به گزارش خبرنگار مهر، برنارد مالامود داستاننویس آمریکایی برنده جایزه ملی کتاب آمریکا، پولیتزر و او.هنری است. او در کنار ریموند کارور، ریچارد فورد، فلیپ راث و سال بلو از نویسندگان مطرح قرن بیستم آمریکا است. پس از مرگ این نویسنده در سال 1986 بود که جایزه سالانهای به نام او، تشکیل شد که به بهترین نویسنده داستانهای کوتاه اهدا میشود.
فلانری اوکانر، داستاننویس نامدار در نامهای به یکی از دوستانش، نوشته بود: «نویسندهای پیدا کردهام که از هر داستاننویس دیگری، از جمله خودم، بهتر است. به کتابخانه برو و کتابیاز برنارد مالامود بگیر.» داستانهای کوتاه مالامود سرراستاند. این داستانها که ویژگی غمبار و خندهدار بودن را به طور توام دارند، جزئیاتی غیرعادی از مسائل عادی زندگی روزمره را بیرون میکشند.
کتاب «کفشهای خدمتکار و داستانهایی دیگر» تعدادی از داستانهای کوتاه این نویسنده را شامل میشود که اغلب آنها برای اولین بار است که به فارسی ترجمه میشوند.
اسامی داستانهای این کتاب به این ترتیب است: «باران بهاری»، «بقالی»، «زندگی ادبی لبن گلدمن»، «اینجا دیگه عوض شده»، «خمرهی جادویی»، «عزادارها»، «کتابخوانی در تابستان»، «دلت بسوزد»، «معذرتخواهی»، «مرگ من»، «آسانسور»، «کفشهای خدمتکار»، «خنگها اول»، «یادداشتهایی از یک بانو در ضیافت شام» و «قبر گمشده».
در قسمتی از داستان «مرگ من» از این کتاب میخوانیم:
آنها نهتنها فحش میدادند و همدیگر را با زبانشان نابود میکردند، بلکه هرکدام به زبان خودش، چیزهای وحشتناکی نثار دیگری میکرد. مارکوس از لابهلای فریادهای جاسیپ به زبان مادری خودش، جستهگریخته میفهمید میگوید چیزی را میبرد و روی آن زخم خونآلود کثیف، نمک میمالد و حدس میزد امیلیو هم چیزهایی از همین دست، جیغ میکشد و اینجا بود که هم غصهاش میگرفت، هم عصبانی میشد.
بارها عقب مغازه میرفت و حرف میزد؛ آنها به تکتک کلمههاش با علاقه و حوصله گوش میکردند، چون مارکوس علاوه بر اینکه مرد مهربانی بود - از چشمهاش پیدا بود - خوشصحبت هم بود و آنها از حرفهاش لذت میبردند. با اینحال و با وجود هرچه گفته بود، همان دقیقهای که حرفش تمام میشد و پشتش را به آنها میکرد، باز شروع میکردند. مارکوس با اوقات تلخ برمیگشت جلوی مغازه و زیر ساعت صفحه زرد مینشست که دقیقهها را تیکتاککنان فراری میداد و با بدبختی خودش سر میکرد تا وقتی که زمان متوقف میشد و وقت رفتن به خانه میرسید. عجیب بود که آنها کار هم انجام میدادند.
دلش میخواست با یک اردنگی عذر جفتشان را بخواهد ولی نمیتوانست فکرش را بکند که مجبور شود دو نفر دیگر پیدا کند که اینهمه ماهر باشند، زیردستش کار کنند و مجبور نباشد پول زیادی بهشان بدهد. بنابراین، با فکر اصلاح تا حد ممکن، یک روز ظهر امیلیو را که داشت برای ناهار بیرون میرفت، به کناری کشید و پچپچکنان گفت: «گوش کن، امیلیو، آدم باهوش اینجا تویی، به من بگو چرا دعوا میکنی؟ چرا اینهمه ازش بدت میآد، چرا اون اینهمه ازت بدش میآد؟ چرا اینهمه حرف بد میزنید؟»
این کتاب با 232 صفحه، شمارگان هزار و 500 نسخه و قیمت 11 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما