نکنید.
وی بیان کرد: همسرم قرار بود با پرواز ساعت پنج و 30 دقیقه صبح به تهران برود، نیمههای شب از خواب بیدار شد و قبل از رفتن به من گفت که یک دفتر یادداشت دارم که همه چیز را برایت در آن نوشتهام و بعد از شهادتم این دفتر به دستت میرسد.
همسر شهید محمد جمالیپاقلعه ابراز داشت: حاج محمد بسیار مهربان بود و علاقه زیادی به نهجالبلاغه داشت و حضرت زینب و امام حسین (ع) را عاشقانه دوست داشت.
جمالیپاقلعه تصریح کرد: همسرم عاشق شهادت بود و آرزویش این بود که شهید شود و به آن آرزو رسید.
گفتگویی منتشر نشده از سردار مدافع حرم حضرت زینب(س)
در ادامه گفتگوی منتشر نشده از سردار شهید محمد جمالی، شهید مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها توسط انجمن خبرنگاران دفاع مقدس کرمان منتشر شده است که در ذیل به آن می پردازیم.
- لطفا از سابقه فعالیت اجتماعی و فرهنگی خود بگوئید؟
من از جمله سربازانی بودم که در سال 42 متولد شدم و امام خمینی(ره) وعده آنها را به رژیم ستمشاهی داده بود. با زمزمههای انقلاب رشد کردم و بالیدم.
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج مستضعفین در رفسنجان؛ وارد این نهاد شدم.
- از چه زمانی وارد مبارزات و دفاع مقدس شدید؟
از همان ابتدای جنگ تحمیلی با بچههای کرمان در قالب یک گردان وارد اهواز و کارخانه نورد شدیم.
آنزمان خرمشهر درگیر مبارزه و مقاومت بود و ارتش ما منسجم نبود و سپاه نیز تجهیزات کافی نداشت و همین امر باعث شد مقاومت 37 روزه خرمشهر به شکست بیانجامد و شهر سقوط کند، ما که در حالت پدافندی بودیم؛ به حرکت درآمدیم و در دیگر مناطق، مبارزه؛ مقابله و مقاومت را در پیش گرفتیم.
- در چه عملیاتهایی شرکت نمودید؟
در سالهای اول جنگ؛ ما درعملیات طریق القدس عملیات ایذایی داشتیم و در کرخه نور و فتحالمبین و بیتالمقدس هم حضور داشتیم که در فتحالمبین من فرمانده دسته بودم.در عملیات بیتالمقدس ما پیشمرگ بقیه رزمندهها بودیم در حالی که ما برای ردگم کردن در آن منطقه حضور داشتیم و محور اصلی عملیات در مناطق دیگر در حال پیشروی بود.
- آیا خاطرهای از آن روزها دارید؟
آتش دشمن روی ما به قدری زیاد بود که زمین را شخم میزد. فاصله ما با دشمن بسیار کم بود و اگر دست بالا میگرفتیم؛ ما را میزدند. مجبور بودیم به حالت درازکش؛ با سر خاک را بکنیم و سنگر درست کنیم.
در نیزارها بودیم که یکی از دوستان روی مین رفت و انفجار مین موجب آتش گرفتن نیزار شد و آن رزمنده که نامش ضیاء پورخالقی بود و پایش هم قطع شده بود، مرتب "یا مهدی" میگفت و در آتش میسوخت. جلالی از بچههای رفسنجان برای خاموش کردن آتش، روی او خاک میپاشید.دوستان در نیزار و میدان مین پخش شدند.دشمن متوجه حضور ما شد و آتش شدیدی بر ما باریدن گرفت.کمکم آتش دشمن فروکش کرد و ما در ادامه مسیر وارد یک کانال شدیم غافل از اینکه این کانال در محاصره دشمن است.
در کانال به رزمنده مجروحی برخورد کردم که پایش ترکش خورده بود و سعی داشت با یک تکه چوب ترکش را از پا بیرون آورد.خودم هم مجروح بودم و تعداد زیادی شهید و زخمی در اطرافمان بودند.به آن رزمنده که ترکش خورده بود،گفتم: آمبولانس کجاست؟
او به من خندید و گفت ما در محاصرهایم تو دنبال آمبولانس میگردی؟
در آن عملیات از گردان 300 نفری تنها 30 نفر بازگشتند. وقتی موفق شدیم از محاصره خارج شویم؛ میشنیدم که یک نفر در بیسیم میگفت: صادق! صادق! ما داریم مثل گندم دشمن را درو میکنیم.در واقع عملیات به طور معجزهآسایی با موفقیت به سرانجام رسید.
- ظاهرا در عملیات بدر هم حضور داشتید؟
بله؛ در این عملیات باید از آب رد میشدیم.به یک دژ رسیدیم که فقط سه چهار نفر میتوانستند آنجا بجنگند.به ما گفتند خط سقوط کرده و باید اجبارا استراحت کنیم. به پورجوپاری که بیسیمچی من بود، گفتم سنگری پیدا کن. رفت و سنگر گودی پیدا کرد که یک نفر درون آن نشسته بود. ولی این سنگر بوی تعفن میداد. نزدیک شدم و دیدم جنازه یک عراقی است که در زیر پتو تکه تکه شده و ورم کرده بود.
در این منطقه "سید جلالی" تیر به سرش خورد و شهید شد، آقای امامیپناه که امروز نیروی آموزش و پرورش هستند، زخمی شدند.به بالای دژ رفتم. درگیری نزدیک و شدید بود. به پورجوپاری گفتم یک نارنجک به من بده. ضامن نارنجک را کشید و برای من انداخت.من بلافاصله نارنجک را به سمت دشمن پرتاب کردم و در سه متری منفجر شد و ترکش آن چند عراقی را مجروح و فراری داد.
در این منطقه من مجروح و به شدت دچار خونریزی و به عقب منتقل شدم.در حین انتقال به عقب، شهید فرخی را دیدم که دانشجوی رشته پزشکی و اعزامی از تهران بود.او در حالی که مجروح شده بود، روی برانکارد نیروها را هدایت و فرماندهی میکرد.
وقتی او را در این وضعیت دیدم به حال خودم افسوس خوردم که چرا من مثل او ایمانم قوی نیست.
- جنگ از نظر شما چه مفهومی دارد؟
مهمترین بعد جنگ، بعد عرفانی آن بود.شهید محمود پایدار با سن کم به اندازه یک مرجع تقلید میفهمید. آنچه نیروهای ما را آماده میکرد که در خطوط و پشت خط، خوب ایفای نقش کنند، مناجاتها و عبادتهای رزمندگان بود. شهید پایدار نیمههای شب از دیگران جدا میشد و در گوشهای که گودالی کندهبود؛ به مناجات و راز و نیاز با خدا میپرداخت.من از صدای دلنشین او بسیار لذت میبردم.
یک روز دیدم که بسیار ناراحت است.پرسیدم اتفاقی افتاده گفت: دیشب تو مرا تعقیب کردی، تو را نمیبخشم. با اظهار ندامت او را راضی کردم که از من بگذرد و پذیرفت.
وقتی شهید حاج احمد امینی پاچهها را بالا میزد و دستشوییها را میشست، از خود گذشته بود.
شهید شهسواری که در هنگام اسارت فریاد میزد "مرگ بر صدام ضد اسلام" از نیروهای من بود که بسیار شجاع و اهل عمل بود.
عملیات والفجر 8 از نظر نظامی غیر ممکن بود. سرعت زیاد آب و جزر و مد آن باعث میشد که غواصان نتوانند از آب عبور کنند. ولی رزمندگان ما همه معادلات را بر هم زدند و از اروند خروشان عبور کردند، این تنها ناشی از ایمان و توسل رزمندگان به خدا و اهل بیت(ع) بود.
هنگام عبور رزمندگان از اروند، من احساس میکردم باید پیکر بچهها را از خلیج فارس بگیریم ولی آنها "یا زهرا" گویان از آب عبور کردند.
..................................
گزارش: امیررضا محمودی
نظر شما