۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱

آیت الله جعفر سبحانی:

وحيانی بودن، مانع فهم نيست/ از جانب خدا نبودن قرآن تفکر جاهلی است

وحيانی بودن، مانع فهم نيست/ از جانب خدا نبودن قرآن تفکر جاهلی است

آیت الله سبحانی در پاسخ به شبهه از جانب خدا نبودن قرآن گفت: خداوند توانا است که در حد فهم انسان با او سخن بگويد و وحيانی بودن کلام مانع از فهم نيست. اين انديشه که قرآن کلام پیامبر است ریشه جاهلی دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، محمد محمدرضايي، استاد دانشگاه تهران در گفتگویی با آيت الله سبحاني به بررسی این شبهه که قرآن سخن پیامبر است نه کلام خدا پرداخته است که از نظر می گذرد؛

*جناب استاد! اخيراً در برخی از سايت ها مقاله ای تحت عنوان «چگونه مبانی کلامی و فقهی فرو ريخته اند» منتشر شده است. صاحب مقاله مدعی است که قرآن مجيد، لفظاً و معناً سخن خود پيامبر است و ارتباطی با عالم وحی و خدا ندارد و در اين مورد پيش فرض هايي دارد. از حضرت عالی درخواست می شود که عصاره نظريه او را تبيين و سپس نقد آن را مطرح نماييد.

اولاً جای تعجب است که نويسنده به خود اجازه دهد در يک محيط اسلامی به نشر چنين مطلبی آن هم با دلائلی بسيار ضعيف بپردازد. ثانياً مقاله ای که به آن اشاره کرديد نويسنده در آن برای اثبات مدعای خود سه پيش فرض دارد که براساس آنها نظريه خود را بنا کرده است. اينک به هر يک از آن پيش فرض ها اشاره می نمايم:

۱ . هويت کلام در گرو آن است که فاعل و پديد آورنده اش بشر باشد. براين اساس، اگر قرآن را کلامی بدانيم که خداوند آن را به پيامبر وحی کرده و پيامبر ناقل آن بوده است نه فاعل و پديد آورنده آن، متن آن را نمي توان واجد هويت کلامی قابل فهم دانست.

۲ . فهم يک متن کلامی برای بشر آن گاه ممکن است که آن متن از هويت کلامی به معنای بشری آن، برخوردار باشد، يعنی پديدآورنده اش بشر باشد.

۳ . نتيجه دو مقدمه مزبور اين است که قرآن کريم آن گاه برای بشر و براساس قواعد محاوره و مفاهيم بشری (فهم بين الاذهانی) قابل فهم است که فاعل آن را پيامبر بدانيم، نه خداوند و اين برخلاف ديدگاه رسمی متکلمان، فقيهان و مفسران اسلامي درباره قرآن کريم است.

۴ . بنابراين، استدلال وی بر اين مدعا که قرآن کلام پيامبر است نه کلام خداوند، در قالب قياس استثنايي ـ به استثناء نقيض تالي ـ چنين است:

اگر قرآن کلام خداوند بود، نه کلام پيامبر، قابل فهم بين الاذهانی نبود و چون تالي، باطل است، مقدم نيز باطل است، پس قرآن کلام خداوند نيست، بلکه کلام پيامبر(ص) است.

*از پيش فرض هاي نويسنده مطلع شديم. نقدهای شما به این پیش فرض ها چیست؟

صاحب نظريه دو چيز را آشکارا با هم اشتباه کرده است اين که الفاظ و کلمات را انسان پديد آورده تا مقاصد خود را به ديگر منتقل کند جاي شک نيست اما اينکه ديگري (خدا) نمي تواند از اين الفاظ براي بيان مقاصد خود استفاده کند کاملاً مردود است توضيح اينکه:

نقاط ضعف اين پيش فرضها ضمن چند نکته بيان مي شود.

۱ . در اين که زبان پديده ای است بشری، سخنی نيست، خداوند به بشر اين قدرت را داده است تا براساس يک سلسله قواعد عقلايی حاکم بر زبان، مقاصد خود را به ديگران ابراز کند و يا مقاصد ديگران را بفهمد، پس زبان ابزاری است بشری برای مفاهمه و محاوره در راستای مقاصد مادی و معنوی بشر.

۲ . کلام يکی از ضرورت های زندگی بشر ـ به خصوص زندگی اجتماعی ـ است. اگر انسان می توانست به تنهايی زندگی کند و با هيچ موجود دارای عقل و ادراکی ارتباط نمی داشت، هيچ گونه نيازی به تکلم نداشت، در آن صورت پديده ای به نام زبان و کلام پديد نمی آمد.

۳ . از آن جا که زبان در افهام و اظهار مراد، نقش ابزاری دارد، اين که سازنده اش بشر است يا غير بشر، در اين باره خصوصيتی ندارد، آن چه در اين باره نقش اساسی دارد اين است که تفهيم و اظهار مراد و مقصود، توسط موجودی صورت پذيرد که از قوه عقل و ادراک برخوردار است و مقاصد عقلايی دارد. خواه گوينده بشر باشد يا غير او.

۴ . دلالت الفاظ بر معانی، تابع وضع و اعتبار عقلايی است و هر کس که از آن وضع و اعتبار عقلايی آگاه باشد، می تواند مقاصد عقلايی خود را از طريق آن، به ديگران ابراز کند، به شرط آن که گوينده کلام، از حيات عقلاني ـ لااقل در سطح مخاطبان ـ برخوردار باشد، اما برتری او از نظر علم و قدرت بر مقصود ياد شده، خدشه ای وارد نخواهد کرد. مشروط به اين که او بتواند متناسب با سطح فهم مخاطبان سخن بگويد.

۵ . شرط مزبور در خداوند متعال موجود است. او توانا است که در حد فهم انسان با او سخن بگويد. براين اساس خداوند مقاصد عقلانی خود را که به هدايت و سعادت بشر، مربوط است، در سطح فهم و ادراک بشر تنزل داده و آن را در قالب زبان عربی که پديده ای است بشری ريخته و آن را به پيامبر اکرم(ص) وحی کرده تا در اختيار بشر قرار دهد. قرآن کريم مصداق کامل و بارز اين وحی و کلام الهی است.

۶ . معجزه بودن يا نبودن کلام الهی که به پيامبر وحی مي شود ـ به ويژه از جنبه ادبی ـ مسئله ديگری است و وحيانی بودن کلام، مانع از فهم نيست، چرا که کتاب های آسمانی ديگر نيز بر پيامبران الهی وحي شده، ولی دارای ويژگی اعجاز ـ به ويژه اعجاز ادبی ـ نبوده اند، چنان که وحی غير قرآنی (حديث) به پيامبر اکرم(ص) نيز فاقد ويژگی اعجاز (اعجاز ادبی) می باشد. پس معجزه بودن کلام الهی و وحيانی نه شرط فهم کلام الهی است و نه مانع آن.

۷ . خود قرآن يادآور می شود که ما تمام پيامبران را به زبان قوم خود فرستاديم. چنانچه مي فرمايد: (وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُول إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ)([۱]) يعنی کتابی هم که همراه آنان فرو فرستاديم به زبان قوم او بوده و از همين طريق وظايف آنان را در برابر خود آشکار ساختيم و در آيه ديگر مي فرمايد: (وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبي مُبِينٌ)([۲]) اين قرآن به زبان فصيح و صريح آشکار است.

بنابراين وحيانی بودن کلام مانع از فهم و تبيين و تفسير انسانی نيست و برتری قرآن از نظر زيبايی کلام و عمق معنا، ما را از درک مفاهيم آن باز نمی دارد، بلکه مايه گرايش ما به چنين کتابی می شود که دارای چنين مزايای بی شمار است.

۸ . خداي دانا و توانا که انسان را آفريده و قوه سخن گفتن را در او به وديعت نهاده توانا است مقاصد خود را در قالب زبان بر پيامبر برگزيده خود، الهام نمايد تا او بر مردم تلاوت نمايد و از مقاصد خود آنها را آگاه سازد و اگر کسی در اين توانايی شک کند. بايد بگوييم ما قدروالله حق قدره، خدای را آن گونه که شايسته مقام اوست، شناخته اند. به تعبير ديگر همان گونه که خداوند بشر را آفريده، کلام او را در سطح بسيار بالا از نظر محتوا می آفريند.

*آيا اين نظريه که قرآن ساخته و پرداخته خود پيامبر(ص) است، در گذشته پيشينه دارد؟

اتفاقاً اين انديشه ريشه در افکار عرب جاهل دارد، البته آنان آن را اسطوره پيشينيان مي دانستند و مي گفتند: (إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ)([۳]). چيزي که هست چون عرب جاهلي از اصطلاحات امروز، آگاهي نداشتند، انديشه خود را فارغ از اصطلاحات بيان مي کردند، اخيراً خاورشناسان، در اين سه قرن اخيراً، راه شک و ترديد را در مورد قرآن باز نموده و دراين مورد سخناني دارند، که محققان اسلامي مانند شيخ محمدجواد بلاغي (۱۲۸۴-۱۳۵۲) و سيدمحمد رشيدرضا (۱۲۸۶-۱۳۵۴) شيخ محمدهادي معرفت به آنها پاسخ گفته اند لطفاً به کتابهاي: الرحلة المدرسية، الهدي دين المصطفي، الوحي المحمدي، شبهات وردود، مراجعه شود.

*او در بخش ديگر چنين مي گويد: دليل معتبر در دست نداريم که متن قرآن که به او منسوب است، انتساب متن و کلام قرآني را به خود نفي کرده باشد. نه تنها چنين دليلي نيست بلکه شواهدي وجود دارد که نشان مي دهد که پيامبر و مخاطبان او کلام قرآني را کلام محمد(ص) مي شمرده اند.

من از اين تعبير در شگفتم که می گويد «متن قرآن که به پيامبر منسوب است»، اين نوع تعبير بسيار بار منفي دارد مگر قرآن به غير از او هم نسبت داده شده است؟

۱ . از اين مطلب بگذريم. او مدعی است که پيامبر و مخاطبان او کلام قرآنی را کلام پيامبر می شمرده اند، سؤال مي شود که مقصود او از مخاطبان کيست؟ آيا مقصود مشرکان و کافرانند؟ جاي بحث نيست. ولي اگر مقصود مؤمنان و موحدانند که همگی آن را کلام خدا مي دانسته اند.

شگفت آور آن که می گويد خود پيامبر قرآن را از اين که کلام او است نفی نمي کرد. دليل او بر اين مطلب چيست؟ در کدام آيه و روايت آمده که پيامبر، انتساب قرآن را به خويش، نفی نمی کرد؟ در صورتی که آيات فراوانی حاکی از آن است که او قرآن را از جانب خدا مي دانست و صددرصد از اين که کلام خويش باشد نفی می کرد. ما در اين مورد به برخی از آيات اشاره می کنيم:

از آنجا که قرآن درباره پرستش بت ها انتقاد می کرد و اين مايه آزردگي مشرکان بود. آنان اصرار مي ورزيدند که پيامبر يکي از دو کار، را انجام دهد يا قرآن ديگری بياورد و يا در آن قرآن دست ببرد و مطالب را عوض نمايد: «ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هَذَا يا بَدِّلْهُ». اما در مقابل پيامبر، به امر الهی با قاطعيت می گفت: (قُلْ مَا يَکُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ)([۴])، بگو امکان ندارد که من آن را از پيش خود تبديل کنم من به آنچه که به من وحی می شود پيروی مي کنم.

آيات متعدد ديگر نيز وجود دارد. (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ).([۵]) ما آن ]قرآن[ را در شب قدر نازل کرديم! (اِتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ).([۶]) از آنچه که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده، پيروی کن! (قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَي إِلَيَّ مِنْ رَبِّي).([۷]) بگو: من تنها از چيزی پيروی مي کنم که بر من وحی می شود و دهها آيه ديگر. گويا نويسنده اين مقاله اين آيات را در نظر نگرفته است. بنابراين وقتي پيامبر با اين صراحت، اين ادعا را که قرآن کلام او باشد، نفی می کند، چگونه به پيامبر نسبت مي دهند که پيامبر قرآن را کلام خود مي دانست؟!

۲ . پيامبر به أمر خدا براي قانع ساختن مشرکان که قرآن را اسطوره پيشينيان يا نتيجه فکر او مي دانستند دليل روشنی اقامه می کند يعني خدا به پيامبر تلقين مي کند که بگويد: شما مردم مکه و ديگران از وضع زندگي من آگاه هستيد. من چهل سال در ميان شما بوده ام. از من هرگز خطبه ای بليغ و کلامی فصيح و سخنی درباره شرک و توحيد و يا معاد و زندگي اُخروی نشنيده ايد و پيرامون اين موضوعات سخن نمي گفتم. چه شده که يک مرتبه وضع دگرگون گرديده و حامل چنين کتابي شده ام؟ اگر اين کتاب از آن من بود بايد ريشه های آن در دوره های پيش جوانه می زد نه بعد از چهل سال. اينک نص قرآن: (فَقَدْ لَبِثْتُ فِيکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ)([۸]). من در ميان شما، مدتها زندگی کرده ام چرا نمی انديشيد.

۳ . چگونه می گويد که پيامبر قرآن را از اين که صنع او باشد نفی نمی کرد در حالی که او اصرار دارد که جبرئيل قرآن را براي او آورده است. (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ)([۹]). اين فرو فرستاده پروردگار جهانيان است. روح الامين آن را بر قلب تو فرود آورده تا مردم را انزار دهيد.

۴ . باز در آيه ديگر به صورت روشن قرآن را از اين که مصنوع او باشد نفی کرده و آن را وحی الهي دانسته و چنين استدلال مي کند. (أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ )([۱۰]). بگو اگر قرآن از جانب غير خدا بود در آن اختلاف هاي فراوانی مشاهده می نموديد، آيا تدبر نمی نماييد.

۵ . وحی الهی اين نوع انديشه هاي باطل را پيش بيني کرده و پيامبر را از روز نخست از خواندن و نوشتن باز داشته تا مردم نگويند اين قرآن ساخته و پرداخته اين انسان درس خوانده است. چنانچه مي گويد: (وَ مَا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَاب وَ لاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ)([۱۱]). تو بيش از بعثت نه کتابي مي خواندی و نه با دست خود چيزی می نوشتی. زيرا اگر او دارای چنين پيشينه ای بود باطل گرايان درباره نبوّت تو به ترديد می افتادند و کتاب تو را ساخته انديشه خويش مي دانستند.

۶ . قرآن متجاوز از ۲۰۰ مورد به پيامبر به لفظ «قل» خطاب مي کند: يعنی لفظ و معنا را تلقين می کند که به همان شيوه سخن بگويد. حتی در سوره توحيد مي فرمايد: (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ).([۱۲]) بنابراين شواهد فراوانی گواهی می دهند که پيامبر به هيچ وجه قرآن را به خود نسبت نمی داد.

بيان پيشين براساس نگاهي به قرآن از درون آن بود و به يک معني، گفتار خود قرآن را سند أخذ کرديم و به نقد نظريه پرداختيم، ولی می توان به قرآن به صورت ديگر يعنی از برون نظر افکند و درباره وحيانی بودن آن داوری نمود و در اين نگاه، مؤمن و غير مؤمن يکسان اند و ما فعلاً «خصيصه نهايت ناپذيری» آن را در نظر می گيريم.

هنوز نيم قرن از نزول قرآن نگذشته بود که از طرف دانشمندان اسلامی صدها کتاب نفيس کوچک و بزرگ، به منظور تشريح حقايق و گشودن غوامض و مشکلات آن، به نمايش در آمد که اگر مجموع اين کتاب ها که درباره تفسير قرآن و علوم آن نگاشته شده در جايی قرار گيرند کتابخانه عظيمی را تشکيل می دهند.

اکنون سؤال می شود که چگونه يک فرد اُمی و درس ناخوانده بر اين کتاب نهايت ناپذير دست يافت در حالی که از نظر اسلوب و شيوه سخن گفتن و محتوی، بسيار اعجاب انگيز و حيرت زا است. آنهم به دلائل زير:

۱ . آنچه که قرآن درباره معارف الهي يعني صفات خدا و قصص انبيا گفته کاملا ابتکاري است و با آنچه که در کتب مقدس آمده است، فاصله زيادي دارد.

۲ . قوانين نوراني قرآن را در زمينه هاي مختلف در نظر بگيريم. چگونه فردي از ميان يک ملت عقب افتاده برخاسته و چنين قوانين نوراني را براي جامعه بشري آورده است. و در ميان صدها آيه کافي است که آيه هاي ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره انعام را در نظر بگيريم. چگونه در اين دو آيه ده فرمان حيات بخش، بيان گرديده و آن را با ده فرماني که يهود ترسيم مي کند، مقايسه کنيم.

۳ . قرآن درباره اسرار آفرينش حقايقي را مطرح مي کند که هرگز جهان آن روز وديروز، از آن آگاهي نداشته بلکه مخالف آن بوده اند، کافي است که به اين آيه نظري بيفکنيم. (وَ مِنْ کُلِّ شَيءْ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).([۱۳]) و از هر چيز دو جفت آفريديم، شايد متذکّر شويد! شخصيتي که نزد کسي درس نخوانده و به مکتب نرفته، چگونه دقيق ترين برهان را در مورد خداشناسي مطرح کرده و مي گويد: (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيءْ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ)([۱۴]) يا آنهايي هيچ آفريده شده اند، يا خود خالق خويشند.

يک انسان اُمي، چگونه آفرينش «جنين» را به نحوي تشريح مي کند تو گوئي ساليان درازي درباره جنين، تحقيق کرده و چنين مي گويد: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِي رَيْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ تُرَاب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ مِنْ مُضْغَة مُخَلَّقَة وَ غَيْرِ مُخَلَّقَة لِنُبَيِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِي الأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَل مُسَمًّي ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ يُتَوَفَّي وَ مِنْکُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَيْ لاَ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْم شَيْئاً).([۱۵])

اي مردم! اگر در رستاخيز شک داريد، ما شما را از خاک آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از «مضغه»(چيزي که شبيه گوشت جويده شده)، که بعضي داراي شکل و خلقت است و بعضي بدون شکل تا براي شما روشن سازيم(که بر هر چيزي قادريم)! و جنين هايي را که بخواهيم تا مدّت معيّني در رحم (مادران) قرار مي دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مي کنيم) بعد شما را بصورت طفل بيرون مي آوريم سپس هدف اين است که به حدّ رشد و بلوغ خويش برسيد. دراين ميان بعضي از شما مي ميرند و بعضي آن قدر عمر مي کنند که به بدترين مرحله زندگي (و پيري) مي رسند آن چنان که بعد از علم و آگاهي، چيزي نمي دانند!

حال سؤال اين است که منبع علم و آگاهي او چه بوده است؟ جز بهره گيري از وحي.

۴ . گزارش هاي غيبي قرآن از آينده که همگي تحقق يافته است، نشانه پيوند قرآن با جهان بالا است.

۵ . شيريني بيان و بلندي مفاهيم قرآن و اسلوب سخن گفتن آن در درجه اي قرار دارد که بشر تاکنون نتوانسته نظيري از آن را عرضه کند.

اگر فردي اعم از مسلمان و غير مسلمان از برون، اين ويژگيها و مانند آنها را، که از بيان آنها خودداري کرديم، در نظر بگيرد، بدون ترديد قرآن را محصول جهان بالا دانسته و اذعان پيدا مي کند که قرآن دست پخت بشر نيست بلکه از عالم بالا فرود آمده است.

صاحب «المنار» در تفسير آيه: (وَ مَا کَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري)([۱۶]). «شأن قرآن اين نيست که فردي آنرا افتراء به خدا بداند» بياني دارد که خلاصه آن چنين است، قرآن با قاطعيت مي گويد: اگر انس و جن دور هم گرد آيند، تا نظير قرآن را بياورند، نمي توانند هر چند يک ديگر را ياري کنند.([۱۷]) مي نويسد مسلماً انسان عاقل هر چند در موصوعي سر آمد روزگار باشد، نمي تواند ادعاء کند، هيچ کس از انس و جن نمي تواند نظير کار او را تا روز رستاخيز انجام دهد، همين قاطعيت از يک انسان عاقل و هوشمند، راستگو و پرهيزکار دليل بر آن است که او مي دانست قرآن مصنوع فکر و انديشه او نيست بلکه کار خدا است که بر قلب او الهام نموده است و او (خدا) است که مي گويد تا روز رستاخيز کسي نمي تواند با قرآن مقابله کند.([۱۸])

*گاهي برخي از اين افراد مي گويند ممکن است از جانب خداوند تحول عظيمي در شخصيت فردي که ادعاي نبوّت مي کند رخ دهد و در پرتو اين تحول عظيم الهي بتواند معارف بلند و قوانين نوراني و ديگر مزاياي قرآني را در قالب کلام خدا بيان نمايد.

اين بيان تعبير محترمانه اي است از تفسير «نبوّت» به «نبوغ» که برخي از مادي گرايان مي خواهند نبوّت پيامبران را از طريق نبوغ تفسير کنند و استاد بزرگوار مرحوم علامه طباطبائي مصاحبه اي در اين مورد با يکي از طرفداران اين نظريه که از هند آمده بود انجام داده و در رساله اي به نام «وحي يا شعور مرموز» منتشر و حس مطلب در آن بيان گرديده است.

در اينجا يادآور می شويم مصلحان جهان که مسلماً از نبوغي برخوردار بودند، پيوسته افکار و برنامه های خود را به خودشان نسبت می دادند و در اين ميان از مصلحان يونانی گرفته تا به امروز هر فردی که در صحنه اصلاح جامعه پديد آمده حتی گاندی هندی، انديشه های خود را زائيده فکر خود می دانستند و هرگز به ماوراء طبيعت نسبت نمی دادند.

ولي در مقابل آنان پيامبران تمام برنامه هاي خود را بر گرفته از وحی تلقی کرده و خود را مأمور خدا و گفتار خويش را گفتار الهي معرفی مي کردند و از آنجا که اين افراد صادق و راستگو بودند نمي توان آنها را (العياذ بالله) دروغگو دانست، ابوجهل با آن عنادی که داشت مي گفت محمّد تاکنون به انسانی دروغ نبسته چگونه می شود به خدا دروغ ببندد.

برگرديم به سؤال پيش. اين احتمال بسيار بعيد و فاقد ارزش علمي است و برچنين فرضيه لرزاني نمی توان اصل عقيدتی استوار نمود، و برفرض صحت، چنين نابغه ای بايد تمام گزاره های خويش را، به خود نسبت دهد نه به خدا، و در غير اين صورت، لازم آن اين است که خدا به فردی قدرت و نيرو بخشد که پيوسته به خدا دروغ بگويد و افتراء بندد و بگويد قال الله در حالی که خدا چنين سخنی را که نگفته است و اين کار (دادن يک چنين قدرت فريبنده به دست مفتري) با حکمت خدای ما سازگار نیست

در برخی از آيات به چنين احتمالی پاسخ گفته شده است؛ آنجا که مي فرمايد: (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ * لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حَاجِزِينَ).([۱۹]) اگر او سخني دروغ بر ما مي بست * ما او را با قدرت مي گرفتيم * سپس رگ قلبش را قطع مي کرديم * و هيچ کس از شما نمي توانست از (مجازات) او مانع شود!

*صاحب مقاله با نهايت تعجب مي گويد: خدا را با دليل نمي شود اثبات کرد و مي افزايد. «در عصر حاضر بحث هاي دقيق فلسفي نشان مي دهد که ما انسان ها نمي توانيم وجود خدا را با دليل اثبات کنيم وقتي نمي توانيم وجود خدا را با دليل اثبات کنيم، نمي توانيم ادعا کنيم که خداوند در يک زمان و مکان معين با يک انسان مشخص، با الفاظ و جملات متن قرآن سخن آورده است. از خداي که وجودش ثابت نشده نمي توان خبر داد که اين گونه سخن گفته است.»

انديشه ناتواني براهين فلسفي و علمي براي اثبات وجود خدا سخن جديدي نيست، بلکه در قرن هيجدهم و نوزدهم مطرح شده است و برخي از فلاسفه غرب به ويژه تجربي گرايان که مي خواهند همه چيز را در آزمايشگاه خود مشاهده نمايند، طرفدار اين نظريه هستند. مسلماً دلايل عقلي براي اين گروه کافي نخواهد بود و در رأس اين گروه ديويد هيوم انگليسي([۲۰])(۱۷۱۱-۱۷۷۶) است که در کتاب های فيلسوفان انگليسي ص ۳۲۶ و کتاب «کليات فلسفه»، ص ۱۸۸، به اين مسأله پرداخته است.

فلاسفه اسلامي پس از آگاهي از اين تشکيکات، پنبه اين شک ها و ترديدها را زده اند و مسأله را واضح تر از آن دانسته اند که اين نوع شک ها به آن رخنه کند. در اين مورد کافي است که علاقمندان به کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم ج ۵ مراجعه بفرمايند و ما نيز در کتاب «مادي گري معاصر» و ديگر بزرگان به اين شبهات پرداخته و ياد آور شده اند که اين افراد تحت تأثير تجربه گرايي قرار گرفته و لذا در وجود خدا شک و ترديد کرده اند.

آيا برهان نظم، يا برهان هدف گرايي آفرينش، يا برهان محاسبه احتمالات، يا برهان وجوب و امکان و ديگر براهين يقين آفرين نيست، اين گروه به خاطر دوري از فلسفه اسلامي، و تحقيقات متکلمان اسلامي، در گرداب شک فرو رفته اند، گذشته براين با عينک خاصي براين براهين مي نگرند و پيش داوريهاي آنان، مانع از آن است که اين حقايق را دريابند و در اين گفتگوي کوتاه فرصت آن نيست که به شرح اين براهين بپردازيم.

سخنان وي و ديگر همفکران او کجا و سخن دانشمند معروف البرت اينشتين (۱۸۷۹-۱۹۵۴) کجا، وي اعتقاد به خدا را اساس تحقيقات ـ علمي خود مي داند و مي گويد تا کسي به چنين حقيقتي معتقد نباشد، نمي تواند دست به تحقيق و کشف رموز و اسرار آفرينش بزند. وي مي گويد: «حس ديني جهان، قوي ترين و شريف ترين سرچشمه تحقيقات علمي است. ديانت من عبارت از يک ستايش نارساي ناقابل، نسبت به روح برتري است که خود را ظاهر مي سازد تا ما بتوانيم با مشاعر ضعيف خود آن را درک کنيم. آن ايمان عميق دروني و وجود يک چنين قدرت شاعر فايق (آگاه برتر) که خود را به جهان غير قابل درک ظاهر کرده، اعتقادات من را نسبت به خدا تشکيل مي دهد.»([۲۱])

در پايان سؤال مي شود که اصرار بر نفي وجود خدا يا ترديد در وجود خدا و نشر اين فکر در جامعه به چه معناست؟ آيا شايسته است که ايمان به خدا را از دل جامعه بگيريم و به هرج و مرج فکري کمک کنيم؟ با اين که دلائل اثبات وجود خدا از قوي ترين دلائل عقلي است. ما در اينجا دامن سخن را کوتاه مي سازيم و يادآور مي شويم که براي گفتگو در مجامع علمي درباره آنچه در اين مقاله کوتاه آمده آمادگي کامل داريم. به اميد آن که آب از جوي رفته به جوي باز گردد.

***

[۱] . سوره ابراهيم، آيه ۴.

[۲] . سوره نحل، آيه ۱۰۳.

[۳] . سوره انعام، آيه ۲۵.

[۴] . سوره يونس، آيه ۱۵.

[۵] . سوره قدر، آيه ۱ .

[۶] . سوره انعام، آيه ۱۰۶ .

[۷] . سوره اعراف، آيه ۲۰۳.

[۸] . سوره يونس، آيه ۱۶.

[۹] . سوره شعراء، آيه ۱۹۲-۱۹۳.

[۱۰] . سوره نساء، آيه ۸۲.

[۱۱] . سوره عنکبوت، آيه ۴۸.

[۱۲] . سوره توحيد، آيه ۱.

[۱۳] . سوره ذاريات، آيه ۴۹.

[۱۴] . سوره طور، آيه ۳۵.

[۱۵] . سوره حج، آيه ۵.

[۱۶] . سوره يونس، آيه ۳۷.

[۱۷] . سوره اسراء، آيه ۸۸.

[۱۸] . المنار، ۱۱/۳۷۰.

[۱۹] . سوره حاقه، آيه ۴۴-۴۷.

[۲۰] . David Hume.

[۲۱] . جهان و دکتر اينشتين ـ ارتباط انسان و جهان، ج ۳.
 

کد خبر 2585998

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • آقایی ۲۰:۴۲ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۳
      0 0
      بفرمایید که این مقاله از آقای محمد مجتهد شبستری است.