۲۶ فروردین ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳

رونمایی از «هزارتوی بورخس»؛

چرا آرژانتینی‌ها بورخس را دوست نداشتند؟

چرا آرژانتینی‌ها بورخس را دوست نداشتند؟

رونمایی مجموعه داستان‌های تخیلی خورخه لوئیس بورخس با عنوان «هزارتوی بورخس» عصر دوشنبه 25 فروردین با حضور کاوه میرعباسی، نجمه شبیری، مانی صالحی علامه و امیرحسین خورشیدفر در فروشگاه فرهنگ برگزار شد.

به گزارش خبرنگار مهر، امیرحسین خورشیدفر که اجرای نشست را برعهده داشت، درباره این نویسنده آرژانتینی گفت: او از مهم‌ترین نویسندگان نیمه دوم قرن بیستم بود که نامش در کنار بزرگانی چون آلنده، مارکز و یوسا قرار دارد. داستان کوتاه بورخس به خودی خود یک جریان در داستان کوتاه است، همانطور که مثلا داستان نیویورکی را یک جریان در داستان کوتاه می‌دانیم.

او ادامه داد: مجموعه حاضر در چهار جلد با عناوین در ستایش تاریکی، سه روایت از یهودا، گزارش برودی و تاریخچه‌ای عمومی از بی‌عدالتی و شرارت با ترجمه مانی صالحی علامه در نشر کتاب پارسه منتشر شده و قرار است سه جلد دیگر با عناوین داستان جنگجو و دوشیزه اسیر، کتابخانه بابل و کتاب شن نیز تا پایان امسال راهی بازار شود.

مانی صالحی: فکر نمی‌کنم بعد از این کتاب‌ها باز هم به سراغ ترجمه ادبی بروم

سپس مانی صالحی علامه در سخنانی کوتاه درباره ترجمه این کتاب‌ها گفت: این مجموعه حدود بیست سال پیش به فارسی ترجمه شده و به نوعی قدیمی شده بود. البته باید بگویم که من بورخس را انتخاب نکردم، بورخس مرا انتخاب کرد.

او افزود: راستش را بخواهید تا پیش از ترجمه این داستان‌ها با بورخس آشنا نبودم و بواسطه همین مجموعه او را شناختم. البته فکر نمی‌کنم بعد از این کتاب‌ها بازهم به سراغ ترجمه ادبی بروم و قصد دارم مثل بقیه آثارم در حوزه تاریخ ادیان کار کنم.

در ادامه نشست، نجمه شبیری مدیر دپارتمان زبان اسپانیایی دانشگاه علامه طباطبایی با تاکید بر شیفتگی خود نسبت به بورخس گفت: اگر او جهانی نبود، در سوئیس و فرانسه و ایران خوانده نمی‌شد. خود او آخرین آرزویش این بود که در سوئیس دفن شود. بورخس تا 23 سالگی در آنجا بود و گروهی به نام هم‌قسمان را نیز در‌‌ همان کشور تشکیل دادند. او دوران نوجوانی‌اش را در این کشور گذراند و با گروهی مکتب اولترائیسم را پایه ریخت.

شبیری اضافه کرد: به هرحال جو سیاسی و خلق و خوی آرژانتینی‌ها در آن دهه‌ها به گونه‌ای بود که با تفکر و سبک زندگی بورخس جور درنمی‌آمد و از این‌رو او را در کشورش نویسنده‌ای محبوب نمی‌دانستند. آن زمان بورخس در یک کتابخانه کار می‌کرد. آن موقع زمانی بود که اهل قلم و تازه به دوران رسیده‌های آرژانتین راهی اروپا می‌شدند. در شرایطی که لاتینی‌ها ملت وراجی بودند و پرگویی می‌کردند، او موجز و کوتاه می‌نوشت. اغلب او را بی‌درد و امل می‌خواندند و خلاصه می‌توانیم بگوییم همه جور توهینی به او روا داشته می‌شد.

جهانی بودن بورخس مدیون پذیرش نوعی بی‌مکانی و بی‌زمانی اوست

وی با اشاره به نگاه بی‌تعصب بورخس به ادبیات تمام جهان افزود: جهانی بودن وی تنها به دلیل فوران استعداد ذاتی‌اش نیست و این صفت به خواندن‌ها و نوشتن‌های مدام او برمی‌گردد. گونزالو اگیلار، منتقد ادبی و هنری خوب آرژانتینی معتقد است که جهانی بودن وی مدیون پذیرش نوعی بی‌مکانی و بی‌زمانی اوست.

این استاد دانشگاه ادامه داد: مطلب جالب توجه در مورد بورخس، کم‌کاری وی در قرن بیستم بود. هرچند از بنیان‌گزاران اولترائیسم بود اما ترجیح می‌داد برخلاف دیگر دوستانش ادبیات مدرن را برپایه متون کلاسیک تحریر کند. دیگر اینکه او خود مدگرا نبود، و در اصل مد می‌ساخت و صاحب سبک بود و خودش مد شد. به خصوص در مقالات و تحلیل‌هایش همواره منازعه برپا می‌کرد.

شبیری گفت: او آدمی با ذکاوت و لغت‌باز بود. بسیاری از لغات آثار او در هیچ دیکشنری یافت نمی‌شود چرا که او خودش خالق واژه بود. اندیشه‌های منحصر به فردی داشت و غالبا بسیار بی‌رحمانه می‌نوشت. این را نیز باید در نظر داشت که در آرژانتین تمایل بسیاری به سوی جهان هیسپانیک و لغات فرانسوی وجود داشت و در‌‌ همان دوران، بورخس، انگلیسی را نیز وارد کرد و از انواع ادبی در کشورش دفاع کرد. به گفته خودش، ویژگی‌های خاص را در ادبیات انگلیسی یافته بود.

این مترجم ادبی در تشریح دیگر خصیصه‌های خورخه لوئیس بورخس گفت: او ادبیات شرق را می‌خواند و دوست داشت. ادبیاتی می‌نوشت بر پایه تعلق خاطر، تعهد و مجادله. درست است که آرژانتینی‌ها به دلیل بی‌تعصبی او نسبت به کشور و جریان چپ، او را متعهد نمی‌خواندند اما به اعتقاد من او نویسنده‌ای بود که در خارج از کشورش درباره مردم آرژانتین و زبان طبقات و اقشار مختلف می‌نوشت و این چیزی جز تعهد او نبود.

دو کاری که بورخس مُد کرد

نجمه شبیری ادامه داد: او دو کار را مد کرد؛ تفریح با مطالعه و نوشتن بداهه. برخلاف دیگر نویسندگان هم‌عصرش که تمایل به نوشتن آثار بلند داشتند، او غالبا مطالبی بالا‌تر از ده صفحه نمی‌نوشت. در میان انواع نوشتار نیز زمان را در نظر نمی‌گرفت و خارج از حیطه زمان می‌نوشت. اکثر نوشته‌های او قبل از به چاپ رسیدن، موضوع حدسیات و بحث و گفتگوهای فراوانی می‌شد، و این شاید در اصل‌‌ همان جهان فانتزی و ficcion بورخس باشد.

مدیر دپارتمان زبان اسپانیایی دانشگاه علامه اضافه کرد: عنصر اصلی آثار بورخس این است که انسان را مورد ستایش قرار می‌دهند و تنها به یک هویت و اقلیم و زمان خاص منحصر نمی‌شوند. وی توانست به جهانی وارد شود‌‌ که همچون کائنات وسیع و شگرف بود. برای او خوب نوشتن مهم بود، نه اینکه نویسنده متعلق به کدام سرزمین است.

به گفته شبیری، بورخس نویسنده‌ای آوانگارد محسوب می‌شد و به هرگونه استبداد سنتی بی‌اعتقاد بود. حتی زمانی که از نویسنده‌ای آرژانتینی تعریف و تمجید می‌کرد، ادبیات وی را می‌ستود نه ملیت و همخونی خودش را. از این دست برخورد‌ها را با شوهر خواهرش گیرمو دتوره را هم داشت و بی‌محابا به نقد ناآگاهی و بی‌سوادی دست می‌زد.

این استاد دانشگاه، یکی دیگر از ویژگی‌های بورخس را اعتبار بخشیدن به ژانر داستان کوتاه برشمرد و افزود: شکل و فرمی که او پایه گذاشت، هنوز شیوه‌ای نانوشته بود. او یک راوی فرضی را خلق کرد که همزمان در پی اطلاعات می‌گشت. او وقایع را به شیوه‌ای غیرمستقیم تصویر می‌کرد و غالبا از منابع تقلبی به روایت می‌پرداخت؛ نوعی مزاح ذهنی و جدل روحی. سبک نوشتارش منحصر به فرد بود و به زودی شناخته می‌شد. نفی‌های مکرر، پارادوکس‌های درون متنی و شمارش بی‌تعادل از دیگر جنبه‌های موجود در آثار اوست.

مولف کتاب «بيست سال كتاب شناسي ايران در اسپانيا» همچنین گفت: این بورخس بزرگ بسیار مورد انتقاد نیز واقع شد. در دوران پرونیست‌ها (پرون، از روسای جمهور آرژانتین) یکی از نویسندگان متوسط‌الحال چون خوسه ارناندث ارگی، وی را پرنده شامگاه یا شوم فرهنگ استعماری نامید. از آن هم بد‌تر این بود که استعاره وی را (او استاد استعاره‌سازی در داستان بود) استعاره ادبی زنانه و بی‌وطن نامید. البته دانستن این نکته قابل تامل است که آلن پاولز یکی از منتقدان عصر حاضر آرژانتین، نویسندگانی چون آدولفو والش، خولیو کورتاسار و بیوی کازارس را خوب می‌داند و به آن‌ها لقب «فاکتور بورخس» را می‌دهد.

شبیری با اشاره به اینکه بورخس همچنان یک فرد فرا‌تر از زمان حاضر است که به آینده تعلق دارد، گفت: او چون زندگی خویش و بینایی بی‌دیدگانش، در آثارش نیز همواره جادویی بی‌حریم و عمیق دارد که ما را حیران می‌کند. او چون آلن پو با آگاهی کامل می‌نویسد، هرچند در آثارش جنون، گریز از انسان، انحرافات و انگیزه‌ای را رقم می‌زند.

بورخس نفرین شده به دنیا آمد

مهمان دیگر مجلس رونمایی مجموعه «هزارتوی بورخس»، کاوه میرعباسی، نویسنده و مترجم، بود. او در ابتدای سخنانش با ذکر اولین جمله کتابی که تیم مک‌نیس درباره بورخس نوشته است، گفت: «نفرین شده به دنیا آمد.» این جمله می‌تواند تصویری از دنیای بورخس و شخصیت شبح‌گونه‌ای که داشت ارائه دهد. مک‌نیس می‌گوید که این نفرینی دیرین برای بورخس بوده است و منظور او‌‌ همان نابینایی بوده که او از طرف خانواده پدری به ارث برد.

میرعباسی افزود: وقتی بورخس به دنیا آمد، پدرش به اولین نکته‌ای که توجه کرد، رنگ آبی چشمان او بود. او خیالش آسوده شد که خورخه لوئیس به خانواده مادری‌اش رفته است، غافل از اینکه رنگ چشم‌ها به مرور زمان تغییر می‌کند. تیم مک‌نیس این ماجرا را به نفرین‌شدگی بورخس تعبیر می‌کند.

این مترجم ادبیات اسپانیایی گفت: بورخس در وهله اول نویسنده‌ای خاص است. او دنیایی خاص خود را خلق کرده است، همانطور که وقتی از دنیای کافکا نام می‌بریم، منظورمان کافکاوار بودن است. او اگرچه به عنوان نویسنده داستان‌های کوتاه شناخته می‌شود اما کارش را با سرودن شعر شروع کرد. بعد به سراغ رساله ادبی رفت و بعد از 40 سالگی وارد داستان‌نویسی شد. درباره او حتی به اغراق گفته‌اند که بعد از سروانتس، بزرگ‌ترین نویسنده اسپانیایی زبان بوده. او ادبیاتی شگفت‌انگیز و فلسفی را پایه گذاشت که این یکی را نمی‌توان انکار کرد. مضامینی تازه‌ مثل ابدیت را وارد داستان‌نویسی کرد. در آثارش نقاط مشترکی می‌توان یافت که داستان‌های کوتاه او را به هم پیوند می‌دهد؛ مضامینی مثل کتابخانه‌ها، کتاب‌های جعلی و نویسندگان جعلی.

بزرگ‌ترین رویداد زندگی بورخس، کتابخانه پدرش بود

کاوه میرعباسی ادامه داد: او از قماش نویسندگانی مثل رمبو، همینگوی یا بالزاک نبود که زندگی پرتحرکی داشتند. خودش می‌گوید بزرگ‌ترین رویداد زندگی‌اش کتابخانه پدرش بوده. از آنجا که مادربزرگ پدری او انگلیسی بود، او دوزبانه بزرگ شد، یعنی اول انگلیسی را یاد گرفت و بعد اسپانیایی را. خانواده مادری‌اش نیز به اروگوئه‌ای‌ها می‌رسید که ذاتا عمل‌گرا و جنگاور بودند. اما زندگی بورخس زندگی ساده و متفکرانه و کم‌تحرکی بود.

مترجم «رویای سلت» افزود: بورخس شاعر تقریبا مغفول مانده است، درحالی‌که حجم اشعارش در سال‌های آخر عمر که نابینا شده بود قابل توجه است. از آنجا که او شاهد نابینا شدن پدربزرگ و پدرش بود و خودش نیز بار‌ها عمل جراحی کرد و سرانجام در پنجاه و چند سالگی بطور کامل نابینا شد، بخشی از آثارش را به برکت نابینایی‌اش نوشت. اگر از مجموعه‌های «تاریخ ابدیت» و «تاریخ جهانی رذالت» او که زیاد داستانی نیستند بگذریم، می‌توانیم بگوییم اولین داستان کوتاه بورخس به برکت نابینایی‌اش نوشته شد. این اتفاق زمانی افتاد که او با اتومبیل تصادف کرد و فکر کرد ذهنش آسیب دیده است. بنابراین خواست چیزی بنویسد تا ذهنش را بیازماید. او دن کیشوتی نوشت که به مراتب بهتر از دن کیشوت سروانتس و البته شبیه خود دن کیشوت سروانتس بود.

وی اضافه کرد: اولین داستان او که به زبان انگلیسی چاپ شد «باغ معبرهای چندشاخه» بود که در سال 1948 در نشریه الری کوئین ویژه ادبیات پلیسی منتشر شد. شهرت دیرهنگام به سراغ بورخس آمد اما توانست جوایز ادبی و دکترای افتخاری و نشان لژیون دونور و... را از آن خود کند.

بزرگ‌ترین اشتباه سیاسی بورخس، جانبداری از دولت کودتا بود

مترجم کتاب «زنده‌ام که روایت کنم» با اشاره به نثر بورخس گفت: او در یکی از گفتگوهایش گفته که نثر زیبا نثری است که زیبایی‌اش معلوم نباشد. نثر او نیز بسیار موجز و روان است و زیبایی نهفته‌ای دارد. شاید بتوان گفت شرمی که در خود او هست در نثر موجز و بی‌هیاهوی او نیز هست.

وی درباره دیگر جنبه‌های شخصیتی بورخس گفت: در زمینه سیاسی ضد کمونیست بود، ضد فاشیست بود و ضد دولت پوپولیستی پرون نیز بود. در یک فاصله هفت هشت ساله که پرون از ریاست جمهوری برکنار شد، به او بسیار سخت گذشت. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین اشتباه سیاسی او این بود که از دولت کودتا جانب‌داری کرد. به هرحال او یک نوع آقامنشی سنتی داشت و از عوام که طرفدار دولت پوپولیستی و عدالت‌محور پرون بودند، خوشش نمی‌آمد و بیشتر به رفتار نظامی‌ها گرایش داشت. این‌ها باعث شد تا نویسندگان آن نسل که عمدتا گرایش چپ داشتند، زیاد او را تحویل نگرفتند و بورخس به انزوا رفت. به نظرم یکی از دلایلی هم که باعث شد او جایزه نوبل نگیرد یکی همین مساله بود و دیگر اینکه یک جایزه ادبی را از دستان پینوشه گرفت. لوئیس بونوئل در کتاب «با آخرین نفس‌هایم» می‌گوید: «بین تمام نابیناهای دنیا، یکی هست که اصلا از او خوشم نمی‌آید و او بورخس است. نویسنده خوبی است ولی نویسنده خوب زیاد است و دلیلی ندارد که از بورخس خوشم بیاید. متکبر و خودشیفته است و همیشه به نوبل گریز می‌زند و دلش می‌خواهد نوبل بگیرد.»

این مترجم درباره جنبه‌های عاطفی زندگی بورخس نیز گفت: او دو بار ازدواج کرد ولی یک عشق در زندگی‌اش داشت و آن خانمی بود به نام استلا کانتو. در سال 1944 وقتی که بورخس بیش از 40 سال داشت، با او آشنا شد و بورخس از او دعوت کرد تا با هم بیرون بروند. در آن روز فهمیدند که هر دو جرج برنارد شاو را دوست دارند. دفعه دوم که بیرون رفتند، بورخس یک دل نه صد دل عاشقش شد ولی این عشق یک‌طرفه بود. با این حال زن راضی به ازدواج شد ولی مادر بورخس مخالفت کرد و رابطه آن دو نیز به هم خورد. البته این ماجرا برای استلا کانتو بد نشد، چرا که در سال 1989 کتاب «پرهیب بورخس» را نوشت که بار‌ها تجدیدچاپ شد و بازار کتاب بوئنوس آیرس را گرم کرد. فیلمی هم از آن با نام «استلا کانتو؛ روایت عشق بورخس» ساخته شد. من نیز کتابی با نام «بورخس عاشق» شامل نامه‌های عاشاقانه او در دست چاپ دارم.

نشست رونمایی کتاب‌های «در ستایش تاریکی»، «سه روایت از یهودا»، «گزارش برودی» و «تاریخچه‌ای عمومی از بی‌عدالتی و شرارت» نوشته خورخه لوئیس بورخس، با ترجمه مانی صالحی علامه در بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شده و قرار است سه مجلد دیگر نیز به این مجموعه افزوده شود.

کد خبر 2271000

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha