به گزارش خبرنگار مهر، رهبر معظم انقلاب اسلامی اخیرا در دیدار با دهها هزار نفر از فرماندهان بسیج سراسر كشور در بخشی از بیاناتشان به شاخصههای استعمار و استكبار پرداختند. ایشان یكی از این شاخصهها را اینگونه معرفی نمودند: «يكى از شاخصهاى ديگر استعمار و استكبار اين است كه جنايت را نسبت به ملتها و نسبت به آحاد بشر مجاز میشمرند و اهميت نمیدهند. اين يكى از بلاياى بزرگ استكبار در دوران جديد است.» بعد یك مثال روشن و مصداق معین هم بیان كردند كه برخورد مستكبرین با بومیان آمریكا بود و برای دومینبار در سه ماه اخیر از یك كتاب خارجی اسم بردند و خواندن آنرا مغتنم دانستند: رمان «ریشهها» نوشته آلكس هیلی. این موضوع بهانه ای شد که به سراغ "علیرضا فرهمند" مترجم این کتاب برویم که گزارش این گفتگو اکنون از نظر شما می گذرد.
*آقای فرهمند در ابتدا خودتان را برای ما و خوانندگان معرفی کنید تا بیشتر با شما آشنا شویم؟!
بنده در دانشگاه در رشته مهندسی نفت تحصیل کردم اما پس از پایان تحصیلات روزنامه کیهان به مترجم نیاز داشت و من در سن بیست و یک سالگی به آنجا رفتم و به یکباره عاشق روزنامه نگاری شدم و بنابراین کار در رشته مهندسی نفت را کنار گذاشتم. الان پنجاه سال است که روزنامه نگار هستم.
مهندسی نفت را در آبادان در شرکت نفت خواندم، بعد در روزنامه کیهان که کار می کردم عاشقانه خبرها را می خواندم و به کار روزنامه نگاری عشق می ورزیدم. در آنجا کم کم مسئولیتی به من دادند و بعد در سن بیست و شش سالگی دبیر سرویس خارجه کیهان شدم و سفرهای زیادی کردم.
*به چه کشورهایی سفر کردید؟
بورس روزنامه نگاری برنده شدم و یازده ماه به آمریکا رفتم و از 48 ایالت آمریکا، 30 ایالت را گشتم. فرصتهای زیادی برای من پیش آمد که جاهای مختلف را ببینم، مثلا در یکی از سفرها به چک و اسلواکی رفتم که قبل از دوره «بهِارِ پراگ» بود که بعد از آن «الکساندر دوبچک» به سر کار آمد، من در بعضی از جلسات پنهانی مخالفان رژیم آن روز چک و اسلواکی حضور داشتم که برایم خیلی جذاب بود. دیگر از فرصتهایی که برایم پیش آمد رفتن به چین در اوج انقلاب فرهنگی بود که حدود بیست روز در آنجا بودم.
اتفاقا سفر به آمریکا همزمان با مخالفتهای جنگ ویتنام بود که تظاهرات خیلی زیادی در جنوب، لس آنجلس انجام می شد. آنجا با افراد نسبتا انقلابی (آمریکا افراد انقلابی ندارد) از جمله با یک گروه خشنی بنام «پلنگان سیاه» آشنا شدم. دلم می خواست از نزدیک با افرادی آشنا شوم و اتفاقا هم آشنا شدم مثلا یکی «هربرت مارکوزه» بود که البته فقط در سخنرانی اش شرکت کردم. با خانم سیاه پوستی بنام «آنجلا دیویس» که استاد دانشگاه بود و فراری شده بود و بعد توسط پلیس دستگیر شد آشنا شدم که گزارش جریان محاکمه او را تهیه کردم و یک مصاحبه هم با او انجام دادم.
*با نویسنده کتاب ریشه ها، الکس هیلی هم آشنا شدید؟!
بله! در همین زمان بود که به صورت اتفاقی با «الکس هیلی» نویسنده کتاب «ریشه ها» آشنا شدم. آن موقع او می گفت بار یازدهم است که دارد این کتاب را بازنویسی می کند. چند جلسه با هم نشست و برخاست داشتیم و به هم علاقه مند شدیم. بعدا کتابش چاپ شد من نامه ای برایش نوشتم و گفتم می خواهم کتاب شما را ترجمه کنم و بعد از مدتی ایشان به ایران آمد و همدیگر را دیدیم.
بعدها یکی از کسانی که دلم می خواست ببینم رئیس جمهور سنگال بود به اسم «لئوپولد سدار سنگور» و با او مصاحبه کردم. در سنگال جزیره ای بنام «گوره» وجود داشت که جوانان سیاه پوست را در آنجا می انداختند. این جزیره را هم دیدم که این جوانان سیاه پوست را به طرز وحشیانه ای در آنجا محبوس می کردند و به آمریکا می بردند.
در جریان برده دزدی آفریقا در حدود 15 میلیون نفر کشته شدند از اینها 4 میلیون به آمریکا حمل شدند که یکی از آنها قهرمان کتاب ریشه ها ـ کونتا کینته ـ بود. دلم می خواست به دهکده آنها هم بروم که شرایطش فراهم نشد. دهکده مسلمان نشینی بود.
*نویسنده کتاب چه سالی به ایران آمده بود؟
1355 یا 1356 بود.
*همان یکبار به ایران آمد؟
بله!
*یادتان هست که کجاها رفت، سخنرانی داشت و اصلا برای چه کاری به ایران آمده بود؟
بله! مناسبتش یادم نیست اما سخنرانی داشت. من در سخنرانی اش هم شرکت کردم. نمی دانم چطور شد که قبل از انقلاب به ایران دعوت شد الان خاطرم نیست البته معمولا در ایران برای اینکه کشور را مشهور کنند از اینگونه دعوتها صورت می گرفت اما واقعا یادم نیست که چگونه شد ایشان به ایران آمد.
*نویسنده در سطح جهانی مشهور بود؟
بله! وقتی که این کتاب چاپ شد، به 50 زبان ترجمه شده بود. در آن زمان خیلی مشهور شده بود و کتابش پرفروش ترین کتاب دنیا شده بود.
*آقای فرهمند اجازه می دهید وارد جزئیات زندگی شخصی شما شویم!
بله! عیبی ندارد. جزئیات زندگی من مخفی نیست.
علاقه شخصی من به دوره مخصوص تاریخ جهان گشایی اروپای غربی است. در این باره زیاد مطالعه کردم از فتح قسطنطنیه تا مرگ ملکه ویکتوریا.(ما می گویئم فتح قسطنطنیه اما اروپائیان می گویند سقوط قسطنطنیه که در سال 1453 روی داد).
من در دوران دانش آموزی از علاقه مندان به نهضت ملی شدن صنعت نفت بودم. با اینکه 12 ـ 13 سالم بود خیلی به ملی شدن صنعت نفت فوق العاده علاقه مند شده بودم. وقتی کودتای 28 مرداد رخ داد سیزده سالم بود که تأثیر خیلی شدیدی بر من گذاشت و داغدار شدم. بعد از آن در تظاهرات و ... شرکت می کردیم تا اینکه برای تحصیل در رشته مهندسی نفت به آبادان رفتیم. در آبادان استادان ما همه آمریکایی بودند، ما به این آمریکایی ها به عنوان اشغالگر نگاه می کردیم، آنها معتقد بودند که مصدق کمونیست بود و اشتباه می کند. با استادان خیلی سر این موضوعات بحث می کردیم. وقتی برای تحصیل به آبادان رفتم شانزده سالم بود. بعدها فهمیدم که 28 مرداد مدلی بود که از روی این مدل 46 مورد کودتای نظیر 28 مرداد در بقیه دنیا انجام شد. بعد از ایران در گواتمالا انجام شد و آربنز را انداختند و بعد از آن در سراسر دنیا به صورت مفصل این کار را تکرار کردند. آلنده، سوکارنو، سیهانوک، لومومبا و ... را از قدرت انداختند. در نتیجه این تصور که مصدق فلان اشتباه را کرد، تصور بیجایی است. آمریکا متغیر و ما تابع بودیم. آمریکا طرحی برای کل جهان داشت بعد از جنگ دوم جهانی و می خواست جهان را به دلخواه خود در بیاورد. یک دفعه انگلیس به کنار رفت و آمریکا به صورت جانشین با طرحهایی بزرگ ظهور کرد.
در آمریکا عده ای حقوق می گیرند و این گونه کارها را انجام می دهند. نقشه جهان را باز می کنند و همان طور که ما دکوراسیون منزل خود را می چینیم آنها به فکر تغییر قدرت در کشورها و گذاشتن مهره های خود بر سر قدرت هستند. به دنبال رقابتهای اداری و ترفیع هستند در نتیجه مهارت و تحصیلات اینها، بحران سازی است.
از این لحاظ به دنیا خیلی ضربه خورد برای اینکه مانع رشد طبیعی کشورهای جهان شد. مدرنیته به این معنا نیست که مثلا یک سنگ آسمانی بیاید و به جایی بخورد و آنجا را مدرن کند. مدرنیته یعنی اینکه همیشه یک پا به گذشته دارد. یکی از کارهای بد آمریکا این بود که برای مدرنیته یکی از اولین کارهایش قطع رابطه با گذشته فرهنگ ها بوده است. خوشبختانه در ایران این اتفاق نیفتاد و به نظرم انقلاب اسلامی خیلی این کار را خوب انجام داد.
*دوران دانشجویی به آبادن رفته بودید؟
بله! از شانزده سالگی رفتم یعنی قبل از اینکه دبیرستان را تمام کنم.
*اهل تهران هستید؟
نه! من اهل رشت هستم اما از بچگی از 4 ـ5 سالگی به تهران آمدیم.
*کی ازدواج کردید؟
45 سال پیش
*چند تا فرزند دارید؟
یک پسر دارم.
*فرزندتان در ایران زندگی می کند؟
بله!
*تا حالا چند تا کتاب ترجمه کردید؟
من سه تا کتاب ترجمه کردم، یکی «ریشه ها»، یکی «ساعت نحس» که نویسنده اش گابریل گارسیا مارکز و کتابی را با همکاری دو نفر دیگر ترجمه کردم که نامش «عقاب در ماه نشست» بود. سالهایی که در کیهان بودم فرود انسان در ماه برای من حادثه جذابی بود.
*کتب تألیفی هم دارید؟
نه!
*چه سالی این کتاب ریشه ها را ترجمه کردید؟
1356، یک سال قبل از انقلاب.
*تا حالا چند بار تجدید چاپ شد؟
تا حالا 9 بار تجدید چاپ شد اما به نظرم باید بیشتر از این تجدید چاپ می شد. موقع چاپ اول در ایران خیلی سر و صدا کرد. سریالی تلویزیونی هم از آن در آمریکا ساختند که بعد از انقلاب در تلویزیون ما نشان داده شد.
*به نظر شما این کتاب الان برای جوانهای امروز ما چقدر مفید است؟ اصلا چرا مفید است؟
توهم و تصوری وجود دارد و آن این است که غرب، ملاک است. در حدود 20 تا 25 کشور جهان است که به صورت کلی غرب نامیده می شود. جهان 193 کشور دارد. تصور این است که ما باید خودمان را به غرب برسانیم و این تصور بدی است برای اینکه اینجا هویت ما قربانی می شود. من طرفدار این شعار چینی هستم که می گوید: بگذار صد گل بشکفد. باغی که فقط یک گل داشته باشد باغ زیبایی نیست. این روحیه غربی که از جنگهای صلیبی به وجود آمد در واقع زمینه اش در زمان یونان باستان بود که ما چیز دیگری هستیم. جنگهای صلیبی به وجود آمد در واقع زمینه اش در زمان یونان باستان بود که تصور می کردند ما چیز دیگری هستیم. این روحیه، روحیه مخربی است که از زمان جنگهای صلیبی این تفکر دوباره رو شد و به خودشان حق دادند که کشورهای دیگر را نه تنها بگیرند بلکه تغییر شکل دهند.
در ادامه این روند عصر استعمار به وجود آمد؛ سالهای 1410ـ 1415 که پرتغالی ها آفریقا را دور زدند و به اقیانوس هند رسیدند. روحیه جهانگشایی اروپائیان غربی خیلی بالا بود. قبلا هم پادشاهان جهانگشایی می کردند مثلا سلطان محمود و نادرشاه از این کارها کردند منتها وقتی به کشوری می رسیدند به ساختار ملتها چندان کاری نداشتند و تنها خراج می گرفتند. استعمارگران ساختار کشورها را به میل خود در می آوردند. مثلا هند پنبه می کاشت اما استعمار انگلیس گفت نباید پنبه تولید کنید. آخرین پادشاه هند ـ بهادر شاه ـ بود که سلطنت را خیلی دوست داشت، انگلیسی ها گفتند حاضریم تا آخر عمر سلطنت را داشته باشی به شرط اینکه ولیعهد را سر ببری که بعد از تو این راه ادامه پیدا نکند. چنین کارهای غیر انسانی به ملتهای مظلوم تحمیل می کردند. دوره استعمار، دوره سیاه تاریخ بشر است و بعدش ادامه پیدا کرد با امپریالیسم (که ما به آن استکبار می گویئم).
یکی از آرزوهای من رفتن به اقیانوس هند بود که متأسفانه محقق نشد. اقیانوس هند منطقه ای است که 2000 سال تجارت بدون جنگ برقرار بود. واقعا چنین امری استثنائی است. تمام تاریخ اروپا جنگ با همسایگان بود؛ به غیر از یک دوره 67 ساله که صلح نسبی برقرار بود.
*چگونه شد که این کتاب را ترجمه کردید، به تاریخ استعمار و ... علاقه داشتید؟
هم به تاریخ استعمار و هم به خاص دیدن اروپایی های غربی(از ایتالیا به بعد) علاقه داشتم. بعد به ریشه های یونانی علاقه مند شدم. فرهنگ فعلی اروپا از سه عنصر تشکیل شده است: یونانیت، ژرمنیت و مسیحیت. مسیحیت که به اروپا آمد مفاهیمی مثل نیکی، بدی، شیطان، اهریمن و ... وارد اروپا شد. قبل از آن این مفاهیم اصلا در ادبیات و فرهنگشان وجود نداشت. در اساطیر یونانی و ژرمنی موجودی به نام شیطان، اهریمن وجود نداشت. در نتیجه تفکیک بین نیکی و بدی در اروپا و فرهنگ یونانی و ژرمنی نیست بلکه با مسیحیت وارد شد.
در خدایان یونانی اخلاق و ضد اخلاق با هم عجین بود. ما خدای خیرخواه در اساطیر یونان نداریم. برخلاف خدایان شرق، خدایان یونان خالق جهان نیستند. قادر مطلق نیستند. عادل مطلق نیستند. همچنان که انسان از شامپانزده بالاتر است خدای یونان از انسان کمی بالاتر است. در نتیجه از آن سنت هم غرب امروز برخوردار است یعنی خودش را خلاف انسان نمی داند اما بالاتر می داند. نژادپرستی در میان جامعه اروپایی از میراث یونان شروع شده است. یونانی ها که به بقیه دنیا نگاه می کنند ملتهای جهان را به تنوع نمی بینند می گویند ما و بقیه. خیلی خودخواهانه است. در کتاب ریشه ها این موضوع کاملا نشان داده شده است یعنی آنها جوانان آفریقایی را به عنوان انسان نمی بینند همانند اشیاء می بینند. این نکته ها بر من خیلی تأثیر گذاشت.
*به نظر شما برده داری چه نسبتی با تفکر سرمایه داری دارد؟
برده داری خیلی قدیمی است و تاریخ طولانی ای دارد. سرمایه داری پدیده ای جدید است و مثلا حدود 300 سال قدمت دارد اما برده داری سه هزار سال تاریخ دارد. ایران هم برده داری داشت. در امپراطوری رم برده داری سازمان پیدا کرد. انسان روزی که از الاغ و سگ و بعدها از اسب استفاده کرد، به این فکر افتاد از هم نوع خود هم استفاده کند. در یونان زنان و برده ها حق رأی نداشتند. می توان ادعا کرد که برده داری یک اختراع انسانی بود، حیوانات این کار را انجام نمی دهند، البته مورچه ها، شته ها را به کار می کشد اما نه برده داری مربوط به انسانهاست.
در رم بردگان بخش مهمی از امپراطوری روم بودند و در معادن نمک کار می کردند. باید اعتراف کرد که بعدها در آفریقا هم بخش مهمی از برده دزدان اعراب بودند نه اینکه فقط اروپائی ها بودند منتها در واحدهای کوچک بود اما آمریکا به این کار سازمان وسیعی داد. تجارت برده، یک تجارت عظیمی شد.
*با سرمایه داری برده داری تشدید نشد و شکل جدید و پیچیده ای به خود نگرفت؟
نه! با سرمایه داری برده داری محدود شد یعنی به تدریج به جای برده داری که در زمان فئودالیته بود کارگران مزدبگیر شدند. در حالی که برده ها فاقد هر گونه حقوق بودند. زن و مرد برده که بچه دار می شدند، بچه شان هم مال ارباب بود. در زمان فئودالیته در اروپا این رسم رواج داشت وقتی سرمایه داری شد به تدریج کارگران تعطیل هفتگی، ساعت کار و امثال اینها ایجاد شد.
*به نظر شما ابعاد جدید برده داری مدرن چیست؟
یکی از چیزهای برده داری، تولید برده است. یکی از اتهاماتی که به دوران مدرن(مدرنیته) وارد است این است که در میان کشورهای جهان سوم عده ای را تربیت می کنند و بعد می دزدند. مثلا هندی ها، مثلا در ایران دانشجویان نمونه و المپیادی ها را. اکنون در آمریکا برای جوانها این روحیه در بعضی ها پیدا شده که جوانی بهترین سن زندگی ماست. در این دوران چرا وقت خود را صرف درس خواندن کنم بهتر است به خوشگذرانی کردن بگذرانم. برای اینکه کارمند انتخاب کنند با اینترنت افرادی را از کشورهای دیگر به کار می گیرند یا از هند و کشورهای دیگر افرادی را وارد کشور خود می کنند. بعضی ها به این کار برده داری می گویند. انواع دیگری از این نوع برده داری هم هست مثلا فحشا یک نوع برده داری تلقی می شود. دخترهای آلبانی و کشورهای شرقی را به فحشا کشاندند که این یک نوع برده داری است که البته من این تفکر را قبول ندارم، چون بایدتفاوت قائل شد. برده داری به معنای باستانی از سیصد سال پیش در جهان سست شده و می توان گفت اصلا ملغی شده است.
*ابعاد جدید استعمار و ظلمی که به مردم کشورهای دیگر می کند، چگونه است و چه تغییراتی کرده است؟
آمریکا دو تصور و توهم دارد که البته شاید چندان هم پرت نباشد. یکی خاص بودن آمریکاست که البته واقعا کشور خاصی است و مثل بقیه کشورها نیست. یکی دیگر از طرز تفکر بخشی از حکومت و بخش زیادی از مردم آمریکا این است که معتقدند سرنوشت ما این است که جهان را سر و سامان دهیم. از حق نباید گذشت و واقعا خیلی از تکنولوژیها و صنایع(برق، تلفن، رادیو و ...) از آمریکا به سراسر جهان می رود. وقتی می خواهیم کالای خوبی را بخریم سر آن چانه می زنیم و بعضی وقتها قبول نمی کنیم که برای آن پول زیادی بدهیم اشکال آمریکا این است که این قیمت را به بقیه جهان تحمیل می کند. تصور شخصی من این است که بعد از سقوط شوروی ضرورت سلطه آمریکا بر جهان سست شده است تا آن زمان بر اثر ترس از شوروی خیلی از کشورها زیر قبای آمریکا می رفتند اما امروزه این دلیل وجود ندارد. در نتیجه آمریکا برای اینکه این روحیه را در جهان حفظ کند دشمن جعلی بنام اسلام تراشیده است. در نتیجه کشورهای جهان را ترغیب می کند که زیر چتر حمایت او قرار گیرند. این یک توهم و امری جعلی است. به عبارتی عده ای در وزارت خارجه و در بنیادهای فکری و پژوهشکده های آمریکایی حقوق می گیرند برای اینکه در جستجوی دشمن باشند و دشمن تراشی کنند.
*در نشر کتاب، تجدید چاپ و ... مشکلی که نداشتید؟
نه! با من از لحاظ مالی خوب رفتار نکردند اما شکایتی هم ندارم.
*از لحاظ مالی چگونه بود که می فرمائید با من از لحاظ مالی خوب رفتار نکردند؟!
قراردادی که نوشته بودیم مربوط به زمان قبل از انقلاب اسلامی بود و طبق آن قرار بود بابت هر چاپ، 10 هزار تومان بگیرم. الان هم همان 10 هزار تومان را به من دادند.
*باید تبدیل می شد؟!
بله! آنها هم انجام ندادند و هم دنبالش نرفتم. اما ظالمانه است.
*چند وقت است که مریض شدید و روی ویلچر نشستید؟
چهار ماه است. سرطان ریه دارم و تحت درمان هستم.
*چند سال است که بازنشست شدید؟
هفت سال. به دنبال کارهای بازنشستگی نبودم و خانمم دنبال این کار رفت. فکر می کردم تا آخر عمر می توانم کار کنم. کار کردن را هم دوست دارم.
*الان بابت مریضی مشکلی در هزینه های درمان ندارید؟
چرا! مشکل که وجود دارد. هزینه ها زیادی دارد. بیمه چندان نمی پردازد. مخارج تأمین نمی شود. ما چنین تشکیلاتی نداریم که توجه خاص به نویسندگان و مترجمان داشته باشد.
*اگر درد و دلی دارید بفرمائید؟!
واقعا درد و دلی ندارم. از اینکه این کتاب دوباره مورد توجه قرار گرفت خیلی مفتخرم. البته بیشتر علاقه شخصی بود و در ترجمه کتاب، توقع توجه نداشتم اما باعث خوشحالی بنده است که دوباره مورد اقبال قرار گرفت. از زندگی ام راضی ام شکایتی ندارم. در مدت هفتاد و سه سال زندگی به من خوش گذشت. البته چند تا حسرت دارم. یکی از حسرتهای من این است که چرا هرگز هیپنوتیزم نشدم(شوق روزنامه نگاری انسان را به چیزهای مختلف علاقه مند می کند.)
*چه کتابهایی دوست داشتید بخوانید که نخواندید؟
تاریخ دو جنبه دارد. یک جنبه تاریخ اراده افراد است. افرادی که ایده ای دارند این ایده را پیاده می کنند. یک جنبه دیگر تاریخ این است که صرف نظر از افراد، خود تاریخ تحولاتی دارد. فرض کنید انقلاب کشاورزی که توسط یک نفر که انجام نشد، طی زمان تحول ایجاد شد. من به آن بخش غیر شخصی تاریخ خیلی علاقه مند هستم و در این زمینه خیلی کار کردم و مطالعه کردم اما هنوز کتابهایی هست که دوست داشتم بخوانم.
یکی از علائق بسیار زیاد من آنالیز منازعه است. در منازعه شما می دانید که من قصد منازعه دارم و من هم می دانم که شما قصد منازعه دارید. علمی بنام تئوری بازیها هست که در واقع آنالیز منازعه است. به این علم خیلی علاقه دارم و از حدود 10ـ 12 هزار جلد کتابی که دارم بخش مهمی از کتابهای کتابخانه ام به این موضوع اختصاص دارد. می گویند بشر در هیچ کاری به اندازه جنگ، جان و هزینه نگذاشته است. انسان، حیوانی مهاجم است. برای مبارزه بالاترین خلاقیت را به کار برده و هزینه ها را انجام داده است. من به این سوژه خیلی علاقه مند هستم.
یکی از دلایل علاقه مندی من به کتاب ریشه ها از همین جا ناشی می شود، یعنی منازعه بین ما و بخش دیگری از جهان برای من مهم بود.
*هنوز کتاب هم می خوانید؟
خیلی زیاد. خیلی زیاد. روزی شش ساعت پای اینترنت هستم و مثل مجانین کتاب می خوانم.
*ترجمه هم می کنید؟
خیلی زیاد منتها مقاله. به دوستان زیادی نامه می نویسم. به قانون تاریخ خیلی علاقه مند هستم.
*چه توصیه ای به ما و روزنامه نگاران جوان دارید؟
روزنامه نگار سطحی است و عمیق نیست. یعنی از هر چیزی، اطلاعی دارد. روزنامه نگاری که می خواهد عمیق باشد جایش را گم کرده است. من تند و تند درباره حوادث جهان قضاوت می کنم. مثلا سر توافق هسته ای ایران معتقدم که تحول تاریخی بزرگی در ایران اتفاق افتاد. فکر می کنم آن طوری که آمریکا می گوید من خاص هستم و سرنوشت مقدر دارم این حرف را درباره ایران هم می توان زد. شاید بهتر بود که این طور نبود، شاید بهتر بود مثل مالزی و فیلیپین دو کشور دور افتاده می شدیم اما تحمیل جغرافی از زمان جاده ابریشم و ادویه، الان هم که جاده نفت است و نفوذ کلام ایران باعث این ویژگی شده است.
در جهان انقلابهای زیادی رخ داده است؛ انقلاب فرانسه و انگلیس و ... اما انقلاب ایران، انقلاب کبیر بود یعنی به این مناسبت که صدای انقلاب در دور دستها از اندونزی تا موریتانی شنیده شد و نظام قبل از انقلاب، ریشه کن شد و باقی نماند. خاصیت سوم اینکه حوادث آینده نشان داد انقلاب ایران با حوادث آینده همخوان است یعنی تزلزلی که در نظام جهانی جنگ سرد و دو قطبی بودن جهان ایجاد شد انقلاب ایران با این تحول همخوانی داشت.
................
گفتگو از: سید حسین امامی
نظر شما