۸ اردیبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۴۸

نشست «از تولستوی چه آموختم»-2/

تعریف جالب ادبیات تولستوی از نگاه رضا امیرخانی/ تولستوی را پیغمبر می‌دانم

تعریف جالب ادبیات تولستوی از نگاه رضا امیرخانی/ تولستوی را پیغمبر می‌دانم

رضا امیرخانی در نشست «از تولستوی چه آموختم» گفت: من معتقدم رمان‌ها 2 دسته هستند. اول رمان‌هایی که مانند مرسدس بنز هستند و باشکوه‌اند ولی بعد از چندسال حالت اسطوره‌ای خود را از دست می‌دهند و دوم رمان‌هایی مانند آثار تولستوی که هرچقدر هم قدیمی شوند، مانند اسب هستند و زیبایی‌شان کهنه نمی‌شود.

به گزارش خبرنگار مهر، نشست «از تولستوی چه آموخته‌ام» به عنوان اولین برنامه از سری برنامه‌های یک هفته با تولستوی در تهران، عصر روز یکشنبه 7 اردیبهشت با حضور رضا امیرخانی، ناهید طباطبایی، محمدرضا بایرامی، محمدحسن شهسواری، بلقیس سلیمانی و مهام میقانی در موسسه فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

رضا امیرخانی در این نشست گفت: شعف و شوری که در خواندن «مرشد و مارگاریتا» یا آثار موراکامی برایم به وجود آمد، دروغین نبود و واقعا هم اتفاقات شگفت‌انگیزی بودند اما وقتی 20 سال بعد، دوباره آن‌ها را خواندم، دیگر آن شکوه و شعف و شور را نداشتند. این جاست که به ضرب‌المثل «قربون قدیمیا» می‌رسیم. به این ضرب‌المثل اشاره کردم تا بگویم چرا تولستوی را دوست دارم.

وی افزود: من می‌گویم رمان‌ها 2 دسته هستند؛ گروه اول مثل مرسدس بنز هستند. یک بنز مدل 2014 بسیار گران است که روزی تبدیل به خاطره می‌شود. یک بنز مدل 1974 هم که یک خاطره است. حالا رمان‌هایی وجود دارند که سال تولید دارند و در این سال تولید، هم گران هستند و هم مشهور ولی چند سال که از آن سال تولید می‌گذرد، دیگر آن حالت را ندارند. گروه دوم و نقطه مقابل این گونه یا همان مدل بنزی، مدل اسب است. به نظرم رمان‌های تولستوی از نوع اسب هستند. معیارهای زیباشناسی‌ ما با گذشت زمان، از اسب تغییر نمی‌کند و همچنان، این موجود را زیبا می‌دانیم.

نویسنده رمان «قیدار» گفت: من هم مانند دوستان دیگر که در این نشست هستند، «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را بعد از 20 سال خواندم و «آنا کارنینا» به نظرم درخشان‌تر آمد. اگر این رمان را به یک جامعه‌شناس آکادمیک بدهیم که از دنیا بی‌خبر است، می‌تواند انقلاب اکتبر را پیش‌بینی کند؛ از بس که این رمان شرایط جامعه خود را به خوبی نشان می‌دهد. من فارغ‌التحصیل رشته فنی هستم و از این که اصطلاحات فنی به کار می‌برم، معذرت می‌خواهم اما سازه آنا کارنینا بسیار محکم است و اگر به شدت تکانش بدهیم، هیچ کدام از شخصیت‌هایش نمی‌ریزد در حالی که بسیاری از رمان‌های امروزی این‌گونه نیستند و شخصیت‌هایشان تنها با یک اتصال به هم وصل شده‌اند.

امیرخانی گفت: برخی می‌گفتند تولستوی نویسنده چندان بزرگی نبوده است. من می‌گویم تولستوی نویسنده خیلی خوبی بوده است ولی در برخی مقاطع، در توصیف‌ها و گفتگوها زیاده‌گویی‌هایی داشته است که ممکن است، حوصله مخاطب را سر ببرد. اخلاقی‌ترین صحنه‌ای که در ادبیات جهان دیده‌ام، به آن معنی که می‌توان از آن نتیجه اخلاقی گرفت - من جزو کسانی هستم که تولستوی را پیغمبر می‌دانند - در رمان آنا کارنیناست؛ یعنی همان صحنه معاشقه غیرقانونی و غیراخلاقی. این صحنه بی‌نظیر توصیف شده است ولی هیچ‌گونه لذتی را به خواننده حتی خواننده گمراه منتقل نمی‌کند. به نظرم این بخش از رمان آناکارنینا، اخلاقی‌ترین صحنه ادبی در جهان است که می‌توان از آن نتیجه اخلاقی گرفت.

در ادامه مهام میقانی گفت: نکته‌ای که با خواندن آثار تولستوی توجهم را جلب کرد، تفاوت رئالیسم او با رئالیسم‌های انگلیسی و فرانسوی بود. رئالیسمی که چارلز دیکنز دارد، درباره طبقه ضعیف جامعه است و با رئالیسم تولستوی تفاوت دارد. از طرف دیگر در فرانسه هم نوع دیگری از رئالیسم را دیدم که با بورژوازی در تکاپو بود و گاهی تمجیدش می‌کرد و گاهی نکوهشش. اما رئالیسم روسیه این‌گونه نبود. وقتی رمان «ابلوموف» را خواندم متوجه شدم که در روسیه، اشرافی بوده‌اند که زبان روسی را وقتی به کار می‌بردند که با دهقان‌ها و کشاورزها حرف می‌زدند و در میان خودشان به فرانسوی صحبت می‌کرده‌اند.

تولستوی ستایش‌گر اشرافیت روسیه نیست

وی افزود: در ابتدا، داستایوفسکی را نماینده رئالیسمی می‌دانستم که منهای رستگاری نهایی دیکنز است. داستایوفسکی برایم نماینده شهرهای بزرگ روسیه بود. اما تولستوی به 2 دلیل در ابتدا برایم جذابیت نداشت. اول این که نویسندگان سوسیالیست سنتی به او علاقه‌ای نداشتند و دلیل دوم هم حرف‌های داستایوفسکی بود. اما چیزی که من را به تولستوی نزدیک کرد، شیفتگی او به ژان ژاک روسو بود و دیگر این که شکلی از رئالیسم را در آثار تولستوی دیدم که شباهتی به رئالیسم سوسیالیستی ندارد. آن چیزی که تولستوی از آن می‌نویسد، بخشی از مردم است که بیشترین اطلاع را از آن‌ها دارد و به هیچ وجه ستایش‌گر اشرافیت روسیه نیست.

محمدحسن شهسواری نیز در این برنامه گفت: آثار تولستوی از انتهای دهه 1990 با اقبال روبرو شدند و این اقبال بیشتر متوجه «آنا کارنینا» بود. چیزی که هر نویسنده، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه درگیر آن می‌شود، جنگ بین جبر و اختیار است. این درگیری، روح اصلی اثر «جنگ و صلح» هم هست.

وی افزود: «جنگ و صلح» رمان ایده است و تا مدت‌ها اسمی که تولستوی برایش در ذهن داشت «چه خوش است؟ آن‌چه پایانش خوش است» بود. از زمان ارسطو تا قرن 19، همه معتقد بودند که پلات و طرح کار از شخصیت، مهم‌تر است. طبق مطالعات من، اولین فردی که گفت شخصیت از پلات مهم‌تر است، هنری جیمز بوده است. «جنگ و صلح» رمان ایده و طرح است ولی رمانی مانند «جنایت و مکافات» از داستایوفسکی، رمان شخصیت است و از شخصیت شروع می‌شود.

این مدرس داستان‌نویسی گفت: تولستوی بیش از حد به پلات و ضرورت زندگی توجه دارد. طنز ماجرا این است که ایده مرکزی رمان «جنگ و صلح» تحقق نیافتن امر نااندیشیده و لحظه‌ای است. «آنا کارنینا» طبق نظرسنجی از نویسندگان انگلیسی، بهترین رمان دنیاست و به نظرم دلیل این انتخاب این است که توانسته یک اثر متعادل باشد.

 

کد خبر 2279861

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha