به گزارش خبرنگار مهر، این رمان به عنوان اولین کتاب مجموعه «سپهر داستان» که توسط انتشارات بامداد نو چاپ میشود، منتشر شده است. راوی این رمان یک شخصیت بشقابنصبکُن است؛ آدمی ولنگار، فراموشکار، عاشقپیشه، طنّاز، سادهدل و در وقت خودش باهوش. او با همین بضاعت در پی تغییرِ جهانی است که در آن زندگی میکند. با اینکه حتی نمیداند آرمانشهر چه معنایی میتواند داشته باشد، در ذهن و خیالش دربهدر به دنبال چنین ناکجا آبادی است.
شخصیت راوی داستان با همین بضاعت در پی تغییر جهانی است که در آن زندگی میکند. با این که حتی نمیداند آرمان شهر چه معنایی میتواند داشته باشد، در ذهن و خیالش دربهدر به دنبال چنین ناکجاآبادی است؛ یک هولدن کافیلد ایرانی. نویسنده درباره این شخصیت میگوید: این آدم چنان در وجود من رخنه کرده بود که یادش تا ماهها دست از سرم برنمیداشت. و همین سماجتش باعث شد که حتی خودش را در دو رمان دیگری که پس از این اثر نوشتهام و هنوز منتشر نشدهاند، جا کند. در واقع این اثر اولین قسمت از یک سهگانه است. البته در آن دو تای دیگر شخصیت اول داستانی نیست، ولی حضورش گاه چنان تاثیر گذار است که دیگر شخصیتها را زیر سایه خود میبرد.
از قاسم شکری پیش از این مجموعهداستان «نقص فنی» و رمانهای «بوی خوش تاریکی» و «مارمولکی که ماه را بلعید» منتشر شده است.
در قسمتی از رمان «زخمی روزگار» میخوانیم:
یک نفر از اون دو نفری را که من از مرگ نجات دادم، در واقع خودم بودم. انگار ژان والژانی پیدا شده باشه و خودش را از زیر چرخ یک کالسکهی هوار شده نجات داده باشه. اگه به موقع دستم رو تکون نمیدادم، ممکن بود عقرب نیشم بزنه و به جای طلبهی خدابیامرزه، این من بودم که میمردم. به حتم اجلش رسیده بود. عقربه وسیله بود.
نفر دومی که از مرگ حتمی نجات دادم، حاجکاظم توی فیلم «آژانس شیشهای» هس. به خدا دروغ نمیگم. خود خودش بود. اون موقع، هنوز «مارمولک» نشده بود. حتا هنوز نیومده بود توی سریال «زیر تیغ» بازی کنه و همکارش رو بکشه. دیونه هم نشده بود تا بخواد از قفس بپره. حتا «مرد عوضی» هم نشده بود که کلهاش تاب برداره. اون موقع توی پادگان ما، که چسبیده بود به شهرک سینمایی دفاع مقدس، فیلم جنگی بازی میکرد. هنوز خیلی مونده بود آشپز بشه. بیرون بهداری زیر سایهی یه درخت نشسته بودیم و با سایر همقطارها، عقرب و رتیل میکشتیم که یک دفعه دیدیم یه بابای لباس شخصی روی موتورسیکلت نشسته و به سرعت باد به طرف ما میگازه. یکی از بچهها که چشمش از همهی ما تیزتر بود، با صدای بلند گفت: «بچهها، فلونی!»...
این کتاب با 172 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 7 هزار و 500 تومان منتشر شده است.
نظر شما