تجربه گرایی در نظر گنون
به نظر گنون، تجربه گرايی در معرض اين خطاست که می پندارد می تواند نظريه ها را برمبنای واقعيتها تنظيم کند، در صورتی که واقعيات به وسيله انواع نظريه های رايج توضيح داده می شوند. او از اين خطای علم مدرن به «خرافات واقعيت محور» تعبير می کند. اين مسئله، شالوده علم نامقدس را پی ريخته است. بدين معنا که علم مدرن واقعيات عاری از هرگونه محتوای فراحسی و ذهنی را پژوهش و بررسی می کند.
در نظر رنه گنون، اشكال علم مدرن در آن جاست که تنها عقل استدلالی را برای شناخت جهان کافی می داند، حال آنکه بصيرت عقلی دروازه اصلی به معرفت متافيزيكی است. بنابراين اگر علوم طبيعی با اصول متافيزيكی مورد تأييد شهود عقلانی انطباق يابند، نادرست و غيرمفيد نيستند. در قياس با هايدگر که به پرسش از ماهيت تكنولوژی می پردازد، گنون به طرح سؤال از ماهيت علم جديد روی می آورد. او می پرسد: چرا علوم تجربی در غرب به چنان پيشرفتی که هرگز با تمدنهای ديگر قابل مقايسه نيست، دست يافته است؟ به نظر وی در علوم تجربی و مدرن تنها ناچيزترين جنبه واقعيت که در دسترس احساس و تجربه است، به شناخت درمی آيد. اين اوج تقليل گرايی مدرن بوده که رهاوردی جز «فلسفه های بد» نداشته است.
از نگاه گنون، فرآيند انحطاط از معرفت شهودی - متافيزيكی، غلبه بعد کميت بوده است که نه تنها معرفت ما را ژرفا نبخشيده بلكه با سرگردانی در جزييات از حرکت در جهت معرفت راستين واداشته شد. پيامد مهم ديگر اين انحطاط، جنبه کاربردی علم مدرن است که به نحو تنگاتنگی با خواست قدرت درآميخته است.
در نظر گنون، غايت علم مدرن سيطره و غلبه بر هستی است، حال آن که علم مقدس بر دو کارکرد عمده استوار است:
١)بيان مراتب وجود و اصول وحدت بخش کيهان
٢) نقش تربيتی آن بدين معنا که علم مقدس انسان را برای رسيدن به اشكال متعالی معرفت آماده می سازد و او را به والاترين مرتبه تعقل ناب نايل می گرداند.
سنت وحدت بخش
به گفته «ژان بورلا» گنون هم در نقش منتقد و هم اصلاحگر جهان مدرن گام برمی داشت. به همين سبب، وی با جهت گيری به ساحت فراموش شده «سنت» کوشيد تا راهی جديد در جهان مدرن تعبيه کند، راهی که به اعتقاد بسياری بازگرداندن متافيزيک به شان اوليه اش بود. اگرچه گنون در آغاز زير تأثير آئينها و سنتهای هندو قرار داشت اما بعدها به نگرشی که آميزه ای از اصول جهان شمول سنتهای گوناگون دينی بود، رسيد.
رهيافت ترکيبی و آشتی جويانه گنون به حكمتها و الگوهای مثالی مشترک سنتهای گوناگون دينی، او را به آنچه که امروزه بدان «گفت و گوی اديان» می گوييم نزديک کرد. او اديان را تجليات مختلف حقيقت يگانه می دانست.
به نظر گنون وحدت اديان در والاترين مرتبه، يعنی مرتبه متافيزيک ناب قابل تحقق است، اما اين مرتبه جز از طريق شهود يا بصيرت عقلی(intellect) امكان پذير نيست، چراکه با عقل استدلالی(reason) نمی توان بدان نايل شد. گنون با بهره گيری از «سنت ودايی» که در آن، تاريخ به چهار عصر: زرين، نقره، مس و آهن(کالی يوگا: Kaliyuga) تقسیم می شد، معتقد گرديد که عصر حاضر(مدرنيته) نمايانگر عصر کالی يوگاست. اگر در عصر زرين آگاهی و حكمت راستين و جاودان وجود داشت، عصر حاضر به مانند عصر آهن(کالی يوگا)، دوره دوری از آن و در نتيجه عصر زرين را نماد تجلی کيفيت و «سيطره کميت و نشانه های آخر زمان» سياهی و تباهی است.
به نظر گنون انسان معاصر همه چيز را به واحدهای قابل اندازه گيری و محاسبه پذير فروکاسته و از کيفيت تهی شد. از اين رو انسان کنونی به شماره های بی نشان و گمنامی بدل شده است.
گنون راه را بر انواع گروه های فرقه گرا و ايدئولوژيک که با سنت برخوردی گزينشی و بخشی دارند، می بندد. به نظر وی اين گرايشها با نام سنت، برخلاف جهت آن حرکت می کنند. از اين رو، گنون با رد انواع فرقه های آئينی زمانه خود، به راهی جديد قدم گذارد. او معتقد بود که در هسته هر سنتی يک دين نهفته است. به همين دليل از سنتهای دينی سخن می راند. بنابراين سنت از نظر گنون حقايق سرمدی هستند که در طول زمانها و مكانهای مختلف بی تغيير و ثابت می مانند.
گنون در آغاز راه حل بحران انسان معاصر را در دين هندو می جست. او نخستين کتابش «ديباچه ای بر مطالعه مكاتب هندو» را در ١٩٢١ و آنگاه بزرگترين کتابش را در اين زمينه موسوم به «انسان و تطورش مطابق با ودانتا » در ١٩٢۵ نوشت. به تدريج آشنایی گنون با ديگر سنت های دينی از قبيل اسلام و عرفان اسلامی و مسلمان شدن وی، او را به نگرش تازه ای نسبت به اديان نايل گردانيد. همين مسئله سبب شد تا گنون سنت را به عنوان ايده وحدت بخش اديان مطرح سازد.
به همين منظور، وی نخست بين امر مطلق و تجليات و بروزات آن تفكيک قايل شد. بدين معنا که امر مطلق، واحد، ازلی، ابدی، تغييرناپذير، نامتعين و غيرمشروط است. همان چيزی که در آيين هندو از آن به برهما تعبير می شود.
به نظر گنون جهان دارای مراتبی است که از امرمطلق و خدای آفريننده آغاز می شود و تا عقل مخلوق يا به تعبير آيين هندو ، بودهی(budhi) تداوم می يابد. بر همين بنيان، گنون انسان شناسی خود را پی می ريزد. به نظر وی، انسان جوهره الوهی دارد و چنان امكان معنوی در خود نهفته دارد که می تواند با امر مطلق وحدت يابد. يك پسربچه برهمن با اين عبارت در گوشش راز آموخته می شود: «تو آنی» آن؛ يعنی امرمطلق و اصطلاح «سرّ» در عرفان اسلامی نيز به همين معنا اشاره دارد. تمام هويت چنين انسانی با گوش فرادادن به «آن» و «سرّ» حقیقی مشخص می شود. هويتی که در سراسر عمر با وی است. اين نكته به نظر گنون همان چيزی است که انسان غربی آن را فراموش کرده و در دام بحران افتاده است. بنابراين او راه برون شو از اين بحران را در گرو بازگشت به سنت های کهن و حقايق سرمدی اديان می دانست.
گنون بين اين بازگشت و پيدايی فرقه ها، گرايشها و انواع شبه آئينهای عصر جديد سنخيتي نمی يابد. از نظر وی پديده های يادشده خود مصداق عقل کميت انديش مدرن بوده و در واقع همه نشان از بحران دارند. اين فرقه ها تنها عده ای متفنن را خوش می آيد. از همين رو، وی بازگشتی را اصيل و حقيقی می دانست که ناظر بر وحدت درونی سنت های دينی باشد. به همين خاطر، او بين امر باطنی اديان (Esoterism) و پوسته شريعت و ظواهر و شعایر ادیان(Exoterism) قابل به تفكيک بود.
به نظر گنون راه حل انسان مدرن با گذر از پوسته شريعت های متفاوت و نفوذ به ساحت مشترک اديان امكان پذير است. در واقع همه اديان صورت های مختلف آن حقيقت مشترکند. از اين رو ادعای انحصارطلبی و حقانيت انحصاری، هيچ مابه ازاء عينی در اديان ندارد، بلكه نشات گرفته از انانيت و خودمرکزی است.
ميراث گنون
نقد و اصلاح جهان مدرن، سنت، نمادهای دينی، متافيزيک و شهود معنوی را می توان پنج موضوع و دغدغه اساسی و مرتبط را در انديشه ها و آثار گنون بیان کرد.
گنون، گونه ای متافيزيک را که مبتنی بر وضعيتهای متعدد وجودی اديان بود، صورت داد. اين متافيزيک در تقابل مستقيم با متافيزيک ارسطويی و متافيزيک مدرن است چرا که از هرگونه منطق ثنويت گرايی به دور است و نمودهای متعددی دارد: از نمادهای اساطيری گرفته تا وداهای هندی، آموزه های مسيحی، اسلامی، تائوييسم، عرفان يهودی و...، اما اين امر(متافیزیک) نه حاصل تامل ذهنی و استدلال عقلانی بلكه ناشی از شهود معنوی است که شالوده همه نمادهای سنتی را پی می ريزند. بنابراين در زبان گنون، سنت، اصلی الوهی دارد که از عصر زرين تا عصر مدرن به ما منتقل شده است، تنها بايد آن را بازشناخت و با عرضه کردن آن به مدرنيته از بحران هستی شناختی و معرفت شناختی گريبانگير جهان مدرن برون رفت.
از نظر گنون، انسان کنونی با اکتساب معرفت باطنی(حقيقت) اديان است که به شهود معنوی و در نهايت سعادت خواهد رسيد. از اين رو بايد در مدرنيته راهی گشود و سنت را در هسته آن قرار داد. امری که می تواند به تعامل بين سنت و مدرنيته ياری رساند. بنابراين نه مدرنيته و نه سنت، امری به خودی خود مثبت و منفی نيستند، همه چيز بسته به استفاده ای است که از آنها می کنيم همان گونه که او در جايی می گوید «... بايد کاملاً روشن شده باشد که ما درصدد طرح اين دعوی نيستيم که هيچ نوع معرفتی هر قدر هم پست و متنزل باشد، فی نفسه مشروع نيست. آنچه که مشروعيت ندارد صرفاً سوء استفاده ای است که از موضوعات اين چنينی صورت می گیرد.»
نظر شما