خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: داستانگویی بر محور یک واقعه و یا یک کاراکتر تاریخی کاری سهل و ممتنع است. سهل از این جهت که چارچوب کلی روایت و نقاط اوج و فرود آن به صورت حدودی مشخص است و ممتنع از این رو که باید در چارچوب همین روایت خشک و مستند تاریخی دست به نوآوری و خلق جذابیت بزنید.
رمان «تو در قاهره خواهی مرد» که اولین تجربه داستان نویسی حمیدرضا صدر به عنوان چهرهای شناخته شده در حوزه نقد سینمایی و کارشناسی فوتبال است، یکی از موفقترین نمونهها در این حوزه است. کتابی که چاپ نخست آن در بهار ۹۳ روانه بازار کتاب شد و خیلی زود مورد اقبال کتاب دوستان قرار گرفت.
«۲۷ اسفند ۱۳۴۳؛ خبر مرگش را شنیدهای. دو روز مانده به پایان سال. خبر مرگ پادشاه سابق مصر را. خبر درگذشت ملک فاروق را. ملک فاروق رفته، ملک فاروق مرده. امپراتور سرزمین فراعنه چان باخته. برادر ملکه اولت بِخبر وداع کرده. ملک فاروق در تبعید مرده. در ایتالیا، در رم. دور از خانهاش. دور از سرزمینش. شبیه پدرت که در ژوهانسبورگ درگذشت. در تبیعید. دور از خانه و سرزمینش. دور... دور... دور...» رمان «تو در قاهره خواهی مرد» با این جملات آغاز میشود و تمام ۲۵۰ صفحه داستان آن با همین ساختار بیانی و زبانی به صورت دوم شخص و خطاب به کاراکتر اصلی داستان که همان محمدرضا شاه پهلوی است، روایت میشود.
نگارنده با انتخاب این ساختار و زبان علاوهبر خلق روایتی روان و خوش خوان، داستان را گویی از زبان کاراکتر اصلی خطاب به خود و به تعبیری در قالب محاکات فکری شاه مخلوع ایران روایت کرده است. روایتی که گویی اعترافات ذهنی یک دیکتاتور خطاب به تاریخ است.
بریدههای خواندنی؛
«تو در ساعت نه و چهل و پنج دقیقه پنجم مرداد ۱۳۵۹ به خواب ابدی فروخواهی رفت و دو روز بعد دفنت خواهند کرد. در شصت و یک سالگی. در مراسمی رسمی مسیر پنج کیلومتری تا مسجد جامع الرفاعی را توی تابوتی که روی عراده توپی بسته شده به اسب، طی خواهد کرد. در سرزمینی که روزگاری دامادشان بودی و برایت در زمین و آسمانش جشن گرفتند و خیابانها را گلباران کردند. در سرزمینی که به افتخار پیوندت با شاهزاده خانم مصریات بیست و یک تیر توپ شلیک کردند...
تو در تبعید جان خواهی داد. دور از ایران. تو در مسجد جامع الرفاعی دفن خواهی شد. درآن مسجد سلطنتی. جایی کنار قبر پدرت. جایی اطراف مزار ملک فاروق. تو، پدرت و ملک فاروق سرانجام پس از مرگ در قاهره به هم خواهید رسید. زیر خاک سرد مسجد، مسجد جامعالرفاعی. سرد... سرد... سرد...
تو اواخر دهه بعد به مصر بازخواهی گشت. به قاهره... تو زمانی بازخواهی گشت که مرگ چشم در چشمت دوخته. که رخت برخواهی بست. که خواهی مرد...»
***
«در این صبحگاه بهاری اینجا هستی. در اولین روز هفته. در بیست و دوم فروردین ۱۳۴۴ حوالی ساعت نه صبح... حراست از کاخ با ترکیب دو گروه انجام میشود. گر. هی از گارد جاویدان در اطراف عمارات مستقر میشوند و پشت سرشان در فاصلهای تعیین شده، سربازان وظیفه. تصور میکنی همه چیز تحت کنترل است. در ید قدرتت. زیرت نظرت... ولی نه امروز. نه اینجا. وقتی برابر در بزرگ کاخ توقف کردی و پیاده شدی. چشمان تیزبینی داشتند نگاهت میکردند. دنبالت میکردند. نشانهات میرفتند. چشمان سربازی که نمیشناسیاش. که اسمش را نشنیدهای.
چشمان رضا شمسآبادی که او را تا چند دقیقه دیگر خواهی شناخت. تا ساعتی بعد، اسمش را بارها خواهی شنید. رضا شمسآبادی بیست و چهار ساله، متولد قصبه نوش آباد در حاشیه کویر کاشان، فرزند سوم خانوادهاش، روزگاری چوپانی میکرده و مادرش را در خوشه چینی یاری میداده.
یکی از سربازان قصر تو. یکی از ملازمان کاخ تو. رضا شمسآبادی که انتظارت را کشیده. منتظرت بوده. در کمینت نشسته. برای صید کردنت. برای کشتنت. کشتن تو. کشتن شاه. شاهنشاه ایران. فرمانروای ایران زمین. با گلوله. گلوله...
آن سرباز اسلحه به دست این جاست. در بیست و دوم فروردین ۱۳۴۴. در اولین روز هفته. حوالی ساعت نه صبح از کنار باغچههای کاخ رد شده. از کنار حوض بزرگ و فوارههایش خیلی سریع عبور کرده. با مسلسل مدل امث هفت در آغوشش. مسلسل را در دستان نیرومندش گرفته. انگشتانش را برای چکاندن ماشه آماده کرده. عزمی جزم برای نشانه رفتن تو. برای کشتن تو...»
«تو در قاهره خواهی مرد» رمانی خواندنی و سرشار از اطلاعات و مستندات تاریخ معاصر است که حمیدرضا صدر روایتگر آن است و نشر چشمه آن را در ۲۵۲ صفحه و به قیمت ۱۲۵۰۰ تومان روانه بازار کردهاست.
نظر شما