باخبر از راز و نياز دلم
اي همه ات يكدلي و سادگي
در نفست ، نفحه دلدادگي
عشق ، بهاري شدن چشم توست
آينه كاري شدن چشم توست
كاش دلم اين همه عاشق نبود
داغ نمي ديد و شقايق نبود ...
عاطفه و عشق ، ره آورد تو
له شدن باغچه ها درد تو
بي تو گل و دشت ، صفايي نداشت
زنجره در باغچه جايي نداشت
آينه هم بي تو دل آزرده بود
باغچه بي رايحه ات مرده بود
بي تو بهار دل ما : زرد ، زرد
زمزمه ها مثنوي درد ، درد ...
آمدي و روح بهاران شكفت
در عطش باغچه باران شكفت
با تو پرستو سر و سامان گرفت
با تپش پنجره ها جان گرفت
عطر تويي ، رايحه گل تويي
سبزترين روح تخيل تويي ...
* حميد هنرجو
نظر شما