پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۹:۴۸

روزهای انقلاب در لرستان/

روایتی از تجمع های انقلابیون در مسجد سلطانی/ رد خونی که روی مجسمه شاه ماند

روایتی از تجمع های انقلابیون در مسجد سلطانی/ رد خونی که روی مجسمه شاه ماند

بروجرد - خبرگزاری مهر: روایت روزهای انقلاب در بروجرد حکایت رد خونی است که روی مجسمه شاه ماند، روایت تجمع های گسترده در مسجد سلطانی آن روزها و امام خمینی(ره) این روزها، مسجدی که خود را مهیای رقم زدن حرکتی بزرگ در دیار فرزانگان کرده بود.

به گزارش خبرنگار مهر، بیش از سه دهه از روزهای انقلاب گذشته است ولی وقتی پای حرفهای زنان و مردان آن روزها می نشینیم انگار در نگاهشان می توان لحظه لحظه آن روزها را مرور کرد، آنچنان با آب و تاب از خلق وقایع آن روزها سخن می گویند که باید در درون این نسل انقلاب باشی تا بدانی آنها چه کار بزرگی کرده اند.

در شهر بروجرد به راه می افتیم. محلات قدیمی، هیئات مذهبی باسابقه و بازار تاریخی شهر جایی است که می توان معتمدان و بازاریان با سابقه شهر را پیدا کرد و از آنها راجع به روزهای انقلاب پرسید. در جمع دورهمی شان می نشینیم و با یک سوال شروع می کنیم و آنها خودشان برایمان روایت می شوند.

از تظاهرات ها می گویند و هر کدامشان روایت تازه ای از وقایعی هستند که تکرارشان هم تازگی دارد، به مانند روایت شعر حافظ که "یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب، کز هر زبان که می شنوم نامکرر است".

در لابلای حرفهایشان هم رد خون و روزهای خونین را می توان پیدا کرد و هم زیبایی های حوض بزرگ و ارسی های رنگارنگ خانه ای که به انقلابیون پناه داد، روایت این انقلاب حکایتی تلخ و شیرین است از روزهایی ماندگار.

روایتی از تجمع های مسجد سلطانی بروجرد

با هماهنگی قبلی پای صحبتهای یکی از مبارزان انقلابی بروجرد می نشینیم تا خاطرات آن روزها را اینگونه بازگو کند: اواخر پاییز یا اوایل زمستان 57 بود، روزهایی که هر روزش تظاهرات بود و شعار... مثل همیشه تظاهرات شروع شده بود و مردم یکی یکی در مسجد سلطانی(امام خمینی) بروجرد تجمع می کردند. همه شهر آمده بودند تا تظاهرات از محل مسجد به سمت میدان مرکزی شهر آغاز شود.

وقتی حرف می زند صدایش اوج می گیرد و در کلامش می توان لمس کرد که صحنه صحنه آن روز را به خاطر می آورد. حرفهایش را پی می گیرد: مردان گرد زنان حلقه زده بودند تا آنها را از هجوم ساواکی ها حفظ کنند. فریادها و شعار "مرگ بر شاه" بلندتر و بلندتر می شود. برخی از مردم کنار خیابان به نظاره تظاهرات کنندگان ایستاده اند تا مردان و زنان ایستاده در صف تظاهرات از آنها بخواهند که به صف آنها بپیوندند و هر لحظه فریاد خروش مردم بلندتر و صفوف اعتراض مردمی گسترده تر می شود.

می توان بغضی که در گلویش شکل می گیرد را احساس کرد

به اینجای حرفهایش که می رسد می توان بغضی را که در گلویش شکل می گیرد احساس کرد. می گوید که به میدان شهر رسیده بودیم؛ نزدیکی های همین میدان شهدای امروز بروجرد...درگیری های نیروهای امنیتی با مردم آغاز شد. برخی از تظاهرات کنندگان به مجسمه شاه که در وسط میدان نصب شده بود حمله کردند تا آن را سرنگون کنند. پایه های مجسمه خیلی محکم بود. یکی از جوانان انقلابی از مجسمه بالارفت تا با وسیله ای که در دست داشت سر مجسمه را از تنه اش جدا کند. صدای گلوله ها در هیاهوی شعارهای مردم پیچید تا جوان انقلابی مورد اصابت گلوله قرار گیرد.

قطره اشک گوشه چشمش را آرام پاک می کند و ادامه می دهد: شهید پیریایی قبل از رسیدن به بیمارستان جان داد تا رد خونش همچنان در تصویری که از سرنگونی مجسمه شاه در ذهن مان است باقی بماند.

می گوید که تظاهرات آن روز خونین با متفرق کردن مردم توسط نیروهای امنیتی و ژاندارمری سرکوب شد. ولی خروش این مردم تمام نشدنی بود و خون جوانان انقلابی خشم مردم از حکومت را دوچندان می کرد.

ژاندارم ها گاز اشک آور زده بودند...

جواد یگانه از سرهیئتی های شهر است، در بهبوبه انقلاب روزهای جوانی ش را پشت سر می گذاشته و در مبارزات آن روزها دستی داشته است. از تظاهرات میدان رازان می گوید و از جمعیتی که در هر تظاهرات بر تعداد آنها اضافه می شده است.

حرفهایش را پی می گیرد: جمعیت از میدان رازان به سمت چهارراه حافظ سرازیر شده بود. صدای گلوله ها حکایت از نزدیک بودن نیروهای نظامی می داد. برخی از تظاهرکنندگان شیشه های بانک سرچهاراه را شکسته، لوازم داخل بانک را بیرون ریخته و به آتش کشیده بودند. صدای گلوله ها نزدیک تر می شد و جمع تظاهرات کنندگان به کوچه های شهر پناه می بردند.

روایت ارسی های رنگارنگ خانه ای که پناهگاه شد

می گوید که ژاندارم ها گاز اشک آور زده بودند و سوزش چشم ها و سرفه هایمان این موضوع را نشان می داد. با چند نفر از مردان دیگر در کوچه ها به این در و آن در می زدیم که از شر ساواکی ها پنهان شویم. صداهایی در هم می پیچید که نظامی ها نزدیک هستند تا اینکه در یکی از خانه ها باز شد و زن میانسالی ما را در خانه خود پناه داد. قبل از ما چندین نفر دیگر نیز به این خانه پناه آورده بودند، خانه ای با بافت تاریخی و سنتی آن روزها و حوضی که تصویر ارسی های رنگارنگ خانه روی موج های آب آن هنوز در خاطرم ماندگار است.

کمی تامل می کند و انگار که نفس راحتی کشیده باشد ادامه می دهد: از اضطرابمان کم شده بود و با بقیه تظاهرکنندگان راجع به آخرین اعلامیه های امام و وضعیت حکومت نظامی صحبت می کردیم. چند ساعتی از غوغای نظامیان گذشته و سکوت نسبی بر محله حاکم شده بود. چند نفر از جوانان رفتند تا سر و گوشی به آب بدهند و بعد از دقایقی برگشتند و خبر سفید شدن اوضاع را دادند. ولی تعداد زیادی از تظاهرکنندگان دستگیر شده بودند. بعدها که پیگیری کردیم دیدیم خانه ای که به ما پناه داده بود متعلق به یکی از معتمدان بازاری بروجرد بوده که فرزندانش هم در تظاهرات آن روز حضور داشته اند.

سال چهارم دبیرستان من با بهمن 57 پیوند خورد

زن میانسال دیگری که مخاطب سوالهایمان می شود از روزهای انقلاب اینگونه حرف می زند: سال سوم دبیرستان بودم که با فعالیتهای انقلابی و نام امام خمینی(ره) آشنا شدم مطالعاتم را با کتابهای دکتر شریعتی و نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) آغاز کردم و سال چهارم دبیرستان من با بهمن 57 پیوند خورد.

می خواهیم ماندگارترین خاطره اش را بگوید تا کمی تامل کند و از آنجا شروع کند که پانزدهم بهمن ماه 57 با خواهر و عمویش  که از مبارزان سیاسی و فعالان انقلابی محسوب می شده برای دیدن امام راهی تهران می شوند. می گوید که روزهای عجیبی بود و این جمله را چندین بار تکرار می کند انگار که هنوز تجربه آن روزها را باور ندارد.

حرفهایش را اینگونه ادامه می دهد: در کوچه ها و خیابانها می توانستی عاشقانه ترین و مخلصانه ترین مظاهر عشق و گذشت را با چشم ببینی، تهران غرق در شعف و معنویت بود. انگار که همه راهها و خیابانهای تهران به محل اقامت امام ختم می شد. از هر نقطه شهر که سراغ محل اقامت امام را می گرفتی مثل دو کوچه بالاتر به ما آدرس می دادند و مسئولیت هدایت مسیر را مبارزین و نیروهای انقلابی به عهده داشتند.

ارائه خدمات صلواتی برای سلامتی امام(ره)

زن میانسال علی رغم لحن آرام حرفهایش، با نگاهش به اوج می رود و با لبخندی کمرنگ می گوید که حتی تاکسی ها و ماشین ها برای سوار کردن افراد در مسیر کرایه مطالبه نمی کرد. به نظر می رسد از همان روزها "ارائه خدمات صلواتی" آن هم صلوات برای سلامتی امام خمینی(ره) باب شد.

از اولین دیدارش با امام می گوید. روی چشم هایش را با دستانش می مالد و وقتی پلک هایش را باز می کند روی قرمزی چشم هایش لایه اشک را می بینی که آماده غلتیدن روی گونه هایش است. از آن دیدار می گوید و حال و هوایش: به مدرسه علوی رسیدیم سیل جمعیت ما را با خود می برد، به محض دیدن امام در آستانه پنجره مشرف به حیاط، دیگر چیزی یادم نمی آید، سیل اشک جلوی چشمانم را گرفت، گوش هایم دیگر صدای شعار مردم را نمی شنید وقتی به خودم آمدم ملاقات تمام شده بود و من امام را ندیده بودم...

زن میانسال که دیگر صورتش بارانی شده می گوید که بعد از آن روز یکی دوبار دیگر نیز توفیق رفتن به دیدار مردمی امام را داشته ولی هر بار قلیان احساسات مانع آن می شده که بتواند تصویری واضح از امام را در ذهنش قاب کند.

زهره خاتون حرفهایش را با زمزمه این ابیات تمام می کند: دلم شقایق سرخی است روی دامن باد/ که بی قرار و رها راه آن یگانه گرفت..../ خمینی ای گل تبعید، ای عزیز وطن/ قلم ز حرمت نام تو پشتوانه گرفت....

کد خبر 2234019

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha