به گزارش خبرنگار مهر، قبل از رفتن به دهستان "میربگ" و روستای یارآباد هر آنچه شنیده بودیم از این دیار روایت محرومیتی بود که مردمانش با آن دست و پنجه نرم می کنند، محرومیتی که این روزها جایش را در میان اخبار به ایثار و فداکاری یک زن داده است.
قصه این گزارش روایت دختربچه ای دو ساله است که در یک لحظه هم خود را به تیتر اخبار برد و ناجی خود را! زن و کودکی که در رسانه ها حرفشان پیچیده ساکن روستای محروم یارآباد در دهستان میربگ شهرستان دلفان هستند. جایی در استان لرستان که از امکانات چندانی برخوردار نیست ولی روح بلند مردمانش، محرومیت را در چشم ایثار و فداکاری شان خوار و کوچک کرده است.
ساعتی مهمان آسمان آبی روستا
مسیر آسفالته جاده نورآباد را به سمت فرعی دهستان میربگ کج می کنیم، در راه رسيدن به روستاي محل زندگي "سمانه" تا چشم كار مي کند مزارع گندمی را می بینی که با وزش نسیمی روی دشت تاب می خورند و خبر از برکت این دیار می دهند که هر کجا خوشه گندمی می روید نباید نشانی از فقر باشد ولی شاید اینجا صحنه پارداوکس های تلخی است که بوی گندم هم روایت محرومیت منطقه را تغییر نداده.
در مسير عبور از روستاهاي اطراف دانش آموزان روستایی را می بینی كه گویا پس از فراغت از يك امتحان سخت راهی خانه ها و مزارع کشاورزی هستند ولی چهره خسته شان را با لبخندی گرم به روی مسافران می گشایند تا مبادا از مهمان نوازی مردمان این دیار حتی ذره ای کاسته شود.
این روزها که هوای شهرهای مختلف لرستان پر از گرد و غبار است هر چه به روستا نزدیک تر می شویم از غلظت ذرات معلق در هوا کاسته می شود تا دست کم در روستاها بعد از چند روز تحمل آلودگی هوای شهری، ساعتی را مهمان آسمان آبی روستا شویم، آسمانی که شاید مي داند سقف مردمی است كه بايد با آنها مهرباني كند نه اينكه دردي بر محرومیت شان بیفزاید.
کشاورزانی که از مزارع خستگی شان را خانه می برند
پس از گذر از روستاهاي فرهاد آباد، شهرك امام خميني(ره)، خياط و هره باغ به يارآباد روستاي محل زندگي سمانه رسيده ایم، توقف خودرو مقابل خانه ای که تلفنی آدرس آن را گرفته ایم نشان می دهد که باید همین حوالی سراغ سمانه و ناجی اش را بگیریم.
حوالی ظهر است و در روستا به جاي شنيدن صداي بوق هاي ممتد رانندگان عصباني، صداي ناموزون كشيده شدن كفش هاي كشاورزاني را بر روي زمين مي شنوي كه حكايت از خستگي ناشي از كار صبح در مزارع دارد، گاه گاهي هم صداي موتورگازي خلوت روستا را به هم می ریزد، گویا پدري در حال روانه شدن به خانه برای دمی آسودن و آماده شدن برای کار بعدازظهر است.
حياط خانه "سمانه" در بزرگ آهني رنگ پريده ای دارد، در می زنم و به رسم اهالی روستا که همیشه در خانه شان باز است وارد حیاط می شوم، زن ميانسالی كنار چاه که برای جلوگیری از تکرار حادثه روی آن میله ای زده اند، نشسته است و گويا مرا انتظار مي كشد، سوژه گزارش همین بانوی میانسال است، به "ملكه يحيي بيگي" زن روستایی که دختربچه دو ساله را از چاه 13 متری بیرون کشید سلام می کنم.
روایت لحظاتی دلهره آور و یک تصمیم گیری سخت
پس از چند دقيقه گپ و گفتگو با اهالي خانه و خوش و بش با همسايه ها كه از روي كنجكاوي حضور یک خبرنگار وارد حياط سمانه شده بودند، ملكه يحيي بيگي با زبان شيرين "لكي" شروع به روایت روز حادثه می کند، ماجرا را قبلا برایم تعریف کرده است ولی می گذارم این بار هم زن روستایی از دلهره ها و دغدغه های آن روزش بگوید.
"روز حادثه در خانه مشغول استراحت بودم كه ناگهان صداي داد و فرياد زني را شنيدم و سريع خود را به حياط خانه رساندم و با كمال تعجب مادر سمانه كه همسايه ديوار به ديوار ما است را ديدم كه درخواست كمك مي كرد، خود را به او رساندم و از فريادهاي او فقط يك چيز را متوجه شدم و آن اينكه دخترش دارد مي ميرد. وقتي متوجه شدم كه سمانه به داخل چاه آب سقوط كرده به سرعت خود را به چاه رساندم كفش هايم را درآوردم و به داخل چاه رفتم و به وسيله شیارهای ديواره چاه خود را به انتهاي آن و در واقع به سمانه رساندم.
وقتي كه به سمانه رسيدم داخل آب افتاده بود، او را بغل کردم و به سرعت روي يک دست و بر شكم خواباندم و چند ضربه را با دست ديگر به پشت او وارد كردم كه ناگهان سمانه با یک سرفه و نفس عميق به هوش آمد، وقتي كه از زنده بودن سمانه مطمئن شدم به سرعت او را با طنابي كه مادر سمانه برايم به داخل چاه انداخته بودم به كمرم بستم و از چاه بيرون آمدم."
این چند خط روایت لحظاتی دلهره آور و تصمیم گیری سختی است که "ملكه يحيي بيگي" زن 52 ساله روستایی روز چهارشنبه هفته گذشته در شرایط آن قرار گرفته و حال هر چقدر هم آن را توضیح دهد لمس کامل آن ثانیه های استرس آور شاید شدنی نباشد.
بوسه های کودکانه
"ملكه يحيي بيگي" از همراهی های دو ساله دختربچه همسایه می گوید و اینکه وقتي همراه مادرش برای آوردن آب سر چشمه مي رفته همیشه يك ظرف كوچک پر از آب را برای او می آورده و آنقدر در خانه را می زده تا "ننه" بالاخره سوغاتی دخترکوچک را بگیرد و به بوسه ای مهمانش کند. می گوید همین مهربانی های دختربچه باعث شده که در لحظه حادثه خطرات و حوادث پيش رو اصلا به ذهنش هم خطور نکند و تنها با فکر نجات سمانه وارد چاه شود.
وی معتقد است كه نجات سمانه به دست او يک معجزه بوده چرا كه این روزها از بیماری رنج می برد و حتي گاهي اوقات توانايي انجام امور منزلش را هم ندارد ولی در آن لحظه این خواست خدای سمانه بود که رنج و درد خود را فراموش کند و به هواي نجات سمانه وارد چاه شود.
حال سمانه به طور كامل خوب شده و اين را از بازي ها و شيطنت هايش داخل حياط می توان فهمید، تنها يك شكستگي ضعيف در ناحيه ساعد دارد كه به تشخيص پزشک آتل بندي شده است.
زن روستایی از بیماری اش می گوید و در حالیکه گرم صحبت هستیم سمانه خودش را به "ملكه يحيي بيگي" می رساند و او را مهمان بوسه های کودکانه اش می کند تا برای لحظه ای با قدردانی بچگانه اش بوی مهربانی را مهمان گفتگویمان کند.
این روزها دوباره متولد شده
وی مي گويد از اينكه به رغم بيماري و رنج هاي فراوان در زندگي در سالهاي پايان عمرش وسيله نجات يک كودک از مرگ شده خوشحال است و احساس می کند که این روزها دوباره متولد شده و خدا را به خاطر اين نعمت شكر مي کند چرا كه او را سبب خير و وسيله شادي يک خانواده قرار داده است. معتقد است که همين حادثه برایش انگيزه اي شده تا کمی دردهايش را فراموش کند و شاید به خدايش هم نزديكتر شود.
آخر حرفهای زن روستایی دعاست، برای همه جوانها، نوجوانها، خانواده ها، برای دفع شر دشمنان، برای بچه هایش، برای محرومیت روستا و با کمی تامل برای خودش که از خدا عاقبت به خیری می خواهد و من فکر می کنم شاید نجات جان "سمانه" روایت اجابت دعایش باشد.
حرفهای "ملكه يحيي بيگي"، بوسه های "سمانه"، محرومیت آبادی و صدای خش خش پاهای مردهای روستایی که بازهم عازم مزارع گندم می شوند را همینجا می گذارم تا برگردم، روایت فداکاری زنی که در 52 سالگی متولد شد برایمان حرفها دارد، کمی به این زمزمه ها گوش کنیم شاید این روزها همه ما در مسیر متولد شدن دوباره هستیم و فقط باید در یک لحظه مهم یک تصمیم مهم بگیریم.
.............................................
گزارش و عکس: فاطمه پناهی
نظر شما