به گزارش خبرگزاری مهر، آیت الله مهدی هادوی تهرانی از اساتید عالی حوزه علمیه پیش از آغاز درس خارج اصول خویش در اسفندماه 92 بحثی در حوزه اخلاقیات مطرح کرده اند که متن آن در ذیل می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از شرایط لازم برای دستیابی به دانش، حتی دانش های ظاهری و رایج این است که انسان بتواند صبر کند تا به نتیجهٔ دانش برسد. بسیاری از کسانی که در کسب دانش موفق نیستند، علتش این نیست که استعداد کافی برای رسیدن به نتیجه ندارند، بلکه بیشتر علتش این است که صبر کافی ندارند برای اینکه به نتیجه برسند. این بی صبری معمولاً خود را در تعجیل نشان می دهد. انسان می خواهد سریع قضاوت کند و سریع به نتیجه برسد. این روحیه حتی افراد با استعداد خیلی زیاد را هم از بین می برد.
غرور یکی از عوامل ناموفقیت نوابغ در طول تاریخ
تعداد کسانی که استعدادشان خیلی خوب بود و موفق نشدند، کم نیست و من برخی از آنها را از نزدیک می شناسم؛ البته موفق نشدند، یعنی به آن چیزی نرسیدند که می توانستند برسند و گرنه بالاخره هر کسی یک چیزی می شود! یک طلبه ای در آب افتاده بود و دست و پا می زد. به این غریق نجات کنار استخر گفت: خوب شنا می کنم؟ آن غریق نجات گفت: هر چهار پایی را هم بیندازند در آب دست و پا می زند! به این معنا بالاخره آدمی یک چیزی می شود! علتش هم همین است که ما صبر کافی نداشتیم تا به آن چیزی برسیم که می توانستیم بشویم. آنهایی که استعدادشان متوسط یا ضعیف است و معمولاً هم افراد این گونه هستند، چون در مسیر تحصیل مطلب برایشان روشن نمی شود و نمی توانند آن را درست درک کنند، درس خواندن و تلاش کردن را رها می کنند. آنهایی که استعدادشان خوب است به سبب اینکه با یک تأمل کوتاه می فهمند، معمولاً به توانایی شان مغرور می شوند و به سبب مغرور شدن به نتیجه نمی رسند. برای همین است که می گویم نه فقط افراد کم استعداد، بلکه افراد با استعدادهای متوسط و افراد با استعدادهای خوب و حتی نوابغ هم، اگر صبور نباشند، به نتیجه نمی رسند.
علوم ظاهری گذرگاه رسیدن به باطن است
نمی دانم تعداد نوابغی که در طول تاریخ از بین رفتند به طور دقبق چقدر بوده است؛ ولی تجربهٔ من می گوید شاید یک در هزار نوابغ هم موفق نشدند. آن نهصد و نود و نه هزار نفر دیگر هم نابغه بودند و می توانستند به نتیجه برسند؛ اما نرسیدند! برای علوم ظاهری که ما می خوانیم: ضَرَبَ ضَرَبا، اطلاق و تقیید و ... اگر آدم صبور نباشد، به نتیجه نمی رسد. بیشتر افرادی که به حوزه می آیند، مجتهد نمی شوند؛ نه به سبب اینکه استعداد ندارند، بلکه چون صبر کافی ندارند. خیلی از اینها که الآن در حوزه موفق هستند؛ نه این است که استعدادهای فوق العاده ای دارند، بلکه به سبب اینکه صبور بودند و حوصله کردند و زحمت کشیدند و به نتیجه هم رسیدند. تأکید می کنم منظور من از این صبری را که عرض کردم حتی در همین علوم ظاهری است که با همهٔ عرض و طولش در مقابل آن حقایق واقعی و پشت پردۀ عالم هیچ ارزشی ندارد. چیزی نیست یک تعبیری است که نقل شده از علی بن ابیطالب (ع): «العلم نقطة کثر ها الجاهلون»...این علوم ظاهری نشانهٔ جهل ما آدم ها است نه نمایندهٔ دانایی ما؛ اما بالاخره همین علوم ظاهری گذرگاه رسیدن به باطن هستند.ما همین علوم ظاهری را می بینیم و زودتر می فهمیم؛ اما آن علوم باطنی را دیرتر می بینیم و می فهمیم. وقتی می بینیم در اینجا این طور رسیدن به نتیجه سخت است، آنجا قطعاً به مراتب سخت تر از اینجا است.
در قرآن چهار بار کلمه «صبّار» آمده است/کسی که صبر زیاد دارد، به این نشانه ها و آیات الهی علم پیدا می کند
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ در قرآن چهار بار کلمه «صبّار» را به کار برده است. صبار یعنی کسی که صبرش زیاد است. هر چهار باری که این کلمه در قرآن به کار رفته است، تقریباً به یک مطلب نظر دارد؛ هر چند به لحاظ مصداق، مصادیق مختلفی اشاره کرده است. یکبار خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»؛ یعنی ما موسی ـ علیه السلام ـ را با آیات و نشانه هایمان فرستادیم که قوم خود را از تاریکی به نور هدایت کند و به اینها روزهای خدا را یادآوری کند. در ادامه می فرماید: «إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور»؛یعنی در آنچه برای موسی ـ علیه السلام ـ اتفاق افتاد، نشانه های فراوان است برای هر کسی که صبار باشد: خیلی صبور باشد و شکور باشد؛ زیاد شکر کند.
بار دیگر خداوند ـ تبارک و تعالی به یکی از نشانه های دنیایی اشاره می کند: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور». بار سوم می فرمابد: «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور».اینها کسانی بودند که سفر می کردند و می دیدند که فقراء همراهشان هستند و از این حهت ناراحت می شدند و می گفتند: سفرهایمان را از هم دور کن تا مثلاً گدا و گرسنه ها همراه ما نباشند! بعدبار چهارم هم خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به یک نعمت الهی اشاره می کند و می فرماید: «إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور».
در همۀ موارد همان جمله تکرار می شود که «إن فی ذلک لآیات لکل صبّار شکور». آنچه من از این آیات می فهمم این است که اگر انسان واقعاً صبار باشد؛ در راه دریافت حقایق صبور باشد، دیدن آیات و نشانه ها و از آنها به حقیقت رسیدن، تحقق پیدا می کند؛ یعنی معنای این جملات این است که کسی که صبر زیاد دارد، به این نشانه ها و آیات علم پیدا می کند. در این آیات نامی از علم برده نشده است؛ ولی معنای این آیات این است که فرد صبار و شکور به آن دانش می رسد که بتواند این آیات و نشانه ها را ببیند؛ البته صبر مشکل است. به همین جهت اگر کسی بی صبر است، تعجب ندارد! صبور بودن به خصوص در راه علم و به صورت خاصتر در راه علم حقیقی خیلی مشکل است و داستان موسی(ع) و آن فرد که در روایات ما از او به عالم یا به «خضر» تعبیر شده است، نشان و بیانی است از صعوبت صبر در دستیابی به دانش.
خاطره ای از آیت الله بهاء الدینی
من قبل از اینکه به قم بیایم، تهران مشغول تحصیل بودم و در آن موقع شنیده بودم که یک آقایی در قم هست که یک وقتی به کسی گفته بود من نیمۀ شب از خواب بیدار شدم و درباره جنگ جهانی دوم فکر میکردم. من پیش خودم فکر کردم چقدر آدم باید بیکار باشد که نیمۀ شب ییدار شود و دربارۀ جنگ جهانی دوم فکر کند! این همه کار خوب در نیمۀ شب میشود انجام داد. آن موقع نمیدانستم این آقا کیست. بعد که به قم آمدم یک روز در مدرَسه زیر کتابخانۀ مدرسۀ فیضیه داشتم مباحثه میکردم. یکدفعه دیدم یک عده ای به داخل مدرسه آمدند و شلوغ شد. بعد آقایی آمد و در آنجا نشست و دیدم بعضیها هم احترامات خاصی نسبت به او میکنند. من ایشان را نمیشناختم و بعد ایشان بحثی را شروع کرد.
پرسیدم ایشان کیست، گفتند: آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ . پرسیدم چه درسی می گوید، گفتند: ایشان شخصیت اخلاقی است. نشستم و به درس ایشان گوش دادم. بعد ایشان اعلام کرد این درس که یادم نیست صبح پنج شنبه بود یا نه، هفتۀ آینده هم برقرار است. من چند هفته به درس ایشان رفتم. در آن زمان در حوزه درس های اخلاق بود و بعضی از آنها هم خیلی پر جمعیت بود. من در درس های اخلاق شرکت میکردم. وقتی که ایشان درس اخلاق شروع کرد، من شرکت کردم؛ البته جمعیت درس ایشان نسبت به دروس دیگران خیلی کمتر بود. بعد از چند صباحی، دیگر به درس ایشان نرفتم. بعد رفتم خدمت حضرت آیت الله خوشوقت ـ رضوان الله علیه ـ که من پیش ایشان در تهران، در خانهشان شرح ابن عقیل و حاشیه مولا عبدالله خوانده بودم. ایشان از من پرسید که شما در قم در درس اخلاق چه کسی می روید؟ گفتم درس فلان آقا. ایشان فرمود: یک آقایی هست به نام آقای سید رضا که قبلاً به او سید صفی میگفتند، الآن میگویند آقای بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ. شما درس ایشان رفتید؟ گفتم: بله حاج آقا چند جلسه هم درس ایشان رفتم.
ما اسم توهمات خودمان را میگذاریم فکر!
ایشان گفت چرا درس ایشان نمی روی؟ گفتم بیانشان خوب نیست و من خوشم نیامد، رفتم درس فرد دیگری که بیانش خوب است. آیت الله خوشوقت ـ رضوان الله علیه ـ خیلی برآشفت و با عصبانیت فرمود: بروید درس ایشان. فرمود: ایشان اگر یک چیزی میگوید، خودش به آن مطلب رسیده است؛ ولی دیگران مطلیی که میگویند، از کتابی با جایی میخوانند. این تذکر ایشان باعث شد که من رفتم خدمت آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ . اول مدتی در نماز آقای بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ شرکت میکردم که در پایین چهارمردان توی حسینیه ایشان برگزار می شد. این حسینیه آب انباری بود که پدر خانم ایشان ساخته بود و بعد بالابش به حسینیه تبدیل شده بود. آن زمان به این شکلی نبود که الآن هست. بعدها این شکل شد که الان هست. یک دیوار حدود 2 متری داشت و بالاش سقفی از این ورقه های آهن بود. ده تا پانزده نفر هم پیرمرد و پیرزن از همان محل برای نماز میآمدند. بعد از چند صباحی که به نماز ایشان میرفتم، به ایشان عرض کردم میخواهم خدمتتان برسم و ایشان فرمودند صبح بیا. بعد از نماز صبح رفتم پیش ایشان و بعد این آشنایی ادامه داشت و تا 16 سال پیش ایشان بودم.
مقصودم از نقل این داستان ها این بود که بعدها فهمیدم آن آقایی که نصف شب بیدار میشود و دربارۀ جنگ جهانی دوم فکر میکند، ایشان یعنی آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ است؛ البته بعدها متوجه شدم که آن تصوری که من اصلاً از فکر کردن داشتم، تصور درستی نبود. یادم هست وقتی خدمت آیت الله خوشوقت ـ رضوان الله علیه ـ شرح ابن عقیل میخواندیم، ایشان چند نسخه از یک کتابچه داشتند که کتاب تذکرة المتقین شیخ محمد بهاری ـ رضوان الله علیه ـ بود. ما چهار پنج نفر بودیم، به هر کدام از ما یکی از این نسخهها دادند و فرمود این را بگیرید و بخوانید؛ ولی عمل نکنید! این حرفها مال شما نیست. شما فقط بخوانید تا بدانید خبری هست آن موقع ما در اوایل درس طلبگی بودیم.
در آن کتاب تذکرة المتقین کسی از شیخ محمد بهاری ـ رضوان الله علیه ـ سؤال میکند اینکه در روایت وارد شده است، «تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة » به چه چیزی باید فکر کرد؟ شیخ محمد بهاری ـ رضوان الله علیه ـ مینویسد تو که این سؤال را میکنی معلوم است اصلاً اهل فکر نیستی. ما اون موقع این جمله را که میخواندیم نمیفهمیدم یعنی چی؟ بعد که با آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ آشنا شدم، فهمیدم که فکر کردن غیر از این است که ما میگوییم. ما که فکر نمیکنیم. ما اسم این توهمات خودمان را میگذاریم فکر.
یکی از رفقا به من فرمود شما که با آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ بودید از ایشان یک چیزی بگویید؛ البته اصراری بر این مطلب ندارم و به یک معنایی ابا هم دارم. توجه کنید چیزهایی که درباره بعضی از افراد هست، آن مقداری به درد شما میخورد که شما بتوانی تبعیت کنی. ما ایشان را دیدیم؛ اما چیزی از ایشان نفهمیدیم. ما مثل کسانی بودیم که علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ را دیده بودند! مردم آن زمان همه حضرت را دیده بودند؛ اما چند نفر علی ـ علیه السلام ـ را شناختند؟ اگر حضرت حالا هم بود، معلوم نیست چند نفر از ما او را میشناختیم. بالاخره ما نتوانستیم آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ یا امثال ایشان را بشناسیم. اینها یک چیزهایی میفهمند که ما هزار تا کتاب هم بخوانیم، یک صدم این مقدار را نمیتوانیم بفهمیم.
آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ در ظاهر زیاد اهل گریه نبود با اینکه دائم در طول سال در مناسبت های مربوط به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بود در حسینیه ایشان روضه بود و هنوز هم به وصیت ایشان پسرشان این کار را انجام میدهد. ایشان هم همیشه شرکت میکرد و سعی میکرد از اول ساعت تا آخر ساعت باشد؛ ولی یک وقتهایی میدیدیم برای چیزهای دیگر گریه میکند که برای ما غیرمتعارف بود؛ مثلاً میدیدیم که یک کمی نان را ریخته و مورچهها دور آن جمع شدند و میخورند و ایشان نشسته است و زار زار گریه میکند!
حسرت؛ بزرگترین عذاب روز قیامت
این آیات قرآن میگوید: شما صبر داشته باشید و البته نسبت به آنچه در این طریق صبر به دستتان میآید، شکر کنید که شکر نعمت، نعمت شما را افزون خواهد کرد. آن موقع آیات و نشانهها را خواهید دید؛ البته به کسانی نشان خواهند داد که ظرفیتش را دارند؛ چون اگر کسی ظرفیتش را نداشته باشد، بر اساس آیۀ «ولو أسمعهم لتولوا و هم معرضون»، اگر اینها بعضیها بشنوند و بفهمند، جفتک میزنند! این خود نعمت است که نمیبینند و نمیفهمند؛ چون اگر ظرفیتش نباشد، خطرناک میشود. بالاخره این باب به روی همۀ ما باز است.
در گذشته عرض کردم که نعمت های زیادی در اختیارمان است که اگر یک کمی بصیرت پیدا کنیم و یک کمی عزم و اراده پیدا کنیم، از خیلی از این نعمتها میتوانیم استفاده کنیم؛ ولی ما به دلیل نداشتن عزم و اراده، به دلیل نداشتن صبر این نعمتها را از کف میدهیم و بزرگترین عذابی که در روز قیامت هست عذاب حسرت است. همان که گفته شده یوم الحسرة. حسرتی که میبینم چقدر چیزها بود و میتوانستم استفاده کنم و امروز چقدر جایگاه متفاوتی داشته باشم و استفاده نکردم و از دستم رفت و شاید هیچ عذابی با آن قابل مقایسه نباشد. إن شاءالله خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به ما توفیق بدهد بتوانیم از این فرصتها و موقعیتی که در اختیارمان است، درست استفاده کنیم.
نظر شما