۱۰ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۳۷

روایت علامه طهرانی از آخرین ساعات حیات پیامبر(ص)/ قضیه طلبیدن دوات و کاغذ

روایت علامه طهرانی از آخرین ساعات حیات پیامبر(ص)/ قضیه طلبیدن دوات و کاغذ

خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: کسالت رسول خدا(ص) شدت کرد و فرمود: دوات و صفحه‏ ای بیاورید تا برای شما مکتوبی را بنویسم که پس از آن هیچ ‌گاه گمراه نشوید! و در حالی ‌‌که در نزد پیغمبر خدا دعوی و تنازع جایز نیست، نزاع کردند و یکی گفت: پیغمبر خدا هذیان مى‏ گوید!

علامه آیت الله سیدمحمد حسینی حسینی طهرانی در کتاب امام شناسی مجلد اول درخصوص اختلاف پش آمده در محضر گرامی پیامبر(ص) و فتنه انگیزی برخی افراد، از مصادر گوناگون چنین نقل می کند: رسول الله(ص) در معرفى و نصب على بن ابیطالب اهتمام بسیار داشت؛ حتى در مرض موت توصیه و سفارش مى ‏فرمود و مردم را به پیروى از آن حضرت دعوت مى‏ فرمود، تا سرحدی ‌که در همان ساعات آخر حیات کاغذ و قلمى خواستند تا بنویسند درباره امامت آن حضرت آنچه باید بنویسند.

ولى افسوس و هزار افسوس که عُمَر مانع شد و نگذاشت مقصود رسول خدا تحقق یابد، و گفت: مرض بر او غلبه کرده، هذیان مى‏ گوید، کتاب خدا ما را بس است. رسول خدا با یک دنیا اندوه و غم چشم از جهان بستند. ابن‌ سعد در طبقات با اسناد خود از سعید بن جُبیر از ابن‌عباس روایت مى‏کند، قال: اشتکى النّبى صلّى الله علیه و آله یوم الخمیس؛ فَجَعَلَ (یعنى ابن‌عبّاس) یَبْکى و یَقول: یَومُ الخَمیس و ما یَومُ الخَمیس! اشتَدَّ بِالنّبى صلّى الله علیه و آله وَجَعُهُ فقال: اِئتونى بِدَواةٍ و صَحیفَةٍ أکتُبْ لَکُم کِتابًا لا تَضِلّوا بَعدَهُ أبَدًا! قالَ: فقال بَعضُ مَن کانَ عِندَهُ: إنَّ نَبِىَّ اللهِ لَیَهجُرُ! قال: فقیل لَهُ: ألا نَأتیکَ بِما طَلَبتَ؟ قال: أ و بَعدَ ماذا؟ قال: فَلَم یَدعُ بِهِ.

ابن‌ عباس مى ‏گوید: در روز پنجشنبه رسول خدا(ص) از مرض متألم و ناراحت بودند؛ ابن‌عباس گریه مى‏کرد و مى‏گفت: روز پنجشنبه و نمى‏دانید در روز پنجشنبه چه خبر بود! درد و مرض پیغمبر شدت کرد و فرمود: یک دوات و صفحه ‏اى بیاورید تا براى شما مطلبى را بنویسم که پس از آن هیچ‌گاه گمراه‏ نشوید! ابن‌ عباس گوید: بعض افراد مجلس گفت: پیغمبر خدا هذیان مى‏ گوید! ابن‌ عباس گوید: و پس از آن به رسول خدا گفته شد: آیا بیاوریم آنچه را مى‏ خواستى؟ فرمود: آیا بعد از این حادثه واقع شده؟ و رسول خدا دیگر طلب ننمود.»

و با سند دیگر از سعید بن جعفر روایت مى ‏کند که ابن‌ عباس گفت: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس! قال: اشتَدَّ بِرَسولِ الله صلّى الله علیه و آله وَجَعُهُ فى ذلِکَ الیَوم، فَقالَ: اِئتونى بِدَواةٍ و صَحیفةٍ أکتُبْ لَکُم کِتابًا لا تَضِلّوا بَعدَهُ أبَدًا! فَتَنازَعوا و لا یَنبَغى عِندَ النّبى التَّنازُعُ، فقالوا: ما شَأنُهُ؟! أ هَجَرَ؟! استَفهَموه! فَذَهَبوا یُعیدونَ عَلَیهِ، فقال: دَعونى! فَالَّذى أنا فیه خَیرٌ مَمّا تَدعونَنى الَیهِ. ـ الحدیث.

«ابن عباس می‏ گوید: روز پنجشنبه، و نمی‏ دانید روز پنجشنبه، چه روزی بود! کسالت رسول خدا (ص) شدت کرد و فرمود: دوات و صفحه‏ ای بیاورید تا برای شما مکتوبی را بنویسم که پس از آن هیچ‌گاه گمراه نشوید! و در حالی‌‌ که در نزد پیغمبر خدا دعوی و تنازع جایز نیست، نزاع کردند و گفتند: حالش چگونه است؟! آیا هذیان می‏گوید؟! از او سؤال کنید! رفتند بار دیگر از رسول خدا (ص) بپرسند که چه می‏ خواهد، فرمود: واگذارید مرا! آنچه من الآن در آن هستم بهتر است از آنچه شما مرا به آن می‏ خوانید.»

و با سند دیگر از جابر بن عبدالله انصاری روایت کند که: لمّا کان فی مَرضِ رَسولِ الله صلّی اللهِ علیه و آله الّذی تُوُفِّیَ فیه، دَعا بصحیفَةٍ لِیَکتُبَ فیها لأُمَّتِه کتابًا لا یُضِلّون و لا یُضَلّون. قال: فکان فی البیت لَغطٌ و کَلامٌ و تَکَلَّمَ عُمَرُ بنُ الخَطّاب، قال: فَرَفَضَهُ النَّبی‏.

جابر بن عبدالله انصاری می ‏گوید: رسول خدا(ص) در مرض موت خود صفحه ‏ای خواستند تا در آن نامه‏ ای برای امت خود بنویسند که بر اثر آن، امت گمراه نکنند و گمراه نشوند. جابر گوید: در اطاق رسول خدا(ص) در اثر این درخواست پیغمبر سخنانی رفت و صدا بلند شد و عمر بن خطاب تکلم نمود، و پیغمبر او را طرد فرمود.»

و با سند دیگر از عمر بن خطاب روایت می‏ کند: قال: کنّا عند النّبی و بیننا و بینَ النّساء حجابٌ. فقال رسول الله صلّی الله علیه و آله: اِغسلونی بسبع قِرَبٍ، و أْتونی بصَحیفَةٍ و دَواة، أکتُبْ لکم کتابًا لن تَضِلّوا بَعدَه أبدًا! فَقال النِّسوَةُ: اِئتوا رَسولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله بِحاجَتِهِ. قال عمرُ: فَقلتُ: اُسکُتنَ فإنّکُنَّ صَواحِبُه، إذا مَرِضَ عَصَرتُنَّ أعیُنَکُنَّ و إذا صَحَّ أخَذتُنَّ بِعُنُقِه! فَقال رسول الله صلّی الله علیه و آله: هُنَّ خیرٌ مِنکم.

عمر بن خطاب گوید: ما در محضر پیغمبر خدا بودیم و بین ما و جماعت زنان پرده و حجابی بود. رسول خدا(ص) فرمود: مرا با هفت مشک آب غسل دهید، و یک صفحه و دوات بیاورید تا برای شما مکتوبی بنویسم که بعد از آن هیچ ‌گاه گمراه نشوید! زنان گفتند: آنچه را که رسول خدا طلب کرده است برایش بیاورید. عمر می‏گوید: من گفتم: ای زنان ساکت باشید! چون شما همبستران او هستید، چون مریض گردد چشمان خود را به اشک می‌ فشرید و چون صحت یابد به گردن او دست می‌ آویزید! رسول خدا(ص) فرمود: این زنان بهتر از شما هستند.»

و با سند دیگر از ابن عبّاس روایت می‏ کند: قال: لمّا حضرتْ رسولَ الله صلّی الله علیه و آله الوفاةُ و فی البیت رجالٌ فیهِم عمرُ بنُ الخَطابِ، فقال رسولُ الله صلّی الله علیه و آله: هَلُمَّ أکتُبْ لَکم کتابًا لن تَضِلّوا بَعدَه! فقال عمرُ: إنَّ رسولَ الله قد غَلَبَهُ الوَجَعُ و عندکم القرآنُ؛ حَسبُنا کتابَ اللهِ. فَاختَلَفَ أهلُ البیتِ و اختَصَموا؛ فمنهم مَن یَقولُ: قَرِّبوا یَکتُبْ لکم رسولُ الله صلّی الله علیه و آله، و منهم مَن یقولُ: ما قالَ عمرُ. فلمّا کَثُرَ اللَّغطُ و الاختِلافُ و غَمّوا رسولَ الله صلّی الله علیه و آله فقال: قوموا عَنّی! فقالَ عُبیدُاللهِ بن عبدِالله فکان ابنُ‌عبّاس یقول: الرَّزیَّةُ کلُّ الرَّزیَّة ِما حالَ بینَ رسولِ الله صلّی الله علیه و آله و بینَ أن یَکتبَ لهم ذلک الکتابَ مِن اختِلافِهم و لَغطِهم.

ابن‌عباس گوید: چون وفات رسول خدا(ص) نزدیک شد و در اطاق آن حضرت جماعتی ازجمله عمر بن خطاب حاضر بودند، رسول خدا فرمود: بیاورید (یا نزدیک من بیایید) تا من برای شما چیزی بنویسم که پس از آن ابداً گمراه نگردید! عمر گفت: درد بیماری بر رسول خدا غلبه کرده و او را بی‌ خویشتن نموده (و بدون تأمل و تفکر و اختیار سخن می‌گوید) کتاب خدا برای ما بس است.

در بین اهل خانه اختلاف افتاد و نزاع و مخاصمه درگرفت، بعضی از اهل خانه گفتند: برای رسول خدا(ص) حاضر سازید آنچه را که می‏خواهد تا برای شما بنویسد و بعضی دگر طرفداری از عمر کرده و همان سخن او را گفتند، چون اختلاف شدید شد و صداها بلند شد و رسول الله(ص) را به غم و اندوه فرو بردند، فرمود: از نزد من برخیزید، و بروید! عبیدالله بن عبدالله بن عباس گوید: پدرم عبدالله بن عباس پیوسته می‏گفت: مصیبت، مصیبت بزرگ همان بود که میان رسول خدا و نوشته ‏اش فاصله انداختند و نگذاردند که آن مکتوبی را که در نظر داشت بنویسد و به علت اختلاف و بلند کردن صدا در مجلس آن حضرت، مانع از این مهم شدند.»[1]

حالات حضرت زهرا(س) در مصیبت فقدان رسول خدا(ص)

ایشان در مقالی دیگر (امام شناسی، ج 13) در خصوص لحظات آخر عمر پیامبر اکرم(ص) و حالات حضرت زهرا(س) می نویسند: شیخ کبیر، مفسر عظیم صاحب مجمع البیان: امین الاسلام أبی ‌علی فضل بن حسن طَبرسی ـ قدّس الله نفسه ـ در کتاب نفیس و ممتع خود اعلام الوری گوید: علی بن أبیطالب(ع) سر رسول خدا(ص) را در دامن خود گذارد. رسول خدا بی‌هوش شد و فاطمه با تمام وجود خود بدو روی آورده، در سیمایش نگاه می‏کرد و ناله می ‏نمود و می‏ گریست و می ‏گفت‏: وابیض یستسقی الغمام بوجهه/ثمال الیتامی عصمة للارامل «او سپیدرویی است که از برکت سیمای او از ابر، باران طلب می‌شود. اوست ملاذ و پناه یتیمان، و حافظ و پاسدار بیوه ‏گان و ضعیفان.»

حضرت فرمودند: فاطمه جانم این شعر را مگو، بگو: «وَما مُحمّد الّا رسولٌ قد خَلَت من قبله الرُسل أفإین ماتَ أو قُتِلَ انقلَبتُم عَلی أعقابکم ومن یَنقلبْ عَلی عَقبَیْه فلَن یَضُرّ الله شیئاً و سیجزی الله الشّکرینَ.» [سوره آل عمران (3) آیه 144] «و نیست محمّد مگر رسولی که پیش از او رسولانی آمده ‏اند و درگذشته ‏اند؛ پس اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا شما بر روی پاشنه‏ های پای خود به عقب واژگون می‏ شوید؟! و هر کس بر روی دو پاشنه پای خودش به عقب واژگون شود، ابداً به هیچ ‌وجه به خداوند ضرری نمی‏ رساند و خداوند به‌ زودی پاداش سپاسگزاران را می‏ دهد.»

پی نوشت:

1- جهت اطلاع بیشتر از مصادری که متعرض داستان اعتراض خلیفه ثانی به رسول خدا(ص) شده‌اند، به کتب ذیل مراجعه شود: الشّیعة فی الإسلام، ص 172 به نقل از البدایة و النهایة، ج 5، ص 227؛ شرح نهج البلاغة ابن أبی‌الحدید، ج 1، ص 133؛ الکامل فی التاریخ، ج‌ 2، ص 217؛ تاریخ الرسل و الملوک، ج 2، ص 436؛ طبقات ابن‌سعد، ج 1، ص 244؛ المهذب، ج 1، ص 12؛ عمدة القاری، ج 17، ص 63؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 76؛ صحیح البخاری، ج 5، ص 138 و ج 7، ص 9؛ مسند احمد، ج 1، ص 325؛ فتح الباری، ج 8، ص 102؛ المصنف، ج 5، ص 438؛ السنن الکبری، ج 3، ص 433؛ الملل و النحل، ج 1، ص 22؛ المراجعات، ص 353؛ أضواء علی السنة المحمّدیة، ص 52.
 

کد خبر 2205522

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha