مجله مهر - احسان سالمی: سالهای ابتدایی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، روزهای سخت جمهوری اسلامی بود که پیکان تیز دشمنیهای دشمنان خارجی و داخلی به سوی ریشه و پیکر این نهال نوپا نشان گرفته شده بود. دشمنانی که هربار از طریقی و روشی خود را در میان صفوف انقلابیون جا میزدند و از شرایط استفاده و ضربات مهلکی را به انقلاب وارد میکردند.
یکی از سنگینترین و سختترین این ضربات حادثه انفجار هشتم شهریور سال ۱۳۶۰ بود که در آن رئیس جمهور و نخست وزیر وقت، محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر همراه با چند تن دیگر از یارانشان به شهادت رسیدند.
اما نکته قابل توجهای که در رابطه با این حادثه که در واقع مهمترین پرونده قضایی صد سال اخیر کشور است، وجود دارد، پرونده بررسی عوامل و افراد مقصر در این حادثه بود که هیچگاه به نتیجه نرسید و با گذشت بیش از سی سال از آن حادثه همچنان به عنوان پروندهای مسکوت برجا مانده است.
این کتاب را میتوان یکی از مهمترین کتابهای تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ایران دانست که با نگاهی دقیق و مستند به اتفاقات رخ داده در روز انفجار دفتر نخست وزیری، عامل اصلی این ترور و همچنین اتفاقات پیش آمده بعد از آن پرداخته است و همچنین در کنار آن برخی ابعاد فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق و نیروهای آن را بررسی کرده است.
پروندههای مسکوت، مشتمل بر چهارفصل و شانزده ضمیمه است که در آن علاوه بر معرفی ابعاد مختلف این ترور و همچنین معرفی برخی از متهمین این ماجرا، مصاحبه با سعید حجاریان (یکی از متهمین پرونده)، گزارش شهید اسدالله لاجوردی در دادستانی پیرامون این پرونده، اظهارات موسوی خوئینیها درباره پرونده انفجار نخست وزیری و پاسخ یاران شهید لاجوردی و گزارش نهایی دادسرای انقلاب درباره پروندهی انفجار نخست وزیری به عنوان بخشی از مستندات آورده شده است.
همچنین حسن کامران که یکی دیگر از متهمین این حادثه بوده اسنادی مبنی بر برائت خود در این پرونده و مشکل دار بودن فردی که به او اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق( منافقین) را زده است ارائه کرد که این اسناد عیناً به همراه توضیحات حسن کامران در بخش اسناد کتاب قرار گرفته است.
این اثر را انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی با قیمت ۲۵۰۰۰ هزار تومان منتشر کرده است و در تابستان امسال برای اولین بار روانه بازار کتاب و با استقبال بسیار خوبی از سوی مخاطبان روبرو شد.
باهم بخشهایی از کتاب پروندههای مسکوت را میخوانیم:
پرده اول: به آقای رجایی بگویید، ایندفعه نوبت شماست!
[نویسنده کتاب برای بررسی روایت اتفاقات پیش آمده در روز هشت شهریور به سراغ افراد مختلفی رفته است و این حادثه را هربار از قول یکی از حاضرین در این حادثه روایت کرده است. در این بخش روایت این ماجرا را از قول دونفر از شاهدان ماجرا میخوانیم]
حسن عسگریراد، رئیس دفتر شهید رجایی که در آن زمان در ساختمان نخست وزیری حضور داشت، درباره حادثه ۸ شهریور ۱۳۶۰ میگوید:
«در دفتر کارم بودم و به خاطر اینکه آن روز روزه داشتم، میخواستم ۱۰ دقیقهای استراحت کنم. من در جلسه شورای امنیت شرکت نمیکردم. دبیر جلسه هم کشمیری بود. ناگهان دیدم انفجاری صورت گرفت. اول فکر کردم زلزله است. به راهرو آمدم که به سمت سالن جلسه بروم و اولین کسانی را که دیدم که از اتاق بیرون میآیند، بهزاد نبوی و خسرو تهرانی بودند. من داشتم به محل انفجار میرفتم و آنها داشتند بیرون میآمدند. یکی از آنها گفت نرو و من دیدم دستهایش خونی است. معلوم بود موج انفجار به آنها هم اصابت کرده است.
اجازه بدهید به نکتهای که در این موضوع مغفول مانده است اشاره کنم. آقای سازگارا چند روز قبل از انفجار گفت: «به آقای رجایی بگویید این دفعه نوبت ایشان است.» به نظرم منافقین به او خبر داده بودند که تروری در دستور کارشان است. سازگارا و گروهش، خودشان را از صف منافقین جدا میدانستند. حال خدا میداند که دستشان در یک کاسه بود یا نه؟ ما هم به آقای رجایی گفتیم که اتاقتان را عوض کنید. ظاهرا خطراتی شما را تهدید میکند. البته در اتاق ایشان بمب گذاری نشد.»
حجت الاسلام احمد سالک نیز که دفترش روبروی ساختمان نخست وزیری بود، نکتهای تامل برانگیز را دربارهی رفتار بازماندگان انفجار نخست وزیری ارائه میدهد:
«وقتی انفجار نخست وزیری اتفاق افتاد، بنده از جمله اولین افرادی بودم که به نخست وزیری وارد شدم. دود و آتش بود و هنوز آتش نشانی نیامده بود. از پلهها که بالا میرفتم، بهزاد نبوی داشت پایین میآمد. یقهاش را گرفتم و گفتم: «کجا میروی؟» اولین حرفی که بهزاد نبوی زد این بود که «کشمیری سوخت، کشمیری سوخت!» آقایی هم یک پلاستیک مشکی را داخل آسانسور برد و پایین رفت. بهزاد نبوی هم از پلهها پایین رفت. این درحالی بود که مرحوم رجایی و باهنر و دستجردی در آتش میسوختند و من تعجب کردم که چطور نبوی از کشمیری صحبت میکند، اما از رجائی و باهنر حرفی نمیزند. این هم برایم سوال بود که چطور خود بهزاد نبوی در اتاق نسوخته است. دهها سوال در همان لحظهی اول در ذهن من شکل گرفت. به سمت اتاق جلسه رفتم و آتش نشانی هم آمد، ولی دیگر جنازهها سوخته بودند. این ابهام هنوز در ذهن من مانده و هنوز هم حل نشده که چرا بهزاد نبوی بعد از انفجار به دنبال کشمیری بود، ولی به دنبال رجایی و باهنر نبود.»
پرده دوم: وقتی سازگارا کشمیری را شهید کرد!
نویسنده در فصل سوم کتاب به معرفی بیست و یک نفر از متهمین پرونده انفجار نخست وزیری و سرنوشت برخی از آنها میپردازد. یکی از این افراد، فردی به نام محمدمحسن سازگاراست که بعدها به آمریکا پناهنده سیاسی میشود و در حال حاضر تحلیلگر شبکه ماهوارهای صدای آمریکاست.
محمد محسن سازگارا، متولد ۱۳۳۴ است. او در سالهای پیش از انقلاب، با گرفتن پذیرش بورسیهی تحصیلی از انستیتوی تکنولوژی ایلینوی به آمریکا رفت، با انجمنهای اسلامی دانشجویان مسلمان همکاری کرد و در آنجا با ابراهیم یزدی آشنا شد. پس از مدتی نیز به عضویت مرکزیت نهضت آزادی بخش خارج از کشور درآمد و با توصیه ابراهیم یزدی در روزهای اوج انقلاب به نوفل لوشاتو رفت. در آن روزها یکی از کسانی بود که ترجمه سخنان امام را برعهده داشت و این آغاز رخنه او به صفوف انقلابیون بود...
... انتقال مسعود کشمیری [عامل اصلی ترور ۸ شهریور که بعد از انفجار از ایران گریخت] به دفتر سیستان و بلوچستان نخست وزیری، توسط سازگارا انجام گرفت. کشمیری مدتی هم با دفتر خود سازگارا همکاری کرد. او به جز ارتقای سازمانی کشمیری پس از انفجار دفتر نخست وزیری، نقش عمدهای هم در انتشار خبر جعلی «شهادت کشمیری» داشت. پس از جلسه محرمانهای که در بامداد روز ۹ شهریور در نخست وزیری برقرار شد، اطلاعیهای تنظیم و توسط محسن سازگارا، معاون سیاسی اجتماعی بهزاد نبوی به صدا و سیما جهت اعلام ارسال گردید. در این اطلاعیه که در ساعت ۸ صبح از رادیو پخش شد، «شهادت کشمیری» رسماً اعلام گردید.
متهمین دیگر این پرونده بهزاد نبوی، سعید حجاریان، خسرو تهرانی و مصطفی قنادها بودند.
دومین اقدام برای شهید جلوه دادن کشمیری جسدسازی برای او بود تا اصلیترین ابهام در این خصوص مرتفع شود. در این راستا سازگارا به همراه افرادی همچون علیاکبر تهرانی و نادر قوچکانلو متهمین اصلی در جسدسازی بودند. او همچنین به بهشت زهرا رفت و برای هماهنگی دفن جسد کشمیری تلاش کرد...
... سازگارا به واسطه این اتهامات دوبار در سال ۶۳ و ۶۵ بازداشت شد، اما با فشارهای سیاسی، آزاد و پرونده او به همراه دیگر متهمان پرونده متوقف گردید. با توجه به حساسیت روی او، به مرور از مسئولیتهای کلیدی دولتی خارج شد، اما حضور خود را در هیئت مدیره سازمان گسترش صنایع سنگین تا اواخر جنگ ادامه داد. بعد از پایان جنگ تحمیلی در دولت پنجم و ششم با مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری همکاری داشت و خود را به عنوان یکی از موثرترین اعضای حلقه کیان، ارگان استحاله دینی در کشور معرفی کرد...
پرده سوم: خسرو تهرانی از نزدیکی به رجایی تا لو دادن عملیات ارتش
[بخش سوم از ضمائم کتاب به بررسی پاسخ سازمان مجاهدین انقلاب به اتهامات پیرامون پرونده انفجار نخست وزیری اختصاص دارد که در آن به بررسی پاسخ این سازمان به طرح موضوع نقش آنها در حادثه هشتم شهریور و همچنین تحلیل این پاسخ پرداخته است که در این قسمت، بخشی از تحلیل نگارنده کتاب را بر پاسخ سازمان مجاهدین انقلاب میخوانیم]
رادیو منافقین (رادیو مجاهد) فعالیت بسیار شدیدی در سازماندهی نیروهای باقیمانده در خاک جمهوری اسلامی [سازماندهی نیروهایی که بعد از اعلام رسمی سازمان مجاهدین خلق به انقلاب ایدئولوژیک و انتخاب منش مارکسیستی برای این سازمان، توانست از دست نیروهای کمیته انقلاب اسلامی بگریزند.] در این مقطع مسئولان تصمیم به نابودی مرکز این رادیو میگیرند. ستادی از متخصصین بسیار مجرب نیروی هوایی، ادارهی فرکانسهای مخابرات، ادارهی دوم ارتش و... تشکیل شد و ماموریت یافتند محل رادیو را کشف کنند. خسرو تهرانی که در آن مقطع دبیری شورای امنیت را برعهده داشت- قائم مقام خود مسعود کشمیری در راس این ستاد قرار داد- پس از شناسایی کامل و تهیهی نقشهی دقیق، یک جنگنده بمب افکن برای نابودی مقر رادیویی منافقین اعزام شد که به دلایل نامعلومی دچار سانحه شد و سقوط کرد.
پس از این سانحه، ستادی برای بررسی علل آن مامور شد و خسرو تهرانی که مسئولیت دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیر را داشت؛ بار دیگر مسعود کشمیری را در راس امور قرار داد. در این عملیاتها جواد قدیری [یکی دیگر از نفوذیهای سازمان مجاهدین خلق که بعدها شناسایی شد.] نیز کشمیری را همراهی میکرد.
جالب اینجاست که این عملیات که توسط کشمیری به شکست انجامید، از سوی بهزاد نبوی به عنوان عملیات موفقی که از سوی کشمیری سازمان یافته است، اعلام میشود! آیا لازم است برای آنکه خود را تبرئه کند، حتی کشمیری را هم تبرئه کند؟
بهزاد نبوی در بخش دیگری گفته است: «بعد از دست به اسلحه بردن منافقین، شهید لاجوردی استدلال میکرد که کسانی که نگذاشتند منافقین را قبل از شروع عملیات مسلحانه بازداشت و مجازات کنیم، همدست آنان هستند و با این استدلال بعدها، نه در حیات رجائی، بهشتی و ... بلکه پس از شهادت آنها، ما را منافقین جدید میخواند. جالب اینکه کسانی که شهید رجائی حاضر نبود یک روز با آنان کار کند خونخواه رجائی شدهاند و خسرو تهرانی که شهید رجائی بارها میگفت من حتی از راه رفتن با ایشان لذت میبرم قاتل رجائی شدند!»
نامه های شهید لاجوردی برای پیگیری پرونده انفجار نخست وزیری
اینکه این سخنان حاصل آغشتن یک راست به چندین دروغ است و اینکه شهید لاجوردی آنها را منافقین جدید میدانسته، کاملا صحیح است، اما علت آن در این نبود که وی خواهان بازداشت منافقین قبل از ارتکاب جرم باشد، بلکه لاجوردی و همکارانش به عدم همکاری تیمی که به سرپرستی بهزاد نبوی خود را تیم تحقیق معرفی و اسناد را ضبط کرد، در معرفی منافقین و همچنین برخی اقدامات دیگر که شائبه همدستی با آنها را داشت، همچون چگونگی نفوذ کشمیری که طبق اعتراف صریح متهم ردیف دوم آن پرونده با علم انجام شده بود، جنازهسازی، عدم تسلیم جنازه ساختگی به پزشکی قانونی، انتشار خبر شهادت کشمیری، تلاش برای خارج کردن پرونده قضایی از روند قانونی و ... که منجر به انجام عملیات تروریستی و مصون ماندن از مجازات شد، توجه میکرد.
از سوی دیگر این ادعا دربارهی شهید لاجوردی که شهید رجائی حاضر به یک روز همکاری با وی نبود، درحالی مطرح میشود که لاجوردی همان کسی است که شهید رجائی وی را به عنوان وزیر بازرگانی مطرح کرد و بنیصدر به دلیل مواضع روشن لاجوردی در مخالفت با تفکر لیبرال نپذیرفت و یکی از موارد اصلی درگیری شهید رجائی با بنیصدر در تنظیم کابینه بود. شاید توجه به همین موارد، ضرورت اثبات مورد به مورد کذب بودن دیگر ادعاهای وی را که اغلب آغشته به برخی از گزارههای صحیح است چندان ضروری نمینماید، اما دقت به این موضوع لازم است که چرا کسانی که اقدامات ضد امنیت ملیشان در جعل، افترا و ... را در سال گذشته [منظور نویسنده سال ۱۳۸۸ و وقوع فتنه در آن است که عملکرد بهزاد نبوی به عنوانی یکی از دستگیر شدگان فتنه کاملا آشکار است] به وضوح دیدیم، تا این حد به لاجوردی حساس بودند؟
پرده چهارم: شما از مسعود رجوی هم خطرناکترید!
[یکی دیگر از فصول بسیار مهم کتاب، مصاحبه نگارنده کتاب با سعید حجاریان، یکی از متهمین اصلی پرونده انفجار نخست وزیری و از اعضای با سابقه سازمان مجاهدین انقلاب است. او در زمان وقوع حادثه هشت شهریور مشاور بهزاد نبوی بوده است و بعد از آن نیز به همراه خسرو تهرانی از بنیانگذاران وزارت اطلاعات بود. بخشی از این مصاحبه را باهم میخوانیم]
یکی دیگر از مقاطع درگیری گویا مربوط به وزارت اطلاعات است. شنیدهام که یکی از اصلیترین گزینههای وزارت اطلاعات شهید لاجوردی بود که بحث اجتهاد مطرح شد.
- بحث اجتهاد تقصیر من نبود. آقای موحدی کرمانی مطرح کرد.
اما نام ری شهری را شما مطرح کردید.
- بعد از اینکه شرط اجتهاد برای شخص وزیر اطلاعات قانونی شد، آقای خامنهای روی آیت الله مومن نظر داشتند. ما به عنوان نماینده دولت با آقای مومن دیدار کردم که ایشان پست وزارت اطلاعات را قبول نکرد.
پس شما اعتقادی به مجتهد بودن وزیر اطلاعات نداشتید؟
- ما هرگز دنبال شرط اجتهاد برای وزیر اطلاعات نبودیم، اما آقای موحدی کرمانی مطرح کرد و قانون شد. همهی این مباحث در صورت آن روز مجلس وجود دارند. آقای هاشمی رفسنجانی نظر دولت را دربارهی شرط اجتهاد میخواست که من به نمایندگی از دولت گفتم: «دولت در این خصوص نظری ندارد.»
آیا انفجار دفتر نخست وزیری را میتوان شاه بیت درگیری مجاهدین انقلاب و شما با شهید لاجوردی مطرح کرد؟
- بله، لاجوردی در قضیه انفجار دفتر نخست وزیری عدهای از رفقای ما را دستگیر کرد.
چرا شما دستگیر نشدید؟
- من در روز انفجار دفتر نخست وزیری در نازی آباد توسط مجاهدین خلق ترور شدم.
شکل ترور چگونه بود؟
- با موتور با همسر و دخترم بودم. از آینهی موتور دیدم که موتور سواری اسلحه کشید. من هم بلافاصله خودم را روی زمین پرت کردم و خوابیدم و گلوله شلیک شده از بالای سرم رد شد و به شیشهی همسایه اصابت کرد. من در آن زمان یک کلت برتا داشتم که به سمتشان شلیک کردم. یک تیر به موتورشان خورد و متورشان از کار افتاد. سریع رفتم دنبالشان، اما چون نزدیکای صف نانوایی بود مجبور شدم پای پیاده تعقیبشان کنم. آنها هم پیاده فرار کردند و در شلوغی و ازدحام جمعیت در بازار دوم نازی آباد گمشان کردم. بعداً همین تیم «حسن آیت» را زدند و البته بعداً دستگیر و اعدام شدند.
جنابعالی رابطه دفتر نخست وزیری بودید. کشمیری هم که آنجا بود. شهید لاجوردی گویا تا قبل از شهادت یک کپی از پرونده ۸ شهریور را در اختیار داشته که البته در حال حاضر خبری از آن نیست، اما ادبیات شما در مقالهی دشمن شناسی وارونه [مقالهای که سعید حجاریان چند روز بعد از شهادت شهید لاجوردی در مورد او نوشت و در آن اندیشههای این شهید بزرگوار را با مهدی هاشمی، منافق مشهور آن سالها یک دانست!] و تطبیق وصیتنامهی شهید لاجوردی با حضرت امام و مهدی هاشمی، نشاندهندی عمق اختلافات و درگیریهای شما با شهید لاجوردی است. آیا شهید لاجوردی واقعا به نفاق شما و دوستانتان اعتقاد داشت؟
- لاجوردی دقیقا با همین نگاه بچههای ما را دستگیر کرد. لاجوردی بارها به من گفت: «شما (سازمان مجاهدین انقلاب) از منافقین بدترید».
شخصا به شما با همین ادبیات گفت؟
- لاجوردی به خود من همواره میگفت: «شما از منافقین هم بدتر و خطرناکترید. رجوی دوراندیش نبود و خیلی زود دست خودش را رو کرد، اما شما سازمانیها دوراندیش هستید و خودتان را برای آینده آماده کردهاید و منتظر فرصت هستید تا شرایط به نفعتان مهیا شود.»
نظر شما