به گزارش خبرگزاری مهر، پیشرفت علمی از مهمترین مولفههایی است که میتوان آنرا به عنوان محور و هسته الگوی پیشرفت محسوب نمود اما با کدام راهبرد میتوان این نقش را محقق ساخت؟ در این مقاله نویسنده با روشی تحلیلی تلاش شده است تا با گونهشناسی سطوح پیشرفت از منظر معرفتشناسی به دو منظر اصلی پیشرفت علمی پرداخته شود که یکی رویکرد انباشتی علم و دیگری روکرد پارادایمی آن میباشد. اینکه دو رویکرد مذکور در بستر معرفتشناسی دینی چگونه بروز و ظهور مییابند پرسشی است که کوشش گردیده به آن پاسخ داده شود. به عنوان یکی از نتایح مهم این مقاله میتوان به این نکته اشاره داشت که طرح، توسعه و نظریهپردازی در فلسفههای مرتبه دوم یا مضاف (فلسفه علم، فلسفه تکنولوژی، فلسفه جامعهشناسی، فلسفه سیاست و...) موتور محرک در الگوی پیشرفت علمی میباشند.
«پيشرفت» ملي مقولهاي راهبردي براي عموم جوامع و نظامهاي حكومتي است. در عين حال معاني، مباني و الگوهاي متعددي براي آن وجود دارد. هر جامعهی ملي لازم است تلقي و الگوي خود را از پيشرفت تبيين نموده و سپس به جاريسازي آن بپردازد. در نظام جمهوري اسلامي ايران، مقام معظم رهبري از حدود سال 1384 زمينهها و مؤلفههاي تمركز ملي بر موضوع پيشرفت را فراهم نموده تا سرانجام در سال 1388 دهه چهارم انقلاب را دهه پيشرفت ناميده و انديشمندان را به تدوين «الگوي اسلامي ايراني پيشرفت» فراخواندند. برخي مؤلفههايي كه ايشان طي اين سالها در اين خصوص مورد توجه قرار دادهاند مانند جنبش نرمافزاري، عبور از مرزهاي دانش، راههاي ميانبر در علم و فناوري، نوآوري، نقشه جامع علمي، توليد فكر، مرجعيت علمي و ... به صورت ضمني و صریح مؤيد توجه و تاكيد بر الگوي «پيشرفت بر محوريت «پيشرفت علمي» با اتکا و در بستر ايمان و معرفت ديني» است. توجه و تصريح رهبري معظم انقلاب بر قدرتآفريني بر پايه علمآفريني در بستر ايمان ديني، مؤيد چنين الگويي است
دغدغه گفتار حاضر، پاسخ پيشنهادي به اين سؤال است كه به لحاظ «معرفتشناسي»12 مهمترین راهبرد بنيادين در پيشرفت علمي به عنوان محور و هسته الگوي پيشرفت در اين مقطع در نظام جمهوري اسلامي ايران چه ميتواند باشد؟
پيشرفت علمي از نگاه «معرفتشناسي»
ارائه الگو در پيشرفت علمي ميتواند در سه سطح مطرح گردد:
- سطح معرفتشناسي؛
- سطح مديريت و اجرايي؛
- سطح كاربردي و عملياتي.
در اینجا به اختصار به توضيح مفهوم معرفتشناسي ميپردازيم تا معاني سه سطح ياد شده روشنتر گردد. واژه معرفتشناسي معادل با واژهی «اپيستمولوژي» به كار ميرود. واژه اپيستمولوژي ريشه يوناني دارد و مركب از دو واژه «Episteme» به معناي معرفت و «Logos» به معناي نظريه، تبيين و يا مبناي عقلاني است. اين واژه در مجموع به معناي نظريه معرفت است. از اين رو، تعبير رايج و معادل آن در انگليسي «Theory of Knowledge» است. در زبان فارسي، تا حدوداً يك دهه پيش، دو عنوان شناختشناسي و مسئله شناخت معمول بود، ولي در ساليان اخير اصطلاح معرفتشناسي رواج بيشتري يافته است. در زبان عربي نيز معمولاً اگر از واژه معرف اپيستمولوژي يعني (ابيستمولوجيا) استفاده نشود، با اصطلاح نظريهالمعرفه به آن اشاره ميشود.
موضوع معرفتشناسي متعدد است. گروهي معرفتشناسي را زمينهاي با هدف توجيه باور يا توجيه باور كردن، برخي آنرا صرفاً كوشش دريافتن شيوههايي بهتر در اكتساب باورها و نقادي باورهاي پيشين و يا بررسي معرفت و توجيه باورها معرفي كردهاند. روش معرفتشناسي متضمن زمينهاي فلسفي است و از روشهاي معمول فلسفي بهره ميگيرد. يكي از مهمترين روشهاي معرفتشناسان، تحليل فلسفي است. پرسشهاي كليدي در معرفتشناسي به اختصار عبارتند از:
- معرفت چيست؟
- منابع معرفت كداماند؟
- معرفت چه محدوديتهايي دارد؟
كشاندن بحث الگوي پيشرفت علمي به سطح معرفتشناسي توجه به اين نكته را در خود دارد كه اساساً پيشرفت علمي پيش از هر گونه رهيافت مديريتي و عملياتي، فرآيندي معرفتآفرين بوده و مخاطبين اصلي آن حوزه توليد فكر و معرفت در جامعه هستند. ناديدن گرفتن اين سطح از بحث، تلفات و صدمات جبرانناپذيري به فرآيند عملي پيشرفت علمي وارد خواهد نمود.
بديهي است صحبت از الگوي پيشرفت علمي در سطح معرفتشناسي اساساً بحثي فلسفي، پيچيده و مبتني بر نظريهپردازي است و ورود و فعاليت در آن صرفاً با نظرات كلي و عمومي و دانش مديريتي امكانپذير نیست. نتيجه آن كه ما توجه خود را معطوف بر آن نمودهايم كه دريابيم چه جريان، برنامه، راهبرد و ... بنياني از حيث و التفات معرفتشناسانهی پيشرفت علمي را سامان بخشيده و آن را هدايت و حمايت خواهد كرد. خلاصه آن كه مانند بسياري از موضوعات ديگر، معمولاً در مقولهی «علم» گفتگوها، نظريهها و الگوها به سطح دوم و سوم معطوف و محدود است در حالی که مباني پايهاي براي ارايهی هر الگوي مورد نظر در پيشرفت علمي در سطح «معرفتشناسي» است كه عميق و بنيادين خواهد بود.
اگر سه سطح تدوین الگوی پیشرفت را به یک درخت تشبیه نماییم میتوان گفت ریشه درخت در واقع معادل سطح1 (معرفتشناسی)، تنهی درخت معادل سطح2 (مدیریتی و اجرایی) و شاخه و برگ درخت معادل سطح 3 (کاربردی و عملیاتی) میباشد.
معاني انباشتي و پارادايمي پيشرفت علمي
الگوي پيشرفت علمي بر پايه معاني و تعاريفي كه از پيشرفت ارايه خواهد شد سامان ميپذيرد. لذا به دو معناي اساسي از پيشرفت كه تشخيص و تمایز آن بسيار مهم و راهگشا خواهد بود توجه مينماييم.
لازم است در اين جا از ديدگاه فيلسوف و مورخ برجستهی علم در قرن بيستم توماس كوهن استفاده نماييم. او در كتاب «ساختار انقلابهاي علمي» كه در سال 1962 منتشر ساخت و با آن تحولي را در فلسفه علم و تلقي از علم ايجاد کرد، انقلابهاي علمي را متأثر از تغيير پارادايم جامعه علمي ميداند. به اعتقاد او در يك جامعه علمي «علم متعارف يا عادي» مبتني بر پارادايم حاكم بر آن جامعه وجود دارد. پارادايم، «مجموعه ويژهاي از باورها و پيشپندارهاي» جامعهی علمي است كه شامل تعهدات متافيزيكي، نظري و ابزاري ميشود. پارادايم اولاً افراد آن جامعه علمي را كه هواداران نظريهها و قواعد موجود در پارادايم هستند هويت میبخشد، ثانياً مباني و معاني مابعدالطبيعه ويژهاي را براي آن جامعهی عملي موجه ميکند. اعوجاجها و بحرانها، زمينههاي ترديد و شك در پارادايم حاكم را به وجود آورده و نهايتاً منجر به پيدايش پارادايم بديل و فروپاشي پارادايم موجود و انقلابهاي علمي ميگردند.
نمونه آن، انقلابي است كه با فيزيك نيوتوني موجب شد فيزيك ارسطويي حاكميت خود را از دست بدهد و انقلاب بعدي از فيزيك نيوتوني به فيزيك نسبيتي رخ داد و آن هم قرين تغيير پارادايم ديگري بود. او علم حاكم در پارادايم موجود را «علم متعارف يا عادي» و علم تحت پارادايم جديد را «علم جديد» ناميد. در ديدگاه كوهن پارادايمها قياسناپذير ميباشند. قياسناپذيري پارادايمها به معناي آن است كه جهان و دنياي دو پارادايم كاملاً متمايز بوده و اساساً مقايسه و معياربنديای براي ارجحيت و برتري بين آنها وجود ندارد. به اعتقاد كوهن پارادايمهاي مختلف، جهانهاي (علمي) مختلفي را تبيين ميكنند و لذا قياسناپذيرند. تأكيد او بر اين موضع است كه پارادايم نوين، اصلاح شدهی پارادايم پيشين نيست.
توجه به ديدگاه ساختارگرايانه مبتني بر پارادايم كوهن و پديده انقلابهاي علمي جهت پژوهش در باب پيشرفت علمي مغتنم خواهد بود. اما بدون آن كه بخواهيم بيش از اين به طرح و بسط انديشههاي او بپردازيم (كه البته در تاريخ فلسفهی علم در نيمهی دوم قرن گذشته با انتقادهايي نيز همراه بوده است)، استفاده ويژهاي از آن براي تمايز بين دو مفهوم از پيشرفت خواهيم داشت.
بر اساس نگاه پارادايمي، پيشرفت علمي در دو فضا رخ خواهد داد: پيشرفت علمي در بستر علم متعارف و پارادايم حاكم موجود و پيشرفت علمي (با تعبير و تفسير ويژهاي كه از آن خواهيم داشت) در فرآيند تغيير پارادايم و انقلابهاي علمي كه ما اين دو را به ترتيب پيشرفت انباشتي علم و پيشرفت پارادايمي علم ميناميم.
منظور از پيشرفت انباشتي علم آن است كه دانشمندان در بستر علم متعارف به حل مسئلههای موجود ميپردازند. آنها دانستههاي خود را به صورت تراكمي و انباشتي توسعه ميدهند. پيشرفت انباشتي علم را ميتوان از دو منظر مختلف ارزيابي كرد: رشد انباشتي علم در نگرش مقطعي و تاريخي. منظور از نگرش مقطعي، بررسي رشد انباشتي علم در علم متعارف است. در علم متعارف، معمولاً مفاهيم ثابت و لايتغيري وجود دارند كه كليهی تبيينها به كمك آنها صورت ميگيرد و اگر طي پژوهشهايي كه در علم متعارف صورت ميگيرد، به ارايهی مفاهيم جديدي احتياج باشد، اين مفاهيم ناسازگار با مفاهيم قبلي نيست بلكه در كنار مفاهيم پيشين قرار ميگيرند تا پديدهها را تبيين كنند. مثلاً ارايهی مفاهيمي مثل نوترينو و كوارك نه تنها با مفاهيم كوانتوم و نسبيت در تناقض نيست، بلكه در كنار آنها، سعي در تبيين پديدههاي فيزيكي دارد. بنابراين، در علم متعارف، شبكه مفهومي دچار انباشت ميشود.
در علم متعارف، همهی دانشمندان در اصول اوليه، روشها و راه حلهاي پذيرفته شده اشتراك دارند و آنها را الگو میدانند؛ بنابراین، پژوهشگرِ علمِ متعارف با توجه به روشها و استانداردهای موجود میداند که چه نوع مسائلی را برای حل کردن برگزیند. مسائلی که او بر میگزیند، در ادامهی مسائلی است که در درون علم متعارف برگزیــده و حل شده است و با حل آن، مسئلهی حلشدهای به مسائل پیشین افـــزوده میشود. از این رو، حوزهی مسائل مطرح در علــم متعارف گسترش مییابد. به عبارت دیگر، «پژوهش متعارف و عادی که به صورت انباشتی است، موفقیت خود را مدیون این قابلیت دانشمندان است که به گونهای منظم، مسائلی را انتخاب میکنند که میتواند با فنون ادراکی و ابزاری نزدیک به آن چه پیش از آن وجود داشته است، حل شود». پس فرآیند رشد علم در علم متعارف فرآیندی انباشتی است و در این فرآیند، با گذر زمان بر وسعت شبکهی مفهومی، حوزهی مسائل مطرح و ساختههای آن افزوده میشود.
حال جا دارد این پرسش را طـــرح کنیم که اگر تحول علم را نه در طول مقطعی خاص، همچون علم متعارف خاص یک پارادایم، بلکـــه در کل تاریخ علم در نظر بگیریم، آیا باز میتوان از رشد انباشتی علم صحبت کرد؟
همانطور که گفتیم در سیر تاریخی علم، ما با ظهور و سقوط پارادایمهای علمی به واسطهی وقوع انقلابهاي علمي مواجه هستیم و از ویژگیهای برجستهی چنین تحولی، قیاسناپذیری پارادیمهاست که دارای جنبههای معنایی، روش شناختی و مشاهدتی است. بنا بر قیاسناپذیری مفاهیم، در سیر تاریخی علم، که به شکل ظهور پارادایمهای نوین به جای پارادایمهای قدیم توسط انقلابهاي علمي است، در گذر از پارادایم قدیم به پارادایم نوین، تغییر معنایی رخ میدهد. از این رو، مفاهیــــم پارادایم نوین را نمیتوان شکل تعمیمیافتهی مفاهیم پارادایم قدیم دانست. همچنین بنا بر قياسناپذيري روششناختي، در سير تاريخي علم، هنگام انتقال از پارادايم قديم به پارادايم نوين، ميان مسائلي كه ميتواند به وسيلهی پارادايم قديم و جديد هر دو حل شود، انطباقي گسترده ولي نه كامل مشاهده خواهد شد. در روشهاي حل مسئله نيز تفاوتي قطعي وجود خواهد داشت. بنابراين «وقتي كه انتقال كامل ميشود، حرفهی مورد نظر، نگرش خود نسبت به حوزهی مسائل، روشها و اهداف آن را تغيير داده است». از اين رو، به لحاظ روششناختي، پارادايم نوين را نميتوان شكل تعميميافتهی پارادايم پيشين دانست. همچنين مطابق قياسناپذيري مشاهدات، دانشمنداني كه براي خود پارادايمهاي متفاوتي دارند به انجام آزمايشهاي متفاوت ميپردازند. حتي اگر ابزارهاي يكساني بهكار گيرند، هنگام مشاهده با اين ابزارها، حتي در مواردي كه قبلاً مورد توجه قرار داده بودند، چيزهاي تازه و نويني را مشاهده خواهند كرد. بنابراين، مجموعهی مشاهدات پارادايم قديم را نميتوان زير مجموعهی مشاهدات پارادايم نوين دانست.. از اين رو، پيشرفت علم در نگرش مقطعي، فرآيندي انباشتي دارد. در حالي كه، در نگرش تاريخي، به علت قياسناپذيري مفاهيم روششناختي و حوزهی مشاهدات، ميان شبكهی مفهومي، حوزهی مسائل مطرح و مشاهدات سنتهاي پيش و پس از انقلاب رابطهی مشموليتي وجود ندارد؛ از اين رو، فرآيند انقلاب و تحولات بنيادي علمي را نميتوان انباشتي دانست.
پيشرفتي كه در فرآيند انقلابهاي علمي حاصل ميگردد از نوع تزايد، تراكم و انباشتن نيست؛ بلكه از نوع تطور، تحول و برآمدن است. اين نوع پيشرفت در سايه و زمينهی بسيط معرفتشناسي ديني، عليرغم ديد صرفاً آفاقي فيلسوفان ماديگرا، ميتواند كاملاً هدفمند و غايتگرايانه باشد.
پيشرفت انباشتي و پارادايمي در بستر معرفتشناسي ديني
طرح هر دو مفهوم پيشرفت در بستر معرفتشناسي ديني قابل تبيين است؛ با این حال، الگوي ما از پيشرفت علمي در بستر معرفتشناسي ديني براي هر دو پيشرفت ميبايست داراي طرح و نظريه باشد. الگوريتم پيشرفت انباشتي علم در بستر معرفت ديني را اینگونه میشود و توضیح داد که در نگاه انباشتي، دانشمندان جامعهی ديني به پيشرفت انباشتي و تراكمي علم همچون ديگر دانشمندان كمك ميكنند اما آنان در اين همراهي متفطن اين نكته هستند كه علم و فناوري هر دو معرفتهايي باردار از پيشفرضها ميباشند. در واقع، جريان انباشتي علم و فناوري در دنياي امروز ماهيتي خنثي نداشته و مبتني بر پارادايمهاي حاكم خود پيش ميرود. علم، معرفتي محض و خنثي نيست؛ لذا در فرآيند پيشرفت انباشتي علم، دانشمندان ميبايست بتوانند تأثیر اساسي معرفتشناسي ديني را لحاظ نمايند. از جمله مؤلفههاي مهم معرفتشناسي ديني معيار «غايتمندي» و نيز معيار «ارزشآفريني» در نگاه دين محور است.
دو سؤال اساسي در اين جا مطرح ميشود:
سؤال 1: نقش و جايگاه جامعهی علمي فعلي ما در فرايند پيشرفت علمي انباشتي چيست؟ و چگونه ميتوان پيشرفتي را در جامعهی علمي حاصل نمود كه نقش و جايگاه آن در پيشرفت انباشتي علم در دنيا محوري و راهبردي باشد؟
سؤال 2: جداي از جايگاه فعلي و نحوهی رسيدن به نقش راهبردي در پيشرفت علمي انباشتي در دنياي امروز، جامعهی علمي ما با چه مكانيزمها و روشهاي معرفتشناسانه (با توجه به اينكه پيش از اين تأكيد و توجه خود را معطوف سطح اول پيشرفت علمي نموديم)، معرفتشناسي ديني را به عنوان زمينه و بستر خود در پيشرفت انباشتي علم لحاظ خواهد كرد؟ به بيان ديگر، از حيث معرفتشناسي چگونه دانشمندان جامعهی علمي ديني ما ضمن همراهي با جريان انباشتي علم دارای يك معرفتشناسي ديني پايهاي از فعاليتهاي خود ميباشند؟
پيشرفت پارادايمي علم در بستر معرفتشناسي ديني
پيشرفت پارادايمي متوجه تغيير پارادايم جامعهی علمي است و به شكلي رهنمطللمون انقلاب يا تحول بنيادين در علم خواهد بود. اين امر ميتواند در مقياسهاي ريز و درشت صورت پذيرد. مطالعات تاريخ علم، حاكي از آن است كه دانشمنداني كه پايهگذار چنين پيشرفتهاي پارادايمي در علم بودهاند ضمن برخورداري از سطح بالايي از دانش مربوطه، به مباني فلسفي علم نيز توجه ويژه داشتهاند و بنيانهاي فكري و متافيزيكي خود را نيز در ابداعات و نظريههاي علمي انقلابي خود به كار گرفتهاند. بدون استدلال و با تكيه بر مطالعات تاريخ علم بايد گفت تغيير پارادايمهاي علم و به وجود آوردن علم جديد (شامل علم جديد به معناي مطلق آن و يا نظريهها و قواعد جديد در علم) به شكلهايي همراه و قرين تغيير نگرشهاي فلسفي به هستي و انسان بوده است. سؤالهای اساسي در يك جامعهی ديني در خصوص پيشرفت پارادايمي علم (در دنبالهی سؤالهای قبلي) عبارتند از:
سؤال 3: چگونه پيشرفتهاي پارادايمي علم در يك جامعه محتملتر خواهد بود؟ بدون ترديد ما هيچ قاعدهی نظاممندي براي وقوع پيشرفتهاي پارادايمي علم نميتوانيم ارايه نماييم، اما ميتوان احتمال و يا برخي از مؤلفههای آن را تقويت نمود.
سؤال 4: آيا معرفتشناسي ديني نقشي در حصول پيشرفتهاي پارادايمي علم دارد؟
موتور محركه پيشرفت علمي در بستر معرفتشناسي ديني
پاسخ به سؤالهای 1، 2، 3 و 4 در سطح معرفتشناسي، ما را رهنمون ارايهی پيشنهاد و يا الگويي آن هم معرفتشناسانه مينمايد. براي اين منظور لازم است توضيح مقدماتي اوليهاي را از تغيير رويكردهاي فلسفي طي يك قرن گذشته نسبت به تاريخ پيشين فلسفه ارايه نماييم. هم اكنون به صورت عمده دو جريان فلسفي جداي از مكاتب آن وجود دارد. يك جريان فلسفههاي مرتبهی اول ميباشند. موضوع معرفت فلسفه مرتبهی اول، جهان، انسان، اجتماع بوده و هستيشناسي از مباحث مهم فلسفههاي مرتبهی اول است. به لحاظ تاريخي، شكلگيري فلسفههاي مرتبهی اول تلويحاً به دورهی پيشسقراطيان و تصريحاً به جريان فلسفه از سقراط به بعد قابل ارجاع است.
جريان ديگر در فلسفه، فلسفههاي مرتبهی دوم و به تعبيري فلسفههاي مضاف ميباشند. ظهور فلسفههاي مرتبهی دوم يا مضاف به اوايل قرن بيستم برميگردد. موضوع فلسفههاي مرتبهی دوم مؤکداً جهان، انسان و جامعه نيست بلكه آنها معارف مختلف را موضوع تأمل و توجه خود قرار ميدهند. فلسفهی دين، فلسفهی علم، فلسفهی سياست، فلسفهی هنر، فلسفهی رسانه و ... از نمونههاي فلسفههاي مرتبهی دوم ميباشند. به طور مثال فلسفهی دين كه دين را از منظر يك باور و معرفت به بحث ميگذارد، درصدد است ببيند تجربهی ديني چه نسبتي با معرفت ديني دارد و گزارههاي ديني چگونه موجه ميشوند؟ نسبت باور و ايمان ديني چيست؟ و عاقبت، زبان دين واجد چه كيفياتي است؟
در غرب، جريان فلسفه را به دو حوزهی فلسفههاي قارهاي و فلسفههاي تحليلي و مرتبهی دوم (تمايزهایي بين فلسفههاي تحليلي و مرتبهی دوم وجود دارد اگر چه هر دو در يك حوزه مطرح شدهاند) تقسیم میکنند. فلسفههاي قارهاي كه متناظر فلسفههاي مرتبهی اول هستند و بيشتر در فضاي فكري آلمان و فرانسه رشد كرده و گونههاي مختلفي چون پديدارشناسي، اگزيستانسیايسم، هرمنوتيك، شالودهشكني، نظريهی انتقادي و غیره را شامل ميشوند. اما فلسفههاي تحليلي و مرتبهی دوم بيشتر در فضاي انگليسي زبان مطرح شدهاند. تمايز ديگر اين دو جريان فلسفي آن است كه در فلسفههاي مرتبهی اول بصيرت نظري و فكري محض مورد توجه بيشتر است. اين در حالي است كه در فلسفههاي مرتبهی دوم، بيش از توجه به موضوع، به روش توجه داشته و مسئلهی «توجيه» و «زبان» در آنها اهميت ويژهاي دارد. تمايز فلسفههاي مرتبهی اول و دوم كه با مسامحه و اختصار اشارهاي بر آن شد به معناي عدم ارتباط بين آنها نيست. اين دو حوزه از «فكر» داد و ستد فراواني دارند، خصوصاً فلسفههاي مرتبهی دوم متأثر از زمينههاي اوليهی فلسفهی مرتبهی اولی هستند كه در درون خود آنها جاي میگیرند.
اگر چه فلسفههاي مرتبهی اول كماكان در حال تطور و فعاليت ميباشند، اما گرايش به سمت فلسفههاي مرتبهی دوم به دلايل زيادي توسعه يافته است. يكي از دلايل كليدي، تأثیرات جامعهشناختي و كاربردي و عملي وسيعي است كه فلسفههاي مرتبهی دوم به دست ميدهند و فلسفه را از انتزاع خارج مينمايند. چه فلسفههاي مرتبهی دوم را ماهيتاً فلسفه بدانيم و چه نه، تأثیر آنها در تحولات و تغييرات يك قرن گذشته نه تنها مهم و اساسي بلكه تقريباً بيبديل است. آن چه تاكنون در این گفتار مطرح شده براي رسيدن به يك نتيجهگيري و ارائه نظر كليدي بوده و آن اين كه: هستهی الگوي پيشرفت علمي در سطح معرفتشناسي در جامعهی امروزي بر دوش تطور و جريان فلسفههاي مرتبهی دوم يا فلسفههاي مضاف ميباشد. پيشرفت علمي، چه از نوع انباشتي و چه از نوع پارادايمي، بدون وجود، حضور و فعاليتهاي فلسفههاي مرتبهی دوم تحقق نخواهد يافت. بدون اعمال و احمال بار ارزشي به جريانهاي فلسفههاي مرتبهی دوم و نتايج ارزشي كه آنها در پيشرفت علم حاصل نمودهاند، موتور محركهی پيشرفت علم در سطح معرفتشناسي توسعهی فلسفههاي مرتبهی دوم ميباشد. فعال بودن دانشمندان در اين حوزه از معرفت و نظريهپردازيهاي، شرايط را براي پيشرفت علمي فراهم خواهد آورد.
خاموش بودن چراغ اين جريانهاي فكري در يك جامعه و نداشتن حوزههاي نظريهپردازي فعال در اين زمينه، پيشرفت علم در سطح مديريتي و عملياتي را عليرغم هر گونه تلاش در اين دو سطح، خفيف و كم عمق مينمايد. اين موضوع در حوزهی پيشرفتهاي علمي و فناورانهی يك قرن گذشته به راحتي قابل رديابي است. بين اين پيشــرفتها و توسعهی حوزههايي مانند فلسفهی علم و فناوري رابطهی كاملاً معناداري در جوامع مختلف وجود دارد. در پيشرفت علمي انباشتي، كاركردهاي معرفتشناسانهی فلسفههاي مرتبهی دوم تأثیرگذار و هدايتكننده و در پيشـــرفت پارادايمي علم، تغيير پارادايم در خود مكــاتب و نظريههاي اين فلسفهها موثر است. به بيان ديگر ما، هم نيازمند ايجاد و هم نيازمند نظريهپردازي و تحول در فلسفههاي مرتبهی دوم ميباشيم.
مهمترین یافتههای این نوشتار را میتوان بدینگونه برشمرد: 1- طرح، توسعه و نظريهپردازي در فلسفههاي مرتبه دوم يا مضاف (فلسفهی علم، فلسفهی تكنولوژي، فلسفهی جامعهشناسي، فلسفهی سياست و ...) موتور محرك در الگوي پيشرفت علمي ميباشند.
بديهي است در اختيار داشتن اطلاعات عمومي و يا حتي تخصصي از دين، به عنوان معرفتشناسي ديني تلقي نميشود. به طور مثال در جامعهی ما دانشمند و نظريهپرداز در حوزهی فلسفهی علم نياز دارد كه فلسفهی دين را مبتني بر اسلام مورد مطالعه و پژوهش قرار داده و از آن بهرهبرداري لازم را در فلسفهی علم در فرآيند نظريهپردازيهاي خود بنمايد. يافتهی دوم را به صورت زير برجسته و خلاصه مينمايیم:
2- بسط معرفتشناسي ديني و فلسفهی دين (به معناي خاص اسلامي آن) به عنوان زمینه هدایتی و حمایتی توسعهی فلسفههای مرتبهی دوم یا مضاف و نیز حوزههاي كليدي تفكر و نظريهپردازي علوم باید به شکل جدی صورت پذیرد.
اگر چه زيرساختهاي فكري و فلسفي در جامعهی اسلامي ما غني است، اما به نظر میرسد كه بضاعت ما در انديشهورزيهاي جدي در برخي از حوزههاي فلسفههاي مرتبهی دوم اندك باشد. به طور مثال در حوزهی فلسفهی دين ظرفيتهاي موجود فكري ما شامل انديشمندان، نظريهپردازان و مستندات و مكتوبات معتبر مناسب به نظر میرسد ولي در حوزههايي مانند فلسفهی علم، فلسفه تكنولوژي، فلسفه زبان، فلسفه هنر و ... نياز به كار اساسي و فراوان داريم.
__________________________________
نویسنده: حمیدرضا رضایی، پژوهشگر پژوهشکده مطالعات راهبردی و امنیت ملی دانشگاه عالی دفاع ملی
پی نوشت:
1. Epistemology
منبع: شماره 10 فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا