به گزارش خبرنگار مهر، تازهترین رمان خالد حسینی با عنوان «و کوهها طنین انداختند» با نام اصلی «And The Mountains Echoed» جدیدترین رمان خالد حسینی، نویسنده پرفروش افغانی ـ آمریکایی است که اوایل سال جاری در سطح بینالمللی منتشر شده است. این کتاب با ترجمه مریم مفتاحی از سوی نشر آلما با همکاری نشر تهران منتشر شده است.
حسینی در این رمان که داستان آن در سرزمین خودش میگذرد، چالشهایی را مطرح کرده است که تنها عشق و احساسات میتوانند پاسخگوی آن باشند و به همین خاطر نیز وی معتقد است هیچ چیز به اندازه زندگی پرسشهای بیجواب و ناخوشایند ندارد.
مترجم این اثر در مقدمه خود بر این کتاب درباره نام آن اظهار داشته است: این نام از یکی از اشعار ویلیام بلیک شاعر انگلیسی الهام گرفته شده است و کنایه از آن دارد که درد و رنج مردم افغانستان چنان عظیم است که کوهها آن را منعکس کردهاند و طنین فریادهایشان در کوهها پیچیده است.
وی همچنین با اشاره به داستان این رمان در مقدمه خود آورده است: پردهبرداری از درون انسانها، کندوکاو در عمق احساساتشان، ارائه تصویری روشن از تعهدات و وظایف و روابط انسانی، این اثر را در رده بهترین ها قرار میدهد.... این رمان بر خلاف آنچه که شاید به ظاهر به نظر برسد، بدبینانه و یاسآور نیست بلکه امید و اشتیاقی که در روایتهایش وجود دارد، به نومیدترین و ناکامترین انسانها گوشزد میکند که اگر فقط یاد بگیرد از کوچکترین اتفاق شاد زندگیاش شاد شود، میتواند سربلند به آیندهای هرچند کوتاه و هرچند دور دلگرم شود.
ترجمه مریم مفتاحی از رمان خالد حسینی اینگونه آغاز میشود: پس که این طور، میخواهید قصه بشنوید، قبول، یکی برایتان تعریف میکنم. اما فقط همین یکی. هیچ یک از شما تقاضای بیشتری نکند. پری، دیروقت است، من و تو فردا سفری دراز در پیش داریم. امشب باید خوب بخوابی. عبدالله تو هم همینطور. پسر، وقتی من و خواهرت سفر هستیم، امیدم به توست، همین طور مادرت. خُب حالا وقتش رسیده که قصه را برایتان تعریف کنم. پس خوب گوش کنید، هر دوی شما؛ و وسط حرف من نپرید.
یکی بود یکی نبود. در روزگارانی که دیوها، جنها و غولها در این سرزمین پرسه میزدند، مرد کشاورزی به نام بابا ایوب با خانوادهاش در روستای کوچکی به نام «میدان سبز» زندگی میکرد. بابا ایوب که مجبور بود شکم خانواده پر جمعیتش را سیر کند، روزهای سخت و طاقت فرسایی را از سر گذراند. هر روز از بام تا شام مشغول کار بود، زمینش را شخم میزد، خاک را زیر و رو میکرد و از چند درخت پستهاش مراقیت میکرد. هر موقعی از روز میتوانستی او را سر زمینش ببینی که تا کمر خم شده و مشغول کار است. پشتش مانند داسی که در طول روز تاب میداد، قوس پیدا کرده بود. دستهایش همیشه پینه بسته بودند و اغلب از آنها خون میآمد. شبها پیش از اینکه سرش را روی بالش بگذارد، خواب او را میربود ... با این همه بابا ایوب خود را خوشبخت میدانست... اما افسوس که روزهای خوش بابا ایوب به پایان میرسد و این اتفاق زمانی میافتد که دیوی به میدان سبز میآید.
رمان «و کوهها طنین انداختند» در 483 صفحه و با قیمت 19 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما