۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۴۲

نظمهای امنیتی منطقه خلیج فارس؛ گذار از رئالیسم به لیبرالیسم

نظمهای امنیتی منطقه خلیج فارس؛ گذار از رئالیسم به لیبرالیسم

خبرگزاری مهر- گروه بین الملل: مطالعات امنیتی‏‏، به مرور زمان به سوی چند بعدی نگریِ «امنیت» سوق یافته اند. تحولات ناشی از جهانی شدن و واقعه یازدهم سپتامبر نیز درک شبکه ای از "امنیت" را رایج ساخته است. ازاین رو‏، عموماً بررسی «چالشهای امنیتی» در چارچوب این تحولات نظری‏، سازماندهی و ارائه می شوند.

تحولات منطقه خلیج فارس در طول سالهای اخیر نشان داده که هم موضوع امنیت و هم مرجع امنیت از تفسیر کلاسیک آن فاصله گرفته است. جایی که در رویکرد سنتی به امنیت، هدف و مرجع امنیت "دولت" قلمداد می شد و موضوع امنیت موضوعی "نظامی" ولی تحولات سالهای اخیر نشان داده که امنیت دیگر نه "دولتی" است و نه صرفاً مسأله ای "نظامی".

رهیافت رئالیستی در طول جنگ سرد و پس از جنگ سرد(تا قبل از 11 سپتامبر) با توجه و تأکید و تمرکز آن بر قدرت و امنیت در مناسبات بازیگران نسبت به بسیاری از تهدیدها و چالشهای داخلی بازیگران بی توجه بوده است.
علت اصلی حاکم شدن این رهیافت در مناسبات، ساختار حاکم بر نظام بین الملل(در طول جنگ سرد) و نقش مداخله گری آمریکا در منطقه خلیج فارس در دهه 1990 بوده است که این رهیافت عمدتاً  در راستای منافع غرب(دسترسی مطمئن به انرژی منطقه، صدور تسلیحات و موازنه قدرت سخت) بوده است.

حاکم شدن این رهیافت بر مناسبات دولتها باعث شده بود که برای چند دهه(تا دهه 1990) نسبت به آنچه که در زیر سطح دولتها(یعنی چالشهای داخلی ناشی از عدم مشروعیت، مشکلات مربوط به دولت رانتیر، نارضایتی ها سیاسی) می گذشت بی توجهی شود که این مشکلات با حضور مستقیم آمریکا در دهه 1990 و وابستگی امنیتی رژیمهای محافظه کار عرب به آمریکا به طور یکجانبه به تدریج در طی این دهه چهره خود را آشکار ساخت و در نهایت حادثه 11 سپتامبر به یک معنا اوج چالش رهیافت رئالیستی در منطقه محسوب می گردد که لازم است بازیگران منطقه در نوع مناسبات خود تجدید نظر به عمل آورند. منافع آمریکا نیز ایجاب می کند در این مناسبات تغییرات ایجاد نماید که خروج از عربستان سعودی بعد از 11 سپتامبر این تحول را نشان می دهد. هر نقشی که آمریکا در منطقه خلیج فارس در ساخت ترتیبات امنیتی به عهده می گیرد برای موفقیت لازم است که واقعیات منطقه و شرایط تغییر یافته منطقه پس از 11 سپتامبر را به عنایت به مسائل داخلی دولتها در نظر بگیرد.

هر ساخت امنیتی موفق و نسبتاً پایدار می تواند با عنایت به یک رویکرد تلفیقی نورئالیسم و لیبرالیسم(که پاسخگوی هم تهدیدات داخلی و هم تهدیدات خارجی بوده باشد) و با نقش مداخله گری کمتر آمریکا در منطقه و نیز با همکاری درون سیستمی هر هشت بازیگر منطقه و نه کنار گذاشتن یک یا دو تا از این بازیگران همچون گذشته میسر است.

بازیگران و نیز آمریکا بایستی با درک واقعیات کنونی منطقه و تهدیدهای برآمده از آن ضمن تعدیل موازنه قدرت سخت گذشته، اصلاحات تدریجی را هم با عنایت به همکاری با یکدیگر به اجرا درآورند. ایجاد یک موازنه قدرتی که هر هشت بازیگر از آن رضایتی نسبی داشته باشند همراه با اصلاحات در حوزه های حکومتداری و اقتصادی و اجتماعی می تواند موجد همکاری بین بازیگران گشته و آن نیز به نوبه خود می تواند ثبات به وجود آورد.

نقش آمریکا در سیستم امنیت خلیج فارس در دوره جنگ سرد

به اعتقاد بسیاری از محققان روابط بین المللی "نورئالیسم" به عنوان یک تئوری کلان روابط بین المللی، مکتب مسلط در طی دوره جنگ سرد محسوب می شد. بر اساس یک دیدگاه از نسبت نظریه و عمل، تاثیر و تاثر این دو از همدیگر باعث مسلط شدن تئوری [نو]رئالیسم در طی جنگ سرد بر عرصه سیاست بین المللی که عمدتا از رویارویی دو ابرقدرت شرق و غرب نشات می گرفت، شده بود. استراتژی کلان آمریکا در جنگ سرد جلوگیری از گسترش کمونیسم در سطح جهانی (و از جمله در منطقه خلیج فارس) و در منطقه دسترسی مطمئن و با قیمت قابل قبول به انرژی بود.

ایالات متحده با نگرش نورئالیستی برای جلوگیری از گسترش کمونیسم به ناچار مجبور بود که به ستون های امنیتی قدرتمند تکیه کند. تکیه بر ایران، به عنوان ژاندارم نظامی منطقه و در حد کمتری به عربستان سعودی، در زمان شاه تا قبل از انقلاب 1979 و برای جلوگیری و مهار کمونیسم و در برابر عراق طرفدار شوروی، و پس از انقلاب نزدیکی به عراق برای مهار انقلاب اسلامی ایران از آن جمله بود.

ایالات متحده با این استراتژی ها(سیاست دوستونی دهه 1970 و موازنه قوا در دهه 1980) سعی بر این داشت که ضمن حفظ منافع نفتی خود و جهان سرمایه داری در منطقه از گسترش کمونیسم نیز جلوگیری کند، به این سبب از سال 1971 که آمریکا خلاء قدرت بریتانیا در منطقه را پر کرد، با تکیه به ستون های امنیتی، استراتژی های مکملی را به مورد اجرا گذاشت به طوری که تا به امروز در تمام دوره های ریاست جمهوری آمریکا، از حیث حضور در منطقه این سیاست را تعقیب کرده است. "استراتژی نیابتی " نیکسون، دکترین کارتر مبنی بر "آرایش سریع نیروها"، استراتژی ریگان در ادامه سیاست های کارتر و تقویت آن از طریق "اجماع استراتژیک"، "استراتژی حضور پیش رو" آمریکا در زمان جرج بوش پدر و کلینتون و بالاخره حضور فعلی آمریکا در منطقه پس از حمله به عراق و سرنگونی صدام گسترش خطی حضور آمریکا را از سال 1971 به بعد نشان می دهد.

بر این اساس در طی دوران جنگ سرد نظم امنیتی در منطقه خلیج فارس تماماً با رویکرد رئالیسم یا نئورئالیسم قابل تجزیه و تحلیل است. موازنه قوا در این دوران برای اینکه دولت مداخله گر(Intrusive state) یعنی آمریکا بتواند اهداف خود را تعقیب کند مورد توجه است و در این میان امنیت کاملاً موضوعی نظامی و برای دولتهاست و مسائل و مباحث درون دولتی(sub-state) به هیچ عنوان مورد توجه نیستند. بر اساس یک ضرب المثل آمریکایی "دوستان دموکرات تر هستند" و همین امر توجه به مسائل داخلی این کشورها را به جای آنکه به تعبیر "بری بوزان" "امنیتی"(securitization) سازد "امنیت زدایی" می کند.

ویژگی اساسی "سیستم اول امنیتی" که از سال 1971 تا 1979 بر منطقه حاکم بود، قرار گرفتن هفت کشور منطقه خلیج فارس به همراه آمریکا در یک محور درمقابل عراق بود. کشورهای مزبور عبارت بودند از: آمریکا، ایران، عربستان سعودی، کویت، عمان، قطر، بحرین، امارات متحده عربی، البته عراق، نیز در مقابل پیوندهای گسترده ای با اتحاد جماهیر شوروی برقرار کرده بود.

سیستم دوم امنیتی در منطقه خلیج فارس

پیروزی انقلاب اسلامی ایران و آغاز جنگ عراق- ایران به فروپاشی سیستم اول امنیتی و برقراری "سیستم دوم" منجر شد، سیستمی که از سال 1979 تا 1991 بر منطقه حاکم بود، ارتباط گسترده آمریکا با کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، همکاری نسبی شوروی و آمریکا با عراق، تلاش برای مهار ایران (در سطح کلان مهار شوروی که با اشغال افغانستان نگرانی های جدی برای غرب ایجاد کرده بود) از ویژگی‌های اساسی این سیستم بود. در سیستم مزبور بر عکس سیستم اول، این نه عراق بلکه ایران بود که تنها و مجزا باقی مانده بود. از پایان جنگ سرد به بعد با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به ویژه با حمله عراق به کویت، سیستم بازدارندگی قبلی فروپاشیده و بالعکس «سیستم مهار دوجانبه» حاکم گشت. در این سیستم اتحاد جماهیر شوروی به عنوان بزرگترین رقیب غرب دیگر وجود نداشت و ایران و عراق این بار هر دو در ردیف مجزا قرار گرفته بودند و سیاست آمریکا مبتنی بر «مهار دو جانبه» بوده است.

استراتژی مهار دو جانبه

فروپاشی نظام دوقطبی در سال 1989 و سپس فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1991، منجر به این شد که استراتژی آمریکا دچار چرخش قابل ملاحظه در منطقه خلیج فارس گردد. اگرچه هدف اصلی- یعنی تضمین دسترسی به نفت خلیج فارس به عنوان یک هدف اساسی که تا به امروز هم ثابت باقی مانده است.

ایالات متحده در این دوره بدون نگرانی از کمونیسم و شوروی که دیگر در قید حیات نبود، از طریق هماهنگی با متحدین خود در منطقه به دنبال مهار دو قدرت هژمون (ایران و عراق) برآمد و از طرفی برای اولین بار آمریکا با اجرای «استراتژی روبه جلو» به دنبال حضور مستقیم و گسترده در خلیج فارس برآمد- چیزی که در زمان جنگ سرد و قبل از خاتمه آن- آمریکا نمی توانست آن را انجام دهد، اگرچه زمینه های آن از اواخر دهه 1980، با عملیات «ارنست ویل» که از طریق اسکورت کشتی های نفت کویت در سال 1987 و یک روز نبرد کامل دریایی با ایران صورت گرفته بود، فراهم شده بود.

در واقع همه چیز را جنگ عراق و کویت برای اجرای این استراتژی مهیا کرد. پس از آن بود که ایالات متحده استراتژی جهانی خود را در خلأ ابرقدرت رقیب به «استراتژی منطقه ای» (یعنی تمرکز به مناطق استراتژیک) تغییر داد. در مرکز ثقل برنامه نظم نوین جهانی که از سوی بوش پدر ارائه شد و سپس از سوی روسای جمهور جانشین و به ویژه کلینتون دنبال شد، «تهدیدات منطقه ای» قرار داشتند. در دهه 1990 ایالات متحده در بسیاری از بحران های منطقه ای نقش اساسی ایفا کرد؛ آزادسازی کویت، پایان دادن به مخاصمه بالکان از طریق صلح دیتون در سال 1997، پایان دادن به مناقشه ترکیه و یونان بر سر قبرس همه با نقش موثر آمریکا انجام گرفت.

در واقع، پایان جنگ سرد باعث شد که کشورهای واقع در مناطقی که تا قبل از آن اهمیت مستقلی نداشتند و اکثر تحولات در آنها تابعی از رفتار دو ابرقدرت بود بصورت مستقل نقش ایفا نمایند. رخ دادن این منازعات دیگر در چهارچوب منازعه و رقابت دو ابرقدرت نبود همچنانکه از این رویداد تحت عنوان «پیرامون به مثابه مرکز» نام گذاری کرده است، این تفکر به ویژه با عنایت به حوزه بین المللی پس از جنگ سرد برای تبیین موضوعات امنیتی در خاورمیانه به صورت متغیرهای مستقل و وابسته مفید است.

در دوره پس از جنگ سرد، استراتژي امريكا به شكل مداخله مستقيم، مداخله با اتكا بر پيمان هاي مشترك مانند ناتو و مداخله با بهره گيري از ابزارهاي جهاني مانند سازمان ملل مبتني است. چنين احساس مي شود كه امريكا در دفاع از منافع خود در منطقه به هر سه محور يكجانبه، اتحاديه ها و پيمان هاي مشترك چندجانبه توجه دارد. بعد از جنگ سرد، به ويژه بعد از آزاد سازي كويت، اين كشور به دنبال ايجاد نوعي ثبات مبتني بر سيطره در خليج فارس است اين امر بر حضور مستقيم نيروهاي امريكايي، آمادگي اعزام گسترده نيروهاي نظامي به منطقه در صورت لزوم، انعقاد پيمان هاي نظامي با كشورهاي كوچك حاشيه جنوبي خليج فارس و بالاخره فروش تسليحات مدرن به اين كشورها در راستاي مقابله احتمالي با ايران و عراق استوار است.

سياست ثابت ايران از نظم سيستم امنيتي، بر اصل خودحمايتي و تأمين امنيت از راه خود كشورهاي منطقه تأكيد مي كند و با سياست هاي حضور امريكا در تعارض است و مي تواند براي ايران خطرات بالقوه امنيتي پديد آورد. بايد يادآور شد كه بعد از حوادث 11 سپتامبر، استراتژي ثبات مبتني بر سيطره امريكا تشديد شده است.

جنگ کویت و حضور مستقیم آمریکا در منطقه خلیج فارس

از سال 1988 تا 1991 روند تحولات (پايان جنگ ايران و عراق و حمله عراق به كويت و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي) به فروپاشي سيستم دوم قدرت انجاميد و سيستم ديگري كه از آن با نام سيستم سوم قدرت نام مي بريم بر منطقه حاكم شد. در اين سيستم، اتحاد جماهير شوروي ديگر وجود نداشت، ايران و عراق در رديف مجزايي قرار گرفته بودند و سياست ايالات متحده نيز بر مهار دوجانبه مبتني بود.

با پایان‌یافتن جنگ تحمیلی در سال 1988.م و پس از یک آرامش نسبی در منطقه، اشغال کویت به دست عراق بار دیگر امنیت خلیج‌فارس را بر هم زد. مساله جنگ عراق علیه کویت و تحولات ناشی از آن فرصتهای مناسبی را پیش‌ روی امریکا قرار داد تا اقدامات برنامه‌ریزی‌شده خاورمیانه‌ای خود را اجرا کند و به‌علاوه بهانه‌های حضورش در منطقه فراهم شود که برخی از آنها به شرح ذیل است: 1ــ علاقه‌مندی به حضور فعال و مستقیم نظامی در منطقه با امضای قراردادهای دفاعی با کشورهای منطقه خلیج‌فارس و استقرار پایگاه‌های نظامی دائمی؛ 2ــ کنترل کامل بر ذخایر نفتی منطقه که شصت‌وپنج‌درصد از کل ذخایر انرژی جهان را دربرمی‌گیرد. با توجه به اینکه منطقه خلیج‌فارس هفتاددرصد سوخت مورد نیاز ژاپن و بیش از پنجاه‌درصد سوخت اروپا را تامین می‌کند، بسیار برای واشنگتن اهمیت دارد. کنترل ذخایر نفتی منطقه خلیج‌فارس تسلط بر درآمدهای نفتی کشورهای صاحب‌ نفت خلیج‌فارس و سوق‌دادن درآمدها به سوی ایجاد تقاضا برای اقتصاد امریکا را سبب می‌شود؛ 3ــ افزایش فروش تسلیحات نظامی به منطقه، یعنی ایجاد فضایی تهدیدآمیز برای کشورهای منطقه و مجبورساختن آنها به افزایش خریدهای نظامی؛ 4ــ تدوین استراتژی میان‌مدت و بلندمدت برای حضور نیروهای امریکایی و اسرائیلی در منطقه خلیج‌فارس و راهبرد «کنترل از راه دور» و حمایت همه‌جانبه از حکومتهای همگرا با امریکا.

با بررسی نقش آمریکا در سه منازعه پس از انقلاب ایران در منطقه خلیج فارس اولی حمله شوروی به افغانستان، دومی جنگ ایران و عراق، سومی حمله به کویت مشخص می شود که هر یک از این سه، که یک بحران جدی بودند منطقا بایستی بر علیه منافع ملی آمریکا در منطقه عمل می‌کرد ولی بالعکس به زیان دو طرف مورد منازعه و به نفع آمریکا به عنوان طرف ثالث شد.

سیستم امنیتی خلیج فارس پس از 11 سپتامبر

سوال اساسی در اینجا این است که 11 سپتامبر چه تاثیری بر استراتژی آمریکا (هم در سطح جهانی و هم در سطح منطقه ای) گذاشته و به تبع آن تاثیرات آن بر امنیت خلیج فارس چه بوده است؟

11 سپتامبر را اگر نتوان یک نقطه عطف در سیاست های جهانی تلقی کرد ولی می توان حداقل یک تغییر و تحول مهمی در نظر گرفت که به «بحران معنای» دهه 1990 در سیاست خارجی آمریکا پایان داد. بی تردید 11 سپتامبر به عنوان تحول مهم در روابط بین الملل، مهمتر از پایان جنگ سرد نبود. شاید از یک نظر به گفته یکی از محققان خود 11 سپتامبر یک واکنش دیرهنگام- و از این طریق در درون ساختار پس از جنگ سرد قابل مطالعه است و نه جدای از آن- به پایان جنگ سرد بود.

ایالات متحده در پاسخ به چالش یازده سپتامبر و منبعث شدن آن از منطقه خلیج فارس از اهرم های مختلف نظامی و غیر نظامی بهره برداری کرده است که از جمله اهرم نرم افزاری طرح خاورمیانه بزرگ در دوره بوش پدر بود- که پس از گذشت چند سال از جنگ عراق ناکارایی آن آشکار شده است- فشار به متحدین خود برای ایجاد برخی تغییرات (مثل عربستان سعودی) که به نوعی هدف نهایی تسهیل حضور خود در منطقه و مشروعیت بخشیدن به این حضور است و نیز اهرم های نظامی به شکل یکجانبه گرایانه- مثل جنگ بر ضد عراق می باشد.

به طور کلی ساختار جدید امنیت در خلیج فارس با عنایت به تغییر استراتژی آمریکا در واکنش به یازده سپتامبر در کل نظام بین الملل و بخصوص در خاورمیانه قابل فهم می گردد. بدین معنا که تغییرات در استراتژی آمریکا در واکنش به حوادث یازده سپتامبر صورت گرفت که این تغییرات تاکید بر عناصر نرم افزاری و سخت افزاری («نرم افزاری» در مقابل متحدین منطقه ای مثل عقب نشینی نیروهای نظامی از خاک عربستان و فشارهای سطحی بر متحدین برای ایجاد اصلاحات و برگزاری انتخابات و باز کردن سیستم های سیاسی و اقتصادی و «سخت افزاری» بر ضد دشمنان و مخالفان منطقه ای آمریکا همچون عراق، جمهوری اسلامی ایران، سوریه و گروهای جهادی اعم از حزب الله لبنان و گروه های جهادی فلسطین از جمله حماس) در جهت مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی اسلامی در منطقه بوده است.

 در این جهت اصول و استراتژی جدید آمریکا با عنایت به تلفیق نورئالیسم و لیبرالیسم که مبتنی بر یکجانبه گرایی و استفاده از قدرت سخت افزاری با استفاده از تز حمله پیشدستانه (در دوره جرج بوش پسر و ادامه آن از طریق ابزارهای نرم افزاری و تغییرات تاکتیکی در دوره باراک اوباما) همراه با اشاعه ارزش های غربی- آمریکایی پس از یازده سپتامبر می باشد.

نظم امنیتی خلیج فارس در دوره اوباما

اهدافی که نومحافظه کاران در خلیج فارس و خاورمیانه مبنی بر مبارزه با بنیادگرایی اسلامی و تروریسم و تحت عنوان "خاورمیانه بزرگ" به طور اعلامی بیان می داشتند همان را دموکرات ها به رهبری اوباما هم بیان کرده و خود را متعهد به آن نموده اند. منتهای مراتب تغییر در ابزارها و نحوه مواجهه با آنها بیشتر مد نظر است تا هر چیز دیگر.

در این دوره به نظر می رسد که با توجه به مشکلات و هزینه های پیش آمده برای آمریکا در جنگ عراق و رکود مالی آمریکا و تسری آن به جهان، آمریکا لزوماً قادر به ادامه سیاست های بوش به شکل سخت افزاری نمی باشد. لذا اوباما و مجموعه دموکرات ها سعی دارند همان اهداف نومحافظه کاران را با ابزارهای نرم پیش ببرند. به عنوان مثال اگر در مقابل با برنامه های صلح آمیز هسته ای ایران نومحافظه کاران بیشتر بر سیاست "چماق" تکیه داشتند تا "هویج". اوباما و تیم وزارت خارجه و دفاعی او بیشتر بر سیاست "هویج" تکیه کرده اند تا چماق.

فرجام سخن

بررسی نظمهای امنیتی در منطقه خلیج فارس نشاندهنده ناکارآمدی آنهاست. در اقع نظمهای امنیتی بر اساس دکترینها و استراتژیهای قدرتهای بزرگ و بعد از خروج انگلستان در راستای منافع آمریکا بوده و هست. لذا پیش از حملات 11 سپتامبر نظم امنیتی حاکم بر منطقه خلیج فارس با نظریه رئالیسم و نورئالیسم قابل تبیین است. جایی که امنیت "نظامی" تعریف می شود و هدف امنیتی نیز دولت است. البته این نظم به درون شیخ نشینهای خلیج فارس توجه ندارد و عقلانیت را عقلانیتی دولتی تعریف می کند و به مسائل و مشکلات درون این کشورها برای حفظ منافع خود بی توجه است.

اما حادثه 11 سپتامبر نشان داد که در درون این شیخ نشینها، کانونهای تهدید برای دولت مداخله گر(آمریکا) وجود دارد. لذا امریکا سعی کرده تا با طرح خاورمیانه بزرگ این نگرانی را مطرح سازد. ظهور بازیگران غیر دولتی از جمله تروریسم باعث شده تا مباحث درون دولتی در کشورهای این مناطق مورد توجه باشد. البته این به معنای نیت واقعی آمریکا در دموکراسی خواهی در این مناطق نیست بلکه نشان دهنده خطر فزاینده تروریسم است که به مانند بازیگر دولتی قابل کنترل نیست. لذا جدا از اینکه نیت آمریکا از طرح خاورمیانه بزرگ چیست نظم امنیتی جدید در خاورمیانه بیانگر اهمیت یافتن مباحث مورد توجه لیبرالیسم در مباحث امنیتی شیخ نشینهاست. تا زمانی که منطقه خلیج فارس درک مشترکی از تهدید نداشته باشند و نظم امنیتی با مشارکت همه 8 کشور عضو این منطقه سازماندهی نشده باشد چشم انداز امنیت منطقه روشن نخواهد بود.

..........

جواد حیران نیا

کد خبر 2294221

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha