به گزارش خبرگزاری مهر، اخیراً نیز رهبر معظم انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس خبرگان رهبری به این موضوع تاکید کرده و با اشاره به تزلزل شدید در ۲ پایه اصلی نظم غربی و بویژه آمریکایی جهان یعنی پایههای فکری وارزشی و پایه نظامی سیاسی، تاکید کردند که جمهوری اسلامی ایران از طریق فهم درست از تغییر و تحولها در جهان و همچنین از طریق تقویت کشور باید در شکلگیری نظم جدید جهانی تاثیرگذار باشد.
این یادداشت به بررسی فحوای کلام رهبری در خصوص "نظم نوین جهانی" و تحول در آن می پردازد.
اصطلاح نظم نوین جهانی (New World Order) به هر دورهای از تاریخ که با تغییری چشمگیر در اندیشهٔ سیاسی و توازن قوا در جهان همراه بودهاست، اطلاق میگردد. با وجود ارائهٔ تعاریف متعدد از این اصطلاح، نظم نوین جهانی اصولاً به باور ایدئولوژیکی مرتبط است که برقراری حکومت جهانی را فقط و فقط از طریق تلاش همگانی برای شناسایی، فهم، یا رفع مشکلات جهانی که از ظرفیت و گنجایش دولت-ملتهای انفرادی خارج است، امکانپذیر میداند.
یکی از نخستین و شناختهشدهترین استفادههای غرب از این اصلاح به اصول چهاردهگانهٔ وودرو ویلسون و تقاضایش مبنی بر تأسیس جامعهٔ ملل پس از جنگ جهانی اول باز میگردد. این اصطلاح در پایان جنگ جهانی دوم و به هنگام توصیف طرحهای سازمان ملل متحد و سیستم برتون وودز به ندرت به کار میرفت، که تا حدودی میتوان این کاربردِ کم را ناشی از این موضوع دانست که این عبارت یادآور جامعهٔ مللی بود که یک طرح شکست خورده در نظر گرفته میشد و ممکن بود استفاده از آن تأثیرات منفی بر جای بگذارد. با این وجود بسیاری از مفسرین اصطلاح «نظم نوین جهانی» را برای نظامی که توسط فاتحین جنگ جهانی دوم جایگزین نظام موجود شد، به کار بردهاند.
گستردهترین کاربرد اخیر این اصطلاح به پایان جنگ سرد بر میگردد. میخائیل گورباچف و جورج هربرت واکر بوش هر دو برای مشخص کردن ماهیت عصر پس از جنگ سرد و روح همکاری بین دو ابر قدرت که امیدوار به تحققش بودند از این عبارت استفاده کردند. تعاریف و تنظیمهای اولیهٔ گورباچف از نظم نوین جهانی گسترهٔ وسیعی را شامل میشد و بیشتر آرمانگرایانه بود، اما توانایی او برای پافشاری و تأکید بر آن به دلیل بحرانهای داخلی نظام شوروی محدود بود. دیدگاه بوش در قیاس با گورباچف، مشخصتر، محدودتر و واقعگرایانهتر بود، و شاید حتی در مواقعی مهمتر و کاراتر، و ارتباط تنگاتنگی با جنگ خلیج فارس داشت.
باید توجه داشت که نظم جهانی مطرح از سوی غرب ریشه در اصول و آموزه های صلح وستفالی در سال 1648 میلادی دارد. ارزشهایی این نظم در واقع هنوز بر نظام و روابط بین الملل سایه افکنده است. اما برخی ارزشهای آن با چالش مواجه شده است.
انتقاد به نظم جهانی در حوزه نظریه پردازی عمدتا از سوی نظریه پساساختارگرا(پسامدرن، انتقادی و ...) مطرح می شود. به طور کلی در حوزه نظریه پردازی نظریه های حلال مشکل(problem solving) و نظریه های انتقادی مطرح هستند. نظریه های حلال مشکل "نظم جهانی" را به همان صورت می پذیرند و درصددد بر هم زدن این نظم هم نیستند. بلکه صرفا مسائل و مشکلات رخ داده در این نظم مورد بررسی قرار می گیرد.
برای نمونه اینکه کشورهای جهان سوم در نظام بین الملل و در تعیین هنجارها و نهادهای آن نقشی ندارند اساساً دغدغه این نظریه ها نیست. طبیعی است که این نظریه خواهان حفظ وضع موجود در نظام بین الملل هستند. یعنی ماهیت نظام بین الملل و ساختارهای آن در این نظریه ها به چالش کشیده نمی شود.
اما در مقابل نظریه های انتقادی قرار دارند. انتقادی در اینجا به معنای اصطلاحی آن در نظریه های روابط بین الملل که اشاره به نظریه های مکتب فرانکفورت دارد نیست بلکه به معنای نظریه هایی است که به خود فرایند نظریه پردازی توجه دارند. از دیدگاه این نظریه ها ساختارهای حاکم بر نظام بین الملل و روابط بین الملل ساختارهای سلطه هستند که که در آن صداهای حاشیه های، ضعفا و ... مورد توجه قرار نگرفته اند.
حتی در طیف میانه نظریه پردازی نیز افرادی چون "هدلی بول" از نظریه پردازان مکتب انگلیسی(جامعه بین المللی) نیز تاکید دارد که در فرایند تعیین هنجارهای بین المللی کشورهای جهان سوم نقشی ندارند.
رهبر معظم انقلاب در چند جا در خصوص نظم نوین جهانی بیان می دارند : "اين نظام نويني كه آمريكائيها ميگويند اين است، كاري كنند كه همه دنيا آنطور كه آنها ميخواهند، فكر كنند و حقايق را وارونه بفهمند. نظم نويني كه آمريكا در پي استقرار آن است، متضمن تحقير ملتها و به معناي امپراطوري بزرگي است كه در رأس آن آمريكا و پس از آن قدرتهاي غربي است. بازگشت به جامعه جهاني – كه آمريكا منادي آن است – به معناي پذيرش سلطه فرهنگ غرب است."
نگاهی نظری به سخنان رهبری انقلاب نشان می دهد که مراد از تحول در نظم به حوزه های قطب بندی، ماهیت نظام، سرشت روابط بین الملل، ماهیت هنجارهای بین الملل و .... است. یعنی وقتی ایشان سخن از تحول در نظم جهانی دارند تنها منظور این نیست که نظام تک قطبی به رهبری آمریکا رو به افول و در حال تغییر است.
از حیث نظری این گونه می توان استدلال کرد که نظم هژمونیک مورد توجه آمریکا که بر اساس آن منافع هژمون تأمین می شد رو به افول است. در این نظم استانداردها و هنجارهای هژمون به مثابه رژیمهای نهادینه شده در قابل سازمانها و نهادهایی چون بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، ناتو و ... نهادینه می شود.
تحول در نظم جهانی از دیدگاه خود مقامات و نظریه پردازان آمریکایی نیز مغفول نمانده است. برای نمونه هنری کیسینجر که خود از نظریه پردازان واقعگرا(رئالیسم) به شمار می رود در مطلبی که اخیراً در روزنامه وال استریت ژورنال منتشر شد می گوید: «لیبی در جنگ داخلی است، شبه نظامیان بنیادگرا در حال بنا کردن خلافت در سوریه، عراقاند و دموکراسی جوان افغانستان در آستانه فلج شدن قرار گرفته است و علاوه بر اینها اختلافات با روسیه بار دیگر ظاهر شده و رابطه با چین هم به تبادل اتهام در برابر عموم و همکاری تقسیم شده است.مفهوم نظمی که اساس انگارههای غربی بود با بحران مواجه شده است.»
وی در ادامه تصریح میکند: «جستجو برای نظم جهانی تقریبا همواره براساس مفاهیم جوامع غربی تعریف میشد. برای دههها پس از جنگ دوم جهانی امریکا قوی ترین قدرت اقتصادی و دارای بالاترین اعتماد به نفس ملی بود که به وسیله آن رهبری بر نظام بین المللی را برعهده گرفت.»
نکته جالب توجه در سخنان کیسینجر این است که او تنها تحول در نظم جهانی را به سبب تغییر در "قطبش(قطب بندی) نظام بین المللی(نظام تک قطبی) نمی داند و ماهیت نظام که مبتنی بر مفاهیم جوامع غربی است را نیز دستخوش تحول می داند.
نظر شما