به گزارش خبرگزاری مهر، حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان شب گذشته در مراسم عزاداری امام حسین(ع) که در دانشگاه امام صادق(ع) برگزار شد به ارائه سخن پرداخت که متن این سخنرانی از نظر شما می گذرد.
حالا که اهمیت امتحان اینقدر برای ما معلوم شده و میدانیم که تأثیرگذاری امتحان در همه جا تأثیرگذاری کلیدی است. باید تلکیف خودمان را درباره امتحان الهی درک کنیم و باید اطلاعات بیشتری را درباره امتحان به دست بیاوریم تا به واسطه آن بیشتر آرامش پیدا کنیم. اصل طرح موضوع امتحان قویتر از اصل طرح بحث مقدرات آرامش میدهد. با اصل طرح مقدرات انسان به خدا وابستگی پیدا میکند. بیشتر از آن با اصل طرح امتحان، انسان وابستگی پیدا میکند. این وابستگیها که در اثر توجه به تقدیر و امتحان پدید میآید، وابستگیهای عاقلانه است. نه وابستگی هیجانی، سطحی، زودگذر و عاطفی که اوج و فرود داشته باشد. یکی از خوبان میگفت که نباید به معنویت هر کسی که در راه پیشرفته است توجهی کرد. باید دید که آیا با عقلشان به آنجا رسیدهاند یا با سادگیشان. اگر با سادگیشان رسیده باشند برای خودشان خوب است اما نمیتوانند الگو باشند و یا دیگران را نصیحت کنند و آموزش دهند. کسانی مثل آیت الله بهجت و آیت الله بهاءالدینی، مثل آیت الله قاضی و حضرت امام از شدت درایت و عقل به این درجه از عرفان رسیده بودند.
وابستگی که می گویم از این سنخ باید باشد. وابستگی عاقلانه نه سطحی و هیجانی، خداوند در قرآن کریم هم فرموده که نمیشود به اینگونه وابستگیها اطمینان کرد و تکیه کرد می فرماید: «وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین…»(لقمان/ آیه۳۲) وقتی که کشتی در حال غرق شدن است. به خدا توجه پیدا میکنند ولی همین که به خشکی میرسند همه چیز فراموش میشود دوباره مشرک میشوند.
کسی وابستگی باثبات میخواهد باید به مقدرات الهی توجه کند باید متوجه امتحانات الهی باشد. تا بداند که دستش به جایی نیست مدام دارد امتحان میشود. تا یک خوف و خشیت ایجاد میکند به مقام ربوبی خداوند نه به عذاب، رب با اله فرق میکند. رب یعنی کسی که بر تو احاطه دارد تو را مدیریت میکند و بر تو حاکم است. برای همین است که در ادعیه و در استغفار از رب، ربنا، یا رب استفاده میشود چرا که وقتی گناه کردهایم ربوبیت پروردگار را عصیان کردهایم، «عصی آدم ربه». وقتی که حاجت میخواهیم هم ربوبیت خداست که میآید حاجت ما را میدهد. وقتی ما با توجه مقدرات و امتحان به خدا وابسته شویم آن وابستگی عاقلانه است. این چنین فردی خوابش هم از عبادت جاهل به اصل مقدرات و امتحان بهتر است.
توجه میکنید، این مسیر یک مسیر کاملا عرفانی است که داریم با هم دربارهاش صحبت می کنیم. آن کلمهای که عرفا تحت عنوان توحید از آن یاد میکنند و یا این که از پدید آمدن مقام فنا میگویند. مبانی نظریش با همین بحثها ایجاد میشد. با توجه به مقدرات و امتحان الهی به این میرسد که«لا موثر فی وجود الا الله» اینکه اداره دنیا دست خداست را متوجه میشود. مسیر توجه به اصل مقدرات و امتحان الهی مسیر بسیار مستحکمی است برای ورود در بندگی خدا؛ به این سادگی در زلزله ها خانه معنویت او فرو نخواهد ریخت .یکی از وجوه معنوی این قضیه این است که شما احساس محبت الکی نسبت به خدا نمیتوانید بکنید. اوایل دعای ابوحمزه ثمالی در این موضوع غوغاست. خدایا ممنونتم که هر موقع صدایت می زنم جوابم را میدهی. خوب این یک سخن عاشقانه و عاطفی و لطیف است.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فِیُجِیبُنِی» اما در عبارتهای بعدی چیزی میگوید که مثل آب سردی است که میریزد سر آدم! «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا أَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لِی دُعَائِی» البته هنری نکردهام که غیر تو را صدا نزدهام چون کسی غیر تو جوابم را نمیدهد. همه مجبورند که به درگاهت بیایند. من الان مجبورم. آقا این را نگو ما کلی عاشقانه داریم میریم در خانه خدا این طوری که ما یخ می زنیم! بله اولش خشکت میزند. اول یخ باید بزنی! یک معنویتهایی هست که اصیل نیست نوساناتش زیاد است. اشک اصیل نمیدهد. آنها را کنار بگذارید از یک مسیر منطقی بیایید. این تعبیرات اوایل دعای کمیل هم هست. «من لی غیرک»، «لا یمکن الفرار من حکومتک»
اینکه هر کاری بکنیم باید از دستگاه امتحان عبور کند و این جبری که از این معنا هست. از پایههای مناجات است برخی میگویند که با این حرف ها ما یخ می زنیم. این یخ زدن پایه معنویت و آن گرماهای بعدی است. پایههای معنویت باید مستحکم و استوار باشد. می خواهیم جبری مسلک شویم این را گفتهایم اما همان مقدار را که جبری هست را باید توجه کنی. البته اثر میتوانی بگذاری ماموری که اثر بگذاری.
اما من میترسم که بیجهت بروی در خانه خدا. من خیلی این گونه آدمها را دیدهام که یک وقت داغ میشود و میرود در خانه خدا و بعد سرد میشود و بر میگردد زمین و آسمان را فحش میدهد. اولش یخ زدن هست. قرار نیست که اولش گریه و گرما و حال باشد. شبیه فرش شستن زمان قدیم است اول با چوب خاکش را میگرفتند محکم میزدند تا خاکش بریزد. من چند شب است که با چوب میزنم خاکش را میتکانم. چیزهای اضافی بیخود را باید بگیریم تا وقتی آب ریختیم گِل نشود. خداوند اول قرآن کریم واقعا بد برخورد میکنند. «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیه …إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُون … فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمُ بِمَا کاَنُواْ یَکْذِبُون» نفهمیدم بالاخره قرآن میخواهد ما را جذب کند یا دفع کند. حال ما را دارد میگیرد مرزبندی میکند.
امتحان و تقدیر را به عنوان مسائل واقعی و نه مسائل ارزشی مورد توجه قرار دهیم. ما هنوز به مسائل ارزشی نرسیدیم. نگفتیم اگر مقابل پروردگار عالم معصیت کنی زشت است این گونه حرفها نزدیم که ارزشی باشد. ما داریم می گوییم هیچ غلطی نمی توانیم بکنیم. تو در چنبره مقدرات الهی اسیری هر کاری که نمی توانی بکنی.ما درایم از واقعیت ها صحبت می کنیم. می گوییم در بعد فردی یک چیزهایی حاکمند بر ما، حاکمند. بر طبیعت حیات اجتماعی. حقوق دانان محترم نمیتوانند با قوانین اضافی هر کاری کنند. کسانی میگویند که این بحثهای شما به حرفهای انجمن حجتیهای نکشد. که دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم. یا کسانی میگویند پس امر به معروف نکنیم دیگر؟
هر دو سؤال یک جواب دارد که 10 بار گفتهام. میفرماید: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِم»، خدا برنامهات را به هم میریزد. نمیگذارد به آرزوهایت برسی. امتحانش را میگیرد. این حرفها یعنی اینکه ما کارمان را وظیفهیمان را انجام ندهیم؟ آقا شما نتیجه اعمالت دست خودت نیست. مقدراتت هم دست خودت نیست. خدا تصمیم میگیرد. ولی شما هم باید اقداماتت را انجام دهی، این که باید اقداماتت را انجام دهی حرف خیلی سنگینی است. این حرفها نه تنها بیکاری نمیآورد؛ ترک وظیفه نمیآورد بلکه برعکس.وقتی که میگوییم دستگاه امتحان حاکم هست و تو نمیدانی که چه باید بکنی که این صحنه امتحان بهتر محقق شود. پناه بردن ما به دستورات الهی بیشتر خواهد شد. بیشتر نسبت به تکالیف الهی توجه میکنیم. با عقل جزئی بشری خود تصمیم بیخود نگیر! که صحنه امتحان را خراب کند. به پندارت بخواهی ظلم را کاهش بدهی و نظم برقرار کنی خلاف امر خدا نظم و قانون ایجاد نمیشود. عقل تو هم کار نمیکند.
یک مثال برنم که کلا این سؤالات از ذهنتان بیرون برود: چند نفر از یاران امیرالمؤمنین(ع) در اوج رقابت یارکشی که حضرت با معاویه داشتند و آن مشکلات عجیب. شراب خورده بودند. یاران که می گویم. شیعه خالص را نمیگویم بالاخره در اردوگاه حضرت بودند. لو رفته بودند و در خیابان دادی هم زده بودند. حضرت فرمودند که حکم اسلامی این است که باید شلاقشان بزنیم. مصلحت اندیشی کار سادهای نیست. هر کسی که با بستگان خود قهر کند نمیتواند بیاید مصلحت اندیشی کند.
حضرت فرمودند که بیارید شلاق بزنید اینها از مستی بیرون آمدند و گفتند که علی مار ا نزن شما قریبی ما هم آدمهای با نفوذی هستیم. آبروی خودت می رود. قومشان آمدند و گفتند که اینها را نزن اینها ضعیفاند میروند سمت معاویه! امان از تشخیص مصحلت. البته تشخیص مصلحت خیلی لازم است این را نباید لفظ سیاسی تلقی کنید. ولی کی باید تشخیص بدهد. ملاک تشخیص مصلحت چیست؟ کسی که بخواهد مصلحت را تشخیص بدهد باید برود لااقل دو واحد امتحان و صحنه امتحان را کسب کند.
حضرت شلاق زدند اینها هم رها کردند و رفتند پیش معاویه. این یک ضربه بود به امیرالمؤمنین(ع). شما با چه ملاکی میگویی این ضربه بود. از نظر سیاسی به ضررش شد؟ این را بگو صحنه امتحان مخدوش شد؟ این ملاک تشخیص مصلحت است. این کار را بکنی این آدم خراب میشود. من باید وظیفهام را انجام دهم. وظیفهام را انجام بدهم صحنه امتحان مرتب میشود. حال او در امتحان رفوزه میشود. به من ارتباطی ندارد.من مسئول رفوزه شدن او نیستم مسئول جلوگیری از امتحان هم نیستم! آقا ما مگر نباید به نتیجه دعوت کنیم. بله قطعا اما کدام نتیجه؟ ابن عباس مگر چی میگفت. اصلا شخصیتش جور در میآید برای جایی که مصلحت را تشخیص دهند. آقا این کار را نکن. نجنگ، آدم درست و حسابی نداری! همه پیش بینی هایش درست هم درآمد. ولی علی(ع)موظف به چیست؟ عرض میکنم که صحنه امتحان را نگاه بکن و برنامه بریز! حضرت کسی بود که سه جنگ داخلی را اداره کرد. در یکی از جنگها هفتاد هزار نفر دشمن داخلی را به قتل رساند. در یکی از جنگها سی هزار نفر از یاران خودش کشته شدند. چهار هزار نفر در یکی از جنگها از دشمن کشته شدند. یک همچین آدم مبارز و فعالی است.حالا باز میگویی این حرفهای من امر به معروف را قطع میکند!؟
صحنه امتحان را نگاه کن عمل کن اگر این طور بکنی دچار مصلحتهای نابه جا نمیشودی. دستور خدا را انجام خواهی داد دستورات زیادی برای خودت ایجاد نمیکنی نه قانونهای اضافی می گذاری نه از قانون های خدا چشم پوشی میکنی. می گویند که یک عارف بلند آوازه بزرگواری بود گفتند که پسرش کجاست گفتند که راهش را جدا کرد و رفت. گفتند که عارف نتوانست پسرش را تربیت کند. این عوامانه صحبت کردن است باید بگویی که او نمی تواند جلوی امتحان پسرش را بگیرد. او جایگاهی داشت که اگر اشاره میکرد میلیونی پول میریختند یک روز پسرش برگشت به پدرش گفت بیست هزار تومان میخواهم؛ پدر گفت: نه، از دست پدر عصبانی شد و رفت. آقا میدانید که من نمیتوانم جلوی امتحان را بگیرم. چه اثری دارد این سخن، یعنی جوانها منتظر این نباشید که نظام جمهوری اسلامی تو را جمع کند تو خودتی و خودت هستی.
این گونه سخنها آدم را بی تکلیف نمیکند که جهان را اصلاح بکنی یا نکنی. امام(ره) وظیفهاش این بود که حکم اعدام سلمان رشدی را صادر کند و کرد همان موقع هم مصلحت اندیشی ها و محاسبههای زیادی می کردند.به خاطر منافع نباید برنامهریزی بکنی برای امتحان باید برنامهریزی بکنی. تشخیص مصحلت برای وقتی است که تلکیف مشخص نیست. آدم با این حرف خیلی وابسته به احکام الهی میشود یک مشکلی در خانه به وجود آمده است اول برو ببین که خدا به تو چه میگوید حکم خدا را ببین. برای اینکه نتیجه را دنبال بکنی باید صحنه امتحان را مرتب بکنی خوب قادر نیستی باید بروی تکلیفت را انجام دهی . این بحثها خیلی انسان را متعبد بار می آورد. نه متعبد متحجر شما یک تکیلف فردی داری یک تکلیف اجتماعی. چهار تا آدم متحجر که دینداری فردی دارند در ذهنت تصور نشود.
برای اینکه امتحان تحقق پیدا کند باید چه کارهایی را انجام دهیم؟ این امتحان ویژگیهایی دارد که میخواهم با توجه دادن شما به آنها شما را به آرامش بالاتری برسانم. اصل توجه به مقدرات آرامش ایجاد میکند. بعضی وقتها ما این آرامش را نمیپسندیم.آرامشی که بگویند دیگر امتحان نمیگیریم! این آرامش را می خواهی، نداریم! شما نمی توانی از طریق دیگری آرامش پیدا بکنی. این آرامش را می خواهی که زندگیات دست خودت باشد این آرامش را نداریم. می خواهم آرامشت را بیشتر کنم! آقا هر وقت میخواهی آرامش را بیشتر کنی یک آرامش را از ما میگیریها! آن آرامشت از جهل است. در امتحان یک رکن اساسی وجود دارد و آن نادانی است. امتحان که دارند میگیرند سؤالاتش را از قبل به تو نمی دهند یک پنهان کاری در امتحان هست. خدا برای اینکه از بندگانش امتحان بگیرد از عنصری به عنوان جهل استفاده میکند.
«وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَه»(نهج البلاغه/ص ۲۸۷) امتحان می کند به واسطهای چیزی که اصلش را بنده نمیداند. شما در جهل اسیری، گاهی خدا بندههایش را با همین جهل اصلاح میکند. میزان ایمانشان را مشخص میکند. اما بنده های خدا خیلی دوست دارند که از این جهل در بروند. جهل یکی از ارکان امتحان است. می خواهم از امتحان تقدیر کنم چارهای ندارم که از یکی از ارکانش یعنی جهل هم تقدیر کنم.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: رب جاهل نجاته جهله. رب جهل أنفع من حلم. قصه فوق العاده درباره امتحان در قرآن کدام قصه است؟ قصه حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع). حضرت موسی آمدند خدمت حضرت حضر. فرمود که شما نمی توانی با من صبر بکنی! فرمود اگر میخواهی با من همراه شوی نخواه چیزی بفهمی تا وقتی که خودم تصمیم بگیرم. روی اینها توجه کنید اینها افسانه نیست. بعد حضرت خضر(ع) کاری میکند حضرت موسی نمیتواند بفهمد. تحمل نمیکند و میپرسد.حضرت خضر(ع) می گوید چرا نتوانستی تحمل کنی چرا جهلت را تحمل نکردی!؟ امشب می خواهم از تحمل جهل صحبت کنم. نه از جهل، ان شاء الله جهلتان تبدیل به علم شود.
حضرت خضر به حضرت موسی گفت نپرس بگذار خودم برایت خواستم توضیح میدهم. خضر پروردگار عالم هم به شما میگوید صبر کن بگذار خودش برایت روشن میشود. بارها و بارها حضرت آیت الله بهجت این را میفرمودند که آنچه را که میدانی عمل کن! آنکه نمیدانی از در و دیوار برایت میریزد. می گویم برو خدا مشکلت را حل می کند می گوید آخر چگونه می گویم ایمان داشته باش آرام باش. می گوید نه نمی توانم آرام باشم. اطمینان به خدا نداری که آرام بگیری می گوید نه! چرائیاش را بگو تا علم پیدا کنم و آرام شوم. میخواهد ایمانش را درست نکند و کفه ایمانش را با علم پر کند.
چند موضوع جهل را در امتحان برایتان بگویم: اولا ما نمیدانیم که خدا چه امتحانی دارد از ما میگیرد. ثانیا نمیدانیم که چرا این امتحان را از ما میگیرد. ثالثا نمیدانیم که در این امتحان قبول شدیم یا نه! گرفتاریهای زیادی دارم. چرا پس اینها تمام نمیشود. قبول نشدهام در امتحان؟ معلوم نیست. شاید هم قبول شده باشی. خدا دعای مرا مستجاب کرد نمیدانم خدا از من راضی است؟ نمیدانم خدا با من قهر است؟ نمیدانم توبههایم را قبول کرده نمیدانم. این برای آدم با وجدان معنوی است می پرسد خدا توبههای مرا قبول کرده؟ نمیدانم می گوید آقا اگر ندانم ناامید میشوم برمی گردم. چرا آدم در خوف و رجا می گذارید. هیمن است در همین باید باشی تا خدا رشدت دهد. خود این تربیت کننده است. خود این از امتحان است که آدم دچار حیرت میشود گاهی اوقات انسان پدرش در می آید. گاهی باید توسل پیدا کنی!
ان شاء الله همه این جهل ها برطرف شود اگر ظرفیتش را داشته باشی. اگر کمی آرام باشی با ایمانت جلو بری. با همان آگاهی های حداقلی که داری جلو بری یک وقت دیدی چیزهایی بهت گفتند. الهام کردند. آگاهیهایی به تو رساندند. می گوید آقا مشورت میخواهم میگویم آقا به خدا من مشاور نیستم. خدمت یکی از علمان بزرگوار رسیدم. زمان جنگ بود. درباره اینکه جنگ بروم یا بمانم درس بخوانم از ایشان پرسیدم: ایشان گفتند که شما بیا درست را بخوان. گفتم آقا مگر میدانی من چقدر زنده میمانم.گفتم پس آقا جان روی چه حسابی… گفت: نه این طور مشورت را من نمیتوانم بدهم.مثل آن عارفی که به کسی گفت بیا برای هفت ماه این ذکر را بگیر برو به او گفتند که چرا هفت ماه دادی او نمی تواند که به این راحتی دوباره بیاید پیش شما گفت: او که بیش تر از هفت ما زنده نیست چرا بیشتر ذکر بدهم. گفتم که اگر عمرم کوتاه است بروم حمد و سوره مردم را درست بکنم این بهتر است.
برخی خیلی دل شیری دارند که خیلی راحت مشورت میدهند. مشورت دادن خیلی ملاحظات می خواهد. آقا شما داری ما را دچار تردید میکنی. نه راه دارد راه برون رفت از بحران داریم. میفرماید دو رکعت نماز بخوان، بعد صد مرتبه بگو «استجیر بالله» بگو هرچه به نظرت رسید انجام بده ان شاء الله خدا در ذهنت انداخته است. البته مشورت کردنها قبل از این است. توسل به پروردگار عالم پیدا کن. فقط باید دقت کنی که عقلت را به کار بیاندازی نه هوای نفست را. چطور؟ یک کم از گناهات استغفار کن یک مقدار نفست را محاسبه کن، فرمود کسی که نفسش را محاسبه نکند از ما نیست.
دکتری بود فرزند به او نمیدادند از وابستگان آیت الله بهاءالدینی گفت که با آیت الله بهاءالدینی رفتیم مشهد گفتم آقا برای من دعا کردید فهمیدند که منظورم دعا برای بچه است. گفتند نه! در یکی از رواق ها ایستاد گفت بگذار دعایت کنم گفتم: آقا بگویم چه دعایی بکنید گفت: مگر تو میدانی که چه دعایی برایت بکنم خوب است؟ از حرم بیرون آمدیم دیدم که اصلا یک ذره از اینکه بچه ندارم ناراحت نیستم.بچه به مصلحتش نبوده این طور دعا کرده.
آقا این امتحان من مجازات گناه است یا خدا می خواهد مرا رشد دهد؟ نمیدانم. میخواهی بدانی که چه؟ تسلیم خدا باش. میگوید میخواهم بدانم تا آرام شوم. با ایمانت آرام شو. خدا میفرماید من خودم مصلحت های بنده هایم را بهتر می دانم. در روایتی می فرماید اگر مصلحت مرا قبول ندارد بنده من نیست. این خصلت عبد است تکلیف عبد را مولا مشخص نمیکنند. خدا با زبان امتحان با بندگان خود سخن میگوید . میان بر، نزن مترجم نگیر. خودت بفهم. صبر کن تا بفهمی پاک کن خودت را تا بفهمی. دوستان یک خبر خوب به شما بدهم برخی از بلاها با فهمیدن آدم درست میشود.
روایتی را بگویم که هر وقت که اوضاع سخت شد رابطه ات را با خدا خوب کن خدا رابطه ات را با اهل عالم درست می کند البته که اینجا بهشت نمی شود اما یک مرحله از حرف آخر. جهلها به علم تبدیل میشود. آیا صحنه امتحان خراب نمیشود؟ برای اولیای خدا علم خرابشان نمیکند. علی با اینکه در خانه کعبه به دنیا آمد و فضایلش را می دانست دیدی خراب نشد. چگونه می شود که علم به جزئیات، صحنه امتحان را برای اولیای خدا خراب نمیکند ؟ وقتی اینطور میشود که آنها مست خدا هستند. آنقدر مست خدایند که این علم خرابشان نمیکند. امتحانشان را به هم نمیزند.
من یک سؤال از شما بپرسم این سؤال خیلی هولناک است. ابوالفضل عباس(ع) رفته بود کنار نهر علقمه می دانست باب الحوائج خواهد شد می دانست یا نمیدانست؟! می دانست. آقا این اخلاصش را به هم نمی زند شدت عشقش به حسین(ع) باعث می شود که توجه به این نکند. خدا به ملائکه میفرماید ببینید علم را به کسی میدهم که علم و قدرت این را دارد که صحنه امتحان را بهم بزند اما ادب بندگی به او این اجازه را نمیدهد. دلو را در چاه می اندازد آب بیاورد در اوج فقر است دلو پر از طلا بیرون میآورد خالی میکند.
نظر شما