به گزارش خبرنگار مهر، در بخش قبلی این یادداشت سعید سرمدی نویسنده مقاله تأکید کرد: یکی از مشکلات اساسی کتاب حجاب شرعی در عصر پیامبر(ص) انتخاب گزینشی مطالب و بریدهبریده کردن آنها برای اثبات تحلیل سوگیرانه و جهتدار تحقیق است.
اکنون ادامه این مطلب را با هم می خوانیم:
۱۶. تضادهای فراوان موجود در کتاب
یکی دیگر از اشکالهای اساسی کتاب، تضادهای موجود میان جمعبندیها و نتیجهگیریهای نویسنده است. وجود تضاد در یک متن تحقیقاتی ارزش آن را بسیار پایین میآورد و از اعتبار پژوهشی آن میکاهد. برای نمونه به تعدادی از این تضادها اشاره میشود:
در صفحه ۳۲ سطرهای ۱۰ تا ۱۳ آمده است: «بردگان و سیاهان ... بسیاریشان اساساً جامهای برای پوشیدن نداشتند. این سخن به معنای آن نیست که همه بردگان فاقد جامه بودند، اما دستکم شیوع برهنگی کامل در میان اینان بیش از سایر مردم بوده است.»
در توضیح این مطلب توجه به این نکات ضروری است:
اول: این جمعبندی نیاز به مدرک تاریخی مستند و معتبر دارد و بدون سند نمیتوان در مورد آن صحبت کرد و به نفی و اثبات آن پرداخت.
دوم: باید مشخص شود که جمعیت مکه و مدینه چه قدر بوده است؟ چه تعداد برده و سیاه در این شهرها زندگی میکردهاند؟ شیوه زندگی، سکونت و پوشش آنان چگونه بوده است؟
سوم: نویسنده یکی از عوامل اصلی برهنگی کامل را فقر ذکر کرده است. (ص ۳۱، سطر ۸). چگونه یک جامعه فقیر و برهنه، توانایی نگهداری برده را داشته است و چه تعداد برده در این جامعه فقیر و محتاجی که مردمانش توانایی تأمین خوراک و غذای معمولیشان را نداشتهاند (ص ۲۱، سطرهای ۱۴ و ۱۵) زندگی میکرده است؟
چهارم: با دقت در واژهها و کلمههای همین ۴ سطر نیز متوجه میشوید که یک بار گفته شده: «بسیاری از آنها اساساً جامهای برای پوشیدن نداشتند» و در ادامه آمده است: «این سخن به معنای آن نیست که همه بردگان فاقد جامه بودند، اما دستکم شیوع برهنگی کامل در میان اینان بیش از سایر مردم بوده است.» و سرانجام معلوم نمیشود که «بسیاری از آنها برهنه بودند» صحیح است یا اینکه «دستکم برهنگی در میان ایشان بیشتر از مردم معمولی بوده است؟» استفاده از واژههای «بسیاری»، «اساساً» و «دستکم» در کنار یکدیگر این تضاد را ایجاد کرده است.
اهل صفه در سطر ۱۱ صفحه ۳۱ مصداق بارز «برهنگی کامل» شناخته شدهاند. و در صفحه ۳۶ برای توصیف آنان از عبارت «نیمهبرهنگی» استناد شده است. از سوی دیگر، در صفحه ۳۶ سطرهای ۶ تا ۸، از قول ابوهریره چنین آمده است: «لقد رایت سبعین من اصحاب الصفه، ما منهم رجل علیه رداء. اما ازار و اما کساء قد ربطوا فی اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین، منهما ما یبلغ الکعبین، فیجمعه بیده، کراهیۀ ان تری عورته» (صحیح بخاری، حدیث ۴۲۳) که متأسفانه نویسنده آن را درست معنا نکرده و معنای صحیح آن چنین است: «تعداد هفتاد نفر از اصحاب صفه را دیدم که هیچ کدام از آنها ردا نداشتند. آنان لنگ یا عبایی داشتند که آن را به گردن آویخته بودند، بعضی از آن لنگها یا عباها تا ساق پاها میرسید و بعضی تا پایین پا بود که صاحب آن با دست آن را جمع میکرد، زیرا دوست نداشت عورتش دیده شود.» آیا میشود یک گروه واحد را مصداق هر دو عنوان برهنگی و نیمهبرهنگی دانست و از سوی دیگر آنها را دارای عبا یا لنگهایی دانست که تا ساق پا یا پایین پای آنها میرسیده است؟
در صفحه ۲۹، سطرهای ۹ و ۱۰ آمده است: «درخواست شرع، بر روی پوشاندن شرمگاه و پایینتنه متمرکز بوده و نه قسمتهای دیگر اندام!» ولی در صفحه ۶۸۵ سطر ۴، چنین نتیجهگیری شده است: «ستر تنه، ران و بازو لازم است و کشف وجه گردن، مو و نیمه پایین دست و پا حرام نیست.»
اگر شرع فقط به دنبال پوشش پایینتنه بوده است، چه لزومی به پوشش کتف، شانه، تنه، سینه، شکم، ران و بازو وجود دارد؟ و اگر تأکید دین بر پوشش این قسمتهاست، چرا در صفحه ۲۹ «پوشش شرمگاه و پایینتنه و نه قسمتهای دیگر اندام» درخواست اصلی دین درباره حجاب بیان شده است؟
در صفحه ۲۹ سطرهای ۹ و ۱۰، نتیجهگیری شده: «درخواست شرع بر روی پوشاندن شرمگاه و پایینتنه متمرکز بوده و نه قسمتهای دیگر اندام!» ولی در حدیثی که در پایان صفحه ۳۰ و آغاز صفحه ۳۱ از پیامبر اکرم(ص) بدین ترتیب نقل شده است: «و دیگران را نیز از لخت و برهنه بودن نهی میکرد: نهی رسولالله(ص) عن التعری باللیل و النهار (رسول خدا از برهنه و عریان بودن در شب و روز نهی میکرد.)»، مشخص میشود که نتیجهگیری نویسنده متفاوت با نتیجهگیری پیشین او «و دیگران را نیز از لخت و برهنه بودن، نهی میکرد.» و متن خود حدیث است. همان گونه که میبینید در متن نویسنده و در متن حدیث تأکید فقط بر پوشش شرمگاه و پایینتنه نیست، بلکه بر برهنه و «لخت نبودن سایر قسمتها و اندام دیگر» نیز اشاره دارد.
در صفحه ۲۹ سطرهای ۷ تا ۹ چنین درج شده است: «باید پذیرفت که حجاب شرعی در آن روزگاران هرگز به غلظت اعصار بعدی و از جمله عصر کنونی نبوده است و از آن مهمتر اینکه درخواست شرع بر روی پوشاندن شرمگاه و پایینتنه متمرکز بوده و نه قسمتهای دیگر اندام!» ولی در صفحه ۴۱ سطرهای ۲۰ و ۲۱ آمده است: «با این حال، چنین پیداست که پارچه اعطایی پیامبر(ص) برای ستر بالاتنه بوده است.»
پس در این صورت مشخص میشود که پیامبر اسلام(ص) بر خلاف دیدگاههای شخصی نویسنده در مورد حجاب مورد نظر اسلام، به پوشش بالاتنه (حداقل زنان و دختران) نیز اهمیت میدادند. همچنین، مشاهده میکنید که غلظت حجاب در زمان شخص پیامبر(ص) نیز وجود داشته و بر خلاف نظر نویسنده، متعلق به اعصار بعد و عصر کنونی نبوده است. بررسی اجتهادی و ارزیابی روایتها و حدیثهای متعارض و متضاد و نتیجهگیری صحیح و مستدل کردن، یکی از وظایف اصلی پژوهش و تحقیق است و بیان حرفهای متضاد و ارائه نتایج متعارض، حکایت از انجام نشدن صحیح تحقیق و پژوهش است.
در صفحه ۳۹ پاراگراف آخر کتاب آمده است: «دختر و پسر نابالغ حتی آنهایی که سن کمی نداشتند در قید و بند پوشش نبودند ... در واقع با درع از برهنگی دوران پیش از بلوغ رسماً خارج میشدند.» ولی در صفحه ۴۱ سطرهای ۲۱ و ۲۲ آمده است: «مطابق توضیحات زیر که ابنمنظور گردآوری کرده کودکان و نابالغان تا قبل از بلوغ از پارچهای به نام حوف یا رهط برای ستر دامن و پایینتنه استفاده میکردهاند.»
همانطور که مشاهده میکنید در بحث برهنگی نابالغان و به فاصله دو صفحه، دو نتیجهگیری متضاد ارائه شده است:
۱. در قید و بند پوشش نبودن و برهنگی پیش از بلوغ.
۲. استفاده از پارچه حوف برای ستر دامن و پایینتنه.
در صفحه ۳۹ پاراگراف آخر، با وجود اینکه عنوان بحث برهنگی نابالغان است، ولی در مطالب ارائهشده در این بحث به غیر از چند سطری که نویسنده بر اساس اهداف سوگیرانه تحقیق به تحلیل پرداخته است، بقیه مستندات درجشده در صفحات ۴۰ تا ۴۲، از پوشش عمرو بنسلمه (کودک ۷ ساله)؛ اهدای پارچه از جانب رسولالله(ص) به عایشه برای ستر بالاتنه دو دختر و پوشش پارچه حوف یا رهط برای کودکان و نابالغان قبل از بلوغ حکایت میکند و نشانی از برهنگی نابالغان با آن تعبیری که نویسنده کرده است ـ که «در قید و بند پوشش نبودند» ـ وجود ندارد و مطالب بیان شده بیشتر حاکی از داشتن پوشش مخصوص برای این افراد در جامعه عرب است، به خصوص توضیحات دقیق و فنی اهل لغت در خصوص تعریف ”لباس حوف یا رهط“ که در صفحه ۴۲ فقط به صورت عربی آمده و ترجمه نشده است در تعارض با عنوان صفحه ۳۹ و کلیت موضوعات طرحشده در کتاب میباشد.
در صفحه ۳۳ سطرهای ۱۵ و ۱۶ نوشته شده است: «وجود برهنگی کامل در آن روزگار، از احادیث پیامبر نیز قابل برداشت است.» این برداشت نویسنده غلط و جهتدار است، ولی در صفحه ۴۱ حدیثی از عایشه در مورد اهدای پارچه از جانب پیامبر(ص) برای پوشش بالاتنه دو دختر نقل شده که با برداشت نویسنده از احادیث پیامبر در تعارض است. به راستی چگونه از تأکید پیامبر بر «نهی از برهنه بودن در شب و روز» (ص ۳۴) نتیجهگیری میشود: «وجود برهنگی کامل را از احادیث پیامبر میتوان برداشت کرد»، ولی از اقدام عملی پیامبر برای پوشش بالاتنه آن دو دختر، تأکید بر داشتن پوشش و حجاب برداشت نمیشود؟
نویسنده در سطرهای آخر صفحه ۴۰ از خریدن یک قمیص عمانی برای عمرو بن سلمه کودک ۷ یا ۸ ساله یاد کرده و در سطر آخر صفحه ۸۴ بدون آنکه حساسیتی در مورد وجود نداشتن قمیص در جامعه آن روز عرب داشته باشد، آن را پیراهنی دانسته که: «در درجه اول بالاتنه را در بر میگیرد»، و در کنار ”ازار“ قمیص را یکی از پوششهای رایج عرب جاهلی به شمار آورده، ولی در صفحه ۲۹۱ سطرهای ۱۲ و ۱۳ نوشته است: «چنانکه پیشتر آورده شد، در آیات متعددی بحث پوشش و پوشاک در عصر پیامبر مطرح گردید، ولی هرگز در آنها از واژه قمیص و سروال استفاده نشد.»
حال این سؤال مطرح است که نویسنده با وجود اینکه در موارد متعددی به وجود قمیص در زمان پیامبر اشاره کرده و به خصوص در این واقعه که در صفحه ۴۰ آورده و خرید قمیص عمانی را بیان کرده، چگونه به خود اجازه داده است که با قاطعیت نتیجه متناقض با مستندات تاریخی خود بگیرد و بگوید: «هرگز از واژه قمیص در عصر پیامبر استفاده نشده است»؟
در صفحه ۳۱، سطر ۹، به وجود برهنگی کامل در سطح جامعه عرب جاهلی به دلیل فقر یاد اشاره شده، ولی در صفحههای ۴۰ و ۴۱، از وجود جامه مخصوص حوف یا رهط برای کودکان نابالغِ همین مردم فقیر و برهنه سخن گفته شده است. اگر جامعهای فقیر و نیازمند و برهنه باشد، باید کودکان آن نیز فقیر و برهنه باشند. چگونه این فقرا کودکان خود را میپوشاندند، ولی خود برهنه بودند؟
در صفحه ۵۲ پاراگراف آخر آمده است: «رسول خدا خودش نیز از همین دو قطعه جامه نادوخته، یعنی ازار و ردا استفاده میکرد»، ولی در صفحه ۲۳۹ حدیث آخر، به «حله» پوشیدن حضرت و در صفحه ۲۴۲ سطرهای ۷ و ۸ به استفاده از «ازار ضخیم ساخت یمن و کسای موسوم به ملبده» و صفحه ۲۴۲ سطر ۱۴، از «جامه (ملحفه)ای که اندازه آن هفت ذراع و هشت وجب بود» و در صفحه۲۴۲ سطرهای ۱۶ و ۱۷، به «ازاری که از نساجی عمان» بوده و «رداء» و «برد» و در صفحه ۲۴۳ به «ردای حضرمی به اندازه چهار ذراع طول و دو ذراع و یک وجب عرض» و در صفحه ۲۴۷ حدیث آخر (که معلوم نمیشود نویسنده آن را قبول دارد یا ندارد) به «جبه شامی» اشاره کرده است. بدیهی است که جمعبندی صفحه ۵۲ کتاب دقیق و جامع و مانع نیست و ذکر لباسهای گوناگون دیگر در صفحات ذکرشده، این تعارض را آشکار میکند.
در صفحه ۵۶ سطر ۳ آمده است: «وسط ساق یا مچ پا»، ولی در صفحه ۴۶ سطرهای ۸ تا ۱۱ آمده: «نیمه ساق، بالاتر از وسط ساق کنونی بوده و دستکم منطبق بر زانوست.»
در صفحه ۴۶ سطر آخر وسط ساق «بالای زانوان» معنا شده؛ در صفحه ۴۷ سطر ۴ «بالای عضو»؛ در صفحه ۹۱ سطر ۱، ساق پا به معنای امروزی و «پایینتر از زانو» معنا شده و در صفحه ۸۶ ساق به معنای «ران» و در صفحه ۷۶۰ آن را «قسمتهای بیشتری از پا» و حتی معادل «رجْل (پا)» دانسته که البته در صفحه ۷۳ بند ۴ نیز آمده که محدوده پا «انگشت تا بیخ ران» است و در صفحه ۷۵ به معنای «نیمه ران به پایین» آمده؛ در صفحه ۱۵۲ سطر ۱۶ آمده است: «چه بسا معنای آن کل پا و یا حتی نیمه بالای پا» باشد؛ در صفحه ۱۵۴ سطر ۷، وسط ساق «۵/۱ وجب زیر زانو» و در صفحه ۷۵۶ سطر ۱۴ «نیمه پایین پا» ترجمه شده است.
نویسنده باید تکلیف مخاطبان را روشن کند که بالاخره وسط ساق کجاست؟ «مچ پا»؟ «زانو»؟ «بالای زانو»؟ «ران»؟ «قسمتهای بیشتر پا»؟ «۵/۱ وجب زیر زانو» «کل پا»؟ این تفاوت و تضاد در تعریف یک واژه کلیدی تحقیق، در موضوعات دیگر کتاب نیز آشکار است و عمل کردن به این شیوه، تحقیق را بسیار بیارزش میکند و در نتیجه مطالعه آن چیزی جز تلف کردن وقت نیست.
نویسنده در صفحه ۷۰ پاراگراف آخر، مطلبی از صفحه ۲۳۷۶ تهذیب اللغة ازهری بدین ترتیب آورده است: «بخشهای برهنه زن، جاهایی است که چارهای به جز آشکار و نمایان بودنش نیست [...] اصمعی در این باره میگوید: محلهای همیشه برهنه [زنان] عبارت است از: صورت، اطراف [: دست، پا، سر و گردن] و ترائب [ناحیه سینه و بالای آن] و در تشریح این دیدگاه اصمعی که مطابق با اهداف سوگیرانه تحقیق است، ۳ صفحه (۷۱ تا ۷۴) کتاب را به آن اختصاص داده است. در صفحه ۷۸ پاراگراف آخر، اتفاقاً دوباره از صفحه ۱۱۷۶ تهذیب اللغة ازهری مطلبی نقل کرده و نوشته است: «قزمُلی گفت: درع، پارچهای است که زنان وسط آن را برش میدهند، دو آستین برایش قرار میدهند و دو شکاف جانبیاش را میدوزند و به این ترتیب درع و پیراهن درست میشود.» اما چون این تحلیل با تمایلات تحقیقی نویسنده در تضاد است، میگوید: «این گزارش بیانگر پیراهنهای زمان پیامبر نیست و در گزارش دارالندوه که مربوط به عصر پیامبر است ... هیچ اشارهای به دوخت و دوز و خیاطی نشده است.»
در صفحه ۲۶۱ سطرهای ۱ تا ۴، در مورد علت اینکه حضرت علی(ع) فقط یک دست لباس داشتند، چنین آمده است: «معمولاً فقدان لباس تعویضی را از زاویه زهد و سادهزیستی مورد توجه قرار میدهند، اما این کتاب همچنین زاویه دیگری که گویای ”وجود فقر مالی“ و ”بیتوجهی“ به حجاب امروزی است را نیز از این گزارشات مورد توجه قرار داده است.»
در حالی که در صفحات ۲۵۷ تا ۲۶۰ درباره حضرت علی(ع) گفته شده است که ایشان در زیر ازار، تبّان (شلوارک و به قول نویسنده «مایو یا شورت کوچک») میپوشیدند و در صفحه ۲۵۹ از پوشیدن «قمیص» و نیز «پیراهنهای آستین بلند» یا «پیراهن سنبلاتی که آستینش تا وسط ذراع و طولش تا وسط ساق بود» یاد شده است، در این صورت چگونه میتوان این شیوه لباس پوشیدن را حاکی از «بیتوجهی به حجاب امروزی» دانست؟
در سطرهای پایانی صفحه ۴۰ «درع» را چنین تعریف کرده است: «یک پیراهن کاملاً ابتدایی، نادوخته و ویژه زنان بالغ.»
در صفحه ۶۶ سطرهای ۱۰ و ۱۱ ذکر شده است: «ان المراه کانت تلبس الدرع من اللوءلوء غیر مخیط الجانبین» که معنای آن چنین میشود: زنان پیراهنی از لولوء میپوشیدند در حالیکه اطراف لباسهای آنها نادوخته بود.
در صفحه ۶۷ سطرهای ۲۱ و ۲۲ آمده: «پیراهنی که محدوده مابین سینه تا حدود زانو را دربر میگیرد.»
در صفحه ۷۷ سطر ۱۰ درع را: «جامه رسمی زنان و جایگزین پوشاک مورد استفاده مردان» بیان کرده است.
در صفحه ۸۱ سطرهای ۱۳ تا ۱۵ در توضیح درع سابغ نوشته است: «پیراهن بلندی که از زانو پایینتر میرفت و در نتیجه به پوشیدگی ران تا زانو (در هنگام رکوع و سجود) اطمینان حاصل میشد.»
در صفحه ۸۱ سطرهای انتهایی و سطرهای ابتدای صفحه ۸۲ چنین آورده است: «بر این اساس، درع (پیراهن زنانه) در هنگام نماز میبایست دارای دو ویژگی باشد: یکی اینکه کثیف، یعنی ضخیم و پوشا باشد و نه نازک و بدننما و دیگر اینکه سابغ، یعنی بلند و فراخ باشد به طوری که اطمینان از پوشیدگی ران تا زانو تحصیل شود.»
مشاهده میکنید که معنای یک نوع لباس از پیراهن کاملاً ابتدایی و نادوخته تا پیراهن بلند و فراخ و ضخیم و پوشاننده و از یک پیراهن ساده تا پیراهن لولوء تغییر یافتنی است.
تضادهای موجود در تعریف سادهترین نوع پوششها و واژهها، خواننده را دچار شک و تردید در مورد دیگر مطالب طرحشده در کتاب میکند.
با وجود اینکه یکی از اصلیترین نتایج کتاب و مهمترین هدف نویسنده اثبات «وجود نداشتن لباس دوختهشده در زمان پیامبر اکرم(ص)» و «کمرونق بودن صنعت دوخت و دوز» در میان مردم آن عصر بوده است (ص ۴۹ و موارد متعدد دیگر در کتاب)، در صفحه ۱۶۰ سطرهای ۴ تا ۷ آمده است: «مطابق احادیثی که پیشتر استفاده کردم و در بخش سوم مشروحاً به آن خواهم پرداخت، شرط صحت نماز نوبالغان، استفاده از جامه و ساتر اعلام شده است نیز استفاده از پوشاک دوخته و مطمئن که پوشانندهتر است به نمازگزاران توصیه شده است.»
همان گونه که مشاهده میکنید اصلیترین نتیجه کتاب که اساس و بنای اصلی ساختمان تحقیق کتاب است (نادوختگی و به تبع آن برهنگی عموم مردم) با نتیجهگیری صفحه ۱۶۰ کتاب در تضاد صد درصد قرار دارد و خواننده نمیداند که کدام دیدگاه و نظریه و جمعبندی نویسنده را بپذیرد: «نظریه برهنگی و نادوختگی» یا «نظریه پوشیدگی و دوخته بودن لباسها»؟
در صفحه ۱۴۰ سطرهای ۸ تا ۱۲ آمده است: «در این هنگام که زنان و مردان در کنار هم به اقامه نماز میپرداختند، یک مشکل اساسی رخ نمود و آن عبارت بود از خم شدن نمازگزاران به هنگام رکوع و به ویژه سجود و در پی آن نمایان شدن ناحیه شرمگاه، دامن و میان دو پای ایشان به دلیل کوتاهی دامن و لباس»
در حالی که در صفحه ۱۶۰ سطرهای ۴ تا ۷ نوشته است: «مطابق احادیثی که پیشتر اشاره کردم و در بخش سوم مشروحاً به آن خواهم پرداخت، شرط نماز نوبالغان، استفاده از جامه و ساتر اعلام شده است، نیز استفاده از پوشاک دوخته و مطمئن که پوشانندهتر است به نمازگزاران توصیه شده است.»
به راستی کدام یک از این موارد: «برهنگی و نمایان بودن شرمگاه و دامن و میان دو پای نمازگزاران» یا «استفاده از جامه و ساتر و پوشاک دوخته و مطمئن که پوشانندهتر است» صحیح هستند؟
در صفحات ۱۴۱ تا ۱۵۰ در مورد تدابیر پیامبر(ص) برای حل مشکل «نمایان شدن عورت مردان و زنان در نماز جماعتها» چنین آمده است: تدبیر اول: تقدم مردان و تأخر زنان در صفوف جماعت (ص ۱۴۱)؛ تدبیر دوم: عدم نگاه زنان به مردان سجدهکننده (ص ۱۴۲)؛ تدبیر سوم: زنان دیرتر از مردان سر از سجده بردارند. (ص ۱۴۴)
در حالی که در صفحه ۱۶۰ سطرهای ۴ تا ۷ توصیههای ساده عملی و اجرایی برای حل این مشکل شده است:
۱. استفاده از جامه و ساتر
۲. استفاده از پوشاک دوخته و مطمئن
کدام یک از راههای ذکرشده منطقیتر و عملیتر است؟ چرا در صفحات ۱۴۰ تا ۱۵۰، آن سناریوی سکسی بیان شده و در صفحه ۱۶۰ چنین راهحل عملی و مناسبی که در تعارض با مطالب پیشین میباشد، ذکر شده است.
نویسنده در صفحات ۱۴۱ تا ۱۵۰، در مورد «نحوه برهنگی شرمگاه مردان و زنان» مطالب فراوانی را با دقت بیان کرده و این گونه که در اینجا و در موارد فراوان دیگر ذکر شده: «برهنگی (حتی آشکار بودن شرمگاه) قبحی در میان عرب جاهلی و مسلمانان صدر اسلام نداشته است» (صص ۲۰، ۲۲، ۳۱، ۳۹ و...)، در حالی که در صفحه ۴۰ پاراگراف آخر وقتی از عمرو بنسلمه (کودک ۷ یا ۸ سالهای که امامت جماعت گروهی را بر عهده داشت)، مینویسد یاد کرده نوشته است: «او پیراهن کوتاهی داشت؛ به همین دلیل، وقتی در پیشاپیش سایر نمازگزاران به سجده میرفت شرمگاهش پیدا میشد. در یکی از این نمازها زنی به صدا درآمد و گفت: عورت امام جماعت را از ما بپوشانید. پس از این جریان، پیراهن عمانی برای او خریدند.»
با بررسی این دو مورد میتوان دریافت که برخلاف مطالب ذکرشده در صفحات ۱۴۱ تا ۱۵۰، دیدن عورت یک کودک ۷ ساله برای زنان بسیار عجیب و باور نکردنی بوده که آن زن فریاد برآورده: «عورت امام جماعت را از ما بپوشانید.» بنابراین، اگر آن زن در نماز جماعت و در غیر نماز جماعت، عورت مردان را میدیده، چرا هنگام دیدن عورت کودکی ۷ ساله به فریاد درآمده است؟
چرا زنان در نمازهای جماعت به مردان بزرگسال، اعتراض نمیکردند، ولی هنگام نماز جماعت یک کودک ۷ ساله چنین خشمگین میشوند؟ بنابراین، آیا نمیتوان نتیجهگیری کرد که تحلیلهای نویسنده در مورد نمایشگاه عورت و شوهای جنسی هنگام نماز جماعت در پشت سر رسولالله(ص) صحت و اتقان لازم را ندارند و نیازمند ارزیابی، مطالعه و دقت بسیار بیشتری هستند؟
در صفحه ۱۰۲ در ابتدای صفحه در مورد «طواف عریان» نوشته شده است: «بر پایه گزارشات موجود، اعراب پیش از اسلام، چه مرد و چه زن، مراسم طواف بر گرداگرد کعبه را برهنه و لخت مادرزاد انجام میدادند!»
ولی در صفحه ۱۲۶ در بند ۱، نتایج روایتها چنین بیان شده: «۱. پدیده طواف عریان در میان مردم عصر پیامبر (چه مرد و چه زن) وجود داشته و درست به دلیل وجود این پدیده بود که روایات مذکور در نهی از آن صادر گردید.» و در صفحه ۲۲۷ سطرهای ۱۵ و ۱۶ آمده است: «و گاه در موسم حج، زن و مرد، برهنه مادرزاد میشدند تا فارغ از جامههای آلوده دنیوی بر گرداگرد کعبه و دیگر کعبههای مقدس بچرخند.»
بررسی این دو جمعبندی در مورد «طواف عریان» چه دیدگاهی را به خواننده منتقل میکند؟ آیا همه اعراب در قبل از اسلام برهنه و لخت مادرزاد طواف میکردند یا تعدادی از مردان و زنان یا تعدادی از قبایل عرب در قبل از اسلام طواف خانه خدا را برهنه انجام میدادند؟ به راستی میتوان گفت که برج میلاد در واقع هم زشت و بدقواره است و هم زیبا و جادویی؟
در صفحه ۸۶ سطرهای ۴ تا ۱۱ در بیان داستان جنگ احد آمده است: «هند دختر عتبه، لباس بلندی داشته که برای تشجیع سربازان خود، دامن آن را در بالای پا جمع کرده است.» همچنین در همین جنگ در خصوص جبهه رسول خدا(ص) نوشته شده است: «عایشه همسر پیامبر و نیز امسلیم برای رساندن آب به مجروحان و دیگر یاران پیامبر، دامن لباس خود را جمع میکردند.» (صفحه ۸۷، سطرهای آخر)، یعنی در بدترین وضعیت ممکن و در اوضاع بحرانی و جنگی، هم در جبهه مشرکان و هم در جبهه پیامبر(ص)، این سه زن لباسهایی بلند داشتهاند که برای راحتی بیشتر در تحرک و جست و جو یا تشجیع یاران خود، دامن لباس را به بالای پا جمع کردهاند.
ولی در صفحه بعد (ص ۸۸) در سطرهای ۳ تا ۵ ذکر شده است: «در جایی به درستی آمده است که از اخبار مربوط به نماز جماعت چنین به دست میآید که مسلمین در آن روزگار حتی نسبت به پوشاندن فرجشان اهتمامی از خود نشان نمیدادند چه رسد نسبت به سایر بدنشان.» خواننده با مطالعه صفحات ۸۶، ۸۷، ۸۸ به چه نتیجه و جمعبندی میتواند برسد؟ پوشیده بودن کامل و داشتن لباس بلند که مانع تحرک و چابکی آنان میشود، آن هم در میدان جنگ و در حال کارزار و رد و بدل شدن شمشیرها یا برهنه بودن فرج نمازگزاران و سایر قسمتهای بدن آنان را در هنگام نماز جماعت؟
نویسنده در صفحه ۴۰ سطر آخر، به خریداری شدن «قمیص عمانی» (قمیصاً عمانیاً) برای کودک ۷ سالهای به نام عمرو بنسلمه اشاره و آن را در سطر ۱۹ همین صفحه «پیراهن عمانی» ترجمه کرده است، همچنین در صفحه ۷۷ سطرهای ۱۴ تا ۱۶ نوشته است: «درعِ زن، قمیص و پیراهن اوست. گفته میشود: درع، پیراهنی است که گریبانش بر سینه و قمیص پیراهنی است که گریبانش بر کتف و شانه قرار میگیرد.» ولی در صفحه ۲۴۳ تیتر مستقلی با عنوان «تردید در استفاده از البسه دوخته (قمیص و سروال)» در عصر حضرت رسول(ص) آورده و تا صفحه ۲۴۹ حتی به روایتها و احادیثی که از ام سلمه همسر پیامبر(ص)، نقل شده که گفته است: «محبوبترین البسه در نزد رسولالله پیراهن [قمیصی] بود» با شک و تردید نگریسته است. (ص ۲۴۴، سطرهای ۱۲ تا ۱۵)
چگونه خریداری کردن یک پیراهن برای یک کودک دور از ذهن نیست یا در تعریف قمیص برای پوشش زنان، اشکال خارقالعادهای به وجود نمیآید، ولی برای پوشیدن آن از جانب رسولالله(ص)، نویسنده به هر وسیلهای متوسل میشود که وجود آن را در آن عصر نفی کند؟
در صفحه ۵۷ سطرهای ۹ تا ۱۵ تحت عنوان «نبود البسه زیر و رو» آمده است: «... باید دانست که مردم روزگار پیامبر، فاقد پوششهای تو در تو یا چند لایه بوده و لباس زیر و رو در میانشان چندان معنایی نداشت»، در حالی که در صفحه ۶۴ سطر آخر و اوایل صفحه ۶۵ چنین آمده است: «اسامه بنزید نقل میکند که پیامبر(ص) جامهای به من هدیه کرد، ولی من آن را به همسرم دادم. پیامبر وقتی متوجه این موضوع شد به من گفت به همسرت بگو که در زیر آن، یک جامه دیگر بپوشد، زیرا میترسم [...] قالب و حجم اندام همسرت را برای ناظرین آشکار کند.» یا در صفحه ۲۶۰، پوشیدن چیزی شبیه شورت و مایو در زیر ازار به امام علی(ع) نسبت داده شده و در صفحه ۹۱ درباره زبیر گفته شده که زیر ازار تنبان میپوشیده است. بنابراین، اگر وجود جامه دیگر در آن زمان معنایی نداشته است، چگونه پیامبر به اسامه میگویند به همسرت بگو زیر آن یک جامه دیگر (غلاله) بپوشد و اگر چنین جامههایی وجود نداشته است، چگونه امام علی(ع) و زبیر در زیر ازار خود از آن استفاده میکردند؟
در مورد خمار در صفحه ۵۶۲ سطرهای ۶ و ۷ چنین آمده است: «واژه خمار ... چنانکه قبلاً توصیح دادم، به معنای جامه و پوشاک به طور کلی است.» در صفحه ۵۶ سطر آخر و اوایل صفحه ۵۷ نوشته شده است: «گاه علاوه بر پیراهن، همچنین از قطعه پارچهای به نام احتمالی خمار که بر روی ”دوش“ میگذارند و یا بر روی سر سوار میکردند تا سینه و پستان، شانه و بازو را در بر گیرد، بهره میگرفتند. [...] خمار یا رودوشی و سرانداز زنانه تقریباً معادل ردای مردانه بود.»
در صفحه ۶۴ پاراگراف آخر خمار «پیراهن و پوشاک» ترجمه شده است. در صفحه ۴۱ سطرهای ۱۷ تا ۱۸ آمده است: «با این حساب، واژه خمار در این روایت ـ که آن را پارچه پوشاننده ترجمه کردم ـ به معنای دامن یا ساتر پایینتنه است و نه روسری و سرپوش!» در صفحه ۷۷ سطرهای ۱۷ و ۱۸ نوشته شده است: «گفتنی است، برخی علاوه بر درع همچنین از سرانداز (روسری) استفاده میکردند که آن را خمار یا مقنعه مینامند.» در صفحه ۸۴ سطرهای ۱۹ تا ۲۱ ذکر شده است: «یا واژه خمار که این نیز به معنای وسیله پوشش است، کاربرد اصلیاش مطابق احادیثی که در بخش سوم خواهد آمد عبارت از ستر عورت و پوشاندن ناحیه دامن بود.»
نویسنده در صفحه ۷۸ پاراگراف اول «احتمال! تثبیت خمار و مقنعه را به هدف بازشناسی زنان آزاد از کنیزانی که دائم مورد آزاد جنسی قرار میگرفتند» میداند. در صفحه ۵۷۸ سطرهای ۱۹ تا ۲۲ آمده است: «از توصیفاتی که در متن روایات فوق در مورد خمار آمده، چنین به نظر میرسد که تعریف این واژه در آن عصر، نزدیک به عمامه میباشد نه روسریهای کنونی.» همچنین به صراحت در صفحه ۴۱ نوشته: «خمار، روسری و سرپوش نیست» و در صفحه ۷۷ ذکر کرده: «سرانداز و روسری» است.
در نمونههای بیانشده تضاد و تعارض در معنای این کلمه و حدود پوشانندگی آن به خوبی مشهود است و در نهایت معلوم نمیشود که «خمار» وظیفه «پوشش دامن یا پایینتنه» را به عهده دارد یا «روسری و سرپوش» است یا «رودوشی» یا «پیراهن و پوشاک»؟ یا اینکه فلسفه احتمالی آن شناسایی زنان آزاده از کنیزان است؟
نویسنده در صفحه ۹۰ سطرهای ۱۷ و ۱۸ نوشته است: «عن ابنالزبیر: انه کان کلما تحرک بدت عورته «زبیر، اجلع و فَرِج بود؛ یعنی همیشه فرج و شرمگاهش نمایان بود»، ولی در سطرهای اول و دوم صفحه ۹۱ و به فاصله یک سطر از مطلب پیشین آورده است: «فکان یلبس تحت ازاره التبّان».
اما به دلیل اینکه مطلب آخر با هدف نویسنده برای اثبات برهنگی و آشکار بودن عورت افراد در هنگام راه رفتن و رواج آن در جامعه آن روز در تضاد میباشد، از ترجمه آن خودداری کرده و ترجمه آن چنین است: از پسر زبیر نقل است که به درستی که زیبر در هنگام حرکت، عورتش آشکار میشد، پس یک تبان (به قول نویسنده در صفحه ۲۶۰ شورت کوچک یا مایو) در زیر ازار خود میپوشید.
هنگام برخورد با دو روایت تاریخی متضاد مانند حکایت طرحشده در مورد زبیر که «او همیشه در هنگام نشستن و برخاستن، عورتش پیدا بود» و «او برای جلوگیری از آشکار شدن عورتش در هنگام حرکت، یک شورت در زیر ازارش میپوشید» وظیفه محقق و پژوهشگر امین و آگاه چیست؟ ارزیابی و نقد وقایع تاریخی چگونه باید انجام شود؟ آیا باید حکایتی را که اهداف سوگیرانه تحقیق را تأیید میکند پذیرفت و از حکایت مخالف آن چشمپوشی کرد؟!
نویسنده در صفحه ۳۱ پاراگراف آخر برهنگی کامل اهل صفه و ناتوانی پیامبر(ص) از تهیه ازار و لنگ برای آنان و داستان مشرف شدن آنها به لنگ! را با آب و تاب تعریف کرده و «فقر شدید اقتصادی را عامل اصلی» آن دانسته. (ص ۲۱)، ولی در صفحه ۸۷ ماجرای جنگ احد را که حداکثر مربوط به یک سال و نیم پس از حضور پیامبر(ص) در مدینه است، چنین ذکر کرده است: «عایشه همسر پیامبر و امّسلیم برای سیراب کردن مجروحان جنگ و دیگر یاران تشنه رسولالله اقدام میکردند. این دو برای آسان شدن رفت و آمد و داشتن تحرک بیشتر، دامن لباس را جمع کرده بودند، به طوری که ”زیور پارچه مرصعشان“ (خدم و خلخال) نمایان شده بود.»
اگر مردم جامعه اسلامی آنچنان فقیر و تهیدست بودند که توانایی تهیه یک لنگ ناقابل را که امروزه قیمت آن حداکثر دو هزار تومان است نداشتند چگونه همسر پیامبر(ص) و همسر یکی دیگر از مجاهدان جنگ احد، دامنها و لباسهای بلند داشتند که برای حرکت آسانتر باید دامن آن را بالا میآوردند و در نتیجه «زیور و پارچههای زربفت مرصع» آنان که به رانشان بسته شده بود، برای همگان آشکار میشد؟! این تفاوت شدید وضعیت اقتصادی مسلمانان از ناتوانی برای «تهیه یک لنگ بیارزش» تا «بستن پارچه زربفت به ران برای زینت» را چگونه میتوان تحلیل و ارزیابی کرد؟ اگر در پاسخ نویسنده بگوید که آن وضعیت مربوط به سال اول هجری و این وضع مربوط به سال دوم هجری است و به تفاوت زمانی اشاره کند، باز هم اشکال دیگری وارد است و آن اشاره نکردن به تفاوت زمانی؛ درآمدهای مسلمانان و وضعیت رشد حجاب و پوشش در سالهای متفاوت و در اقشار گوناگون است و ایشان نباید همه زمانها، مکانها و همه اقشار را با یک تحلیل و به طور مساوی بررسی و ارزیابی میکرد.
نویسنده در صفحه ۹۹ دو سطر آخر نوشته است: «پیامبر گرامی و سایر پیشوایان، هرگز با نوع نشست و برخاست افراد و طرز لباس پوشیدنشان کاری نداشتند، زیرا هرکس عادتی و تمایلی دارد.» ولی در صفحه ۳۱ پاراگراف آخر از «اقدام رسولالله(ص) برای تقسیم پارچه یا پرده بلند و کم عرض برای ستر عورت اهل صفه» یاد کرده و در صفحه ۳۲ پاراگراف آخر نوشته است: «شخص حضرت تلاش میکرد تا پوشاکی ولو حداقلی برای آنها فراهم شود و سایر مردم را به این کار تشویق میکرد.»
در صفحه ۳۳ سطرهای ۷ تا ۱۰ آمده است: «در تشویق دیگران به پوشاندن برهنگان این کلام از رسول خدا به یادگار مانده است: هرکس پارچهای به مسلمانان بپوشاند همواره در کنف حمایت الهی است مادام که از آن پارچه استفاده شود.» در صفحه ۳۳ پاراگراف آخر ذکر شده است: «رسول خدا(ص) گرچه در رابطه با برهنگیهایی که ناشی از فقر بود سخنی در مذمت نمیگفت و فقط اگر میتوانست در جهت حل و فصل آنان اقدام میکرد، اما از برهنگیهایی که ریشهاش فقر نبود نهی میکرد. و دیگران را نیز از لخت و برهنه بودن نهی میکرد.»
نویسنده در صفحه ۳۸، داستان آماده شدن رسولالله(ص) را برای برخورد با عدهای که در محل عمومی لخت و برهنه شده بودند بیان کرده و در نهایت نوشته است: «هنگامی که حضرت را دیدند پراکنده شدند. آنگاه رسول خدا با خشم و ناراحتی بازگشت و داخل خانه شد ... و میگفت: سبحان الله، نه از خدا حیا میکنند و نه خود را از رسول خدا میپوشانند ...» در صفحه ۴۱ از اهدای پارچه از جانب رسول خدا(ص) به دو دختر بالغ برای پوشش آنها یاد شده و در صفحات ۴۳ و ۴۹ مواردی از نهی شدید پیامبر از پوشیدن لباسهای بلند اشرافی و لباسهایی که جنبه فخرفروشی دارد ارائه شده است. در صفحه ۴۳ پاراگراف آخر آمده است: «احادیثی از پیغمبر با مضمونی واحد در کتب روایی آمده که زنان و مردان را از پوشیدن لباسهای بلند که تمام دست و پا را بپوشاند نهی کرده است.»
در صفحه ۴۷ سطرهای ۳ تا ۹، نویسنده فلسفه نهی پیامبر از «اسبال، ارخاء و جرّ (یا آویزان و بلند بودن جامه)» را توضیح داده و در موارد بسیاری تشویق به پوشیدن نوع خاصی از لباس و بر حذر داشتن از پوشیدن نوعی از لباس را تشریح کرده که برای ذکر این موارد میتوان مصداقهای فراوانی ذکر کرد.
اگر این جمعبندی نویسنده در صفحه ۹۹ صحیح باشد که «پیامبر گرامی و سایر پیشوایان هرگز با نوع لباس پوشیدن مردم کاری نداشتند» و آن را «عادت و تمایل فردی افراد» میدانستند، چرا نویسنده اقدام به نوشتن کتابی در مورد «حجاب شرعی در عصر پیامبر» کرده است؟! اگر ایشان به این موضوع کاری نداشتند چگونه میتوان کتابی در این باره نوشت؟ و هرکس بر اساس تمایل فردی خود باید اقدام کند!
از سوی دیگر، موارد و مصادیقی که در بالا ذکر شد و در کتاب نیز به طور مکرر آمده است، حاکی از آن است که پیامبر(ص) به نوع پوشش مردم اهمیت میدادند و سفارشهای منطقی، عمیق و انسانی در این باره فرمودهاند و مشفقانه نیز درصدد تبیین و تشریح و اجرای آن بودهاند.
در صفحه ۱۳۹ پاراگراف آخر در مورد پوشش مردم مسلمان در عصر پیامبر(ص) چنین ذکر شده است: «بسیاری از این مردم لباس و دامنشان از حیث بلندی و اندازه تا حدود زانو بود، بسیاری دیگر بلندی دامنشان کوتاهتر از گروه پیشین بود، برخی دیگر فاقد هر گونه لباس و پوششی بودند، اما شمار کثیری ملبس به پوشاک کامل و دامنهای بلند بودند.» ولی در پاراگراف اول و دوم صفحه آغاز کتاب (ص ۲۱) آمده است: «آنان گرفتار معضلاتی مهمتر از حجاب بودند که برایشان عادی نیز شده بود.» «معضل دیگر آنان فقر مالی بود [...] یعنی بسیاری از مردم توانایی تأمین خوراک و غذای خود را نداشتند چه رسد به تأمین پوشاک [...] ناتوانی مردم در تهیه جامه و لباس به حدی شایع بود [...]»
در صفحه ۸۴ سطرهای ۳ تا ۱۵ نوشته شده است: «در واقع حجاب اصلی در آن روزگار، محدوده دامن و عورتین بود و شاید به خاطر هدفِ جامههایی که در نامشان صفت پوشانندگی وجود داشت، پوشش ناحیه مذکور [مد نظر] بود، یعنی از این جهت به آن نوع از جامهها پوشاک و پوشاننده میگفتند که میتوانستند در درجه اول شرمگاه را بپوشانند.» در صفحه ۸۸ سطر ۳ تا ۵ آمده است: «در جایی به درستی آمده است که از اخبار مربوط به نماز جماعت چنین به دست میآید که مسلمین در آن روزگار حتی نسبت به پوشاندن فرجشان اهتمامی از خود نشان نمیدادند چه رسد نسبت به سایر اندامشان.» و مصداقهای بیشمار دیگر اینچنینی که در کتاب در مورد شیوع برهنگی در میان مردم عصر پیامبر(ص) آمده است. چگونه میتوان پذیرفت که در یک لحظه هم شب باشد و هم روز، هم هوا سرد و یخبندان باشد و هم گرم و سوزان؟!
چگونه میتوان پذیرفت که با تحلیل نویسنده در صفحه ۱۳۹، بیش از ۸۵ درصد افراد جامعه پیامبر(ص) «دارای پوشش لباس و دامن بلند و تا حدود زانو بوده» و فقط «برخی فاقد هرگونه پوشش و لباس بودند» و در عین حال اکثریت همین افراد «به دلیل فقر مالی و ناتوانی اقتصادی، فاقد پوشش مناسب حتی برای استتار شرمگاه خود بودهاند» و حتی در هنگام نماز جماعت نیز فرجشان آشکار بوده است؟! (ص ۸۸)
در صفحه ۱۳۹ سطرهای ۲۲ و ۲۳ نوشته شده است: «شمار کثیری از مردم نیز ملبس به پوشاک کامل و دامنهای بلند بودهاند.» در حالی که در صفحه ۵۰ پاراگراف آخر چنین آمده است: «طبری نیز معتقد است اکثر مردم در عهد رسول خدا از ازار و ردا، یعنی پارچههای نادوخته استفاده میکردند.» این گونه جملات متضاد در کتاب بسیار مشاهده میشود و دلیل آن این است که نویسنده از اسناد معتبر تاریخی و شیوه منطقی تحقیق تاریخی بهره نگرفته و در موقیعتهای گوناگون نتیجهگیریهای متفاوتی کرده است.
در صفحه ۱۰۲ سطرهای ۲ و ۳ ذکر شده است: «بر پایه گزارشات موجود، اعراب پیش از اسلام، چه مرد و چه زن، مراسم طواف بر گرداگرد کعبه را برهنه و لخت مادرزاد انجام میدادند!» در صفحه ۱۰۸ سطرهای ۱ و ۲ آمده است: «روی هم رفته گرچه نمیتوان به عمومیت طواف عریان مطمئن بود، اما میتوان آن را پدیدهای رایج دانست و دستکم در مورد بسیاری از آنان، صرف نظر از درصدش صادق دانست.»
در صفحه ۱۲۶ قسمت نتایج روایتها تصریح شده است: «۱. پدیده طواف عریان در میان مردم عصر پیامبر (چه مرد و چه زن) وجود داشته و درست به دلیل وجود این پدیده بود که روایات مذکور در نهی از آن صادر گردید.» همان گونه که مشاهده میشود، به تدریج دامنه طوافکنندگان عریان از «همه اعراب اعم از مرد و زن» به «رایج بودن آن در آن عصر» و در نهایت به «وجود داشتن پدیده طواف عریان در میان مردم عصر پیامبر» میرسد. شاید اگر دقیقتر بررسی میشد تناقضگوییهای بیشتری در همین مورد یافته میشد، ولی همین سه جمعبندی متفاوت را نیز نمیتوان در یک تحقیق علمی پذیرفت.
در صفحه ۱۵۷ سطرهای ۱۸ تا آخر آمده است: «و در این راستا، احادیثی درباره پوشش در غیر نماز صادر شده است [...] ولی به هر حال آنچه واضح است این است که احادیث و روایات مربوط به لباس نمازگزار، بر پوشیدگی و حجاب فرد در غیر نماز هم تأثیر گذاشت و در واقع حداقلهای پوشش نمازگزار و نیز ترجیحات و مستحبات پوشش وی، آرامآرام سایر شئون فرد را فراگرفت.»
و بلافاصله در پاراگراف اول صفحه بعدی (۱۵۸) نوشته شده است: «بسیاری از احادیثی که در برخورد اولیه به نظر میرسد مطلق است و خاص نماز نیست، با پیگیری مشخص میشود مربوط به نمازگزار است و هدف، بیان پوشش فرد در غیر نماز نبوده است.» عجیب است که در یک پاراگراف دو نتیجه متضاد بیان شده است: ۱. «احادیث درباره پوشش در غیر نماز هم وجود دارد»، ۲. «احادیث مطلقِ بیانشده در مورد پوشش نیز خاص پوشش در نماز بوده است.»
تضادها یکی از آفتهای جدی تحقیق و یکی از عوامل اصلی بیاعتباری پژوهش است.
در صفحه ۲۳۰ سطرهای ۱۰ تا پایان صفحه تصریح شده است: «اهمیت پوشش در نزد حضرت چنان بود که وی را در هنگام پوشیدن لباس به شکرگزاری وامیداشت ... چه بسا حضرت با این شکرگزاری درصدد ارتقای شخصیت افراد از طریق لباسپوشی و اعلام ناپسندی برهنگی بود.» ولی در صفحه ۵۴ پاراگراف دوم آمده است: «تهیه پوشاک چنان غیر سهلالوصول بود که به دستآورندهاش را وادار میکرد تا آیین شکر خدا را بهجا آورد. امام علی(ع) پیراهنی خرید و به مسجد آمد و دو رکعت نماز با آن پیراهن خواند.» بالاخره معلوم نمیشود که «اهمیت پوشش موجب شکرگزاری است» یا «غیر سهلالوصول بودن تهیه پوشاک»؟!
در صفحه ۲۳۰ سطر ۷ آمده است: «آری پیامبر در محیطی که برهنگی یک عادت بود که گهگاه رخ میداد. [...] هرگز دامنش مکشوف نبود.» با مطالعه دقیق همین یک جمله درمییابید که تضاد شدیدی در دو سوی این جمله وجود دارد: اگر موضوعی در یک جامعه «عادت» شده باشد، حکایت از وفور و فراوانی آن در جامعه دارد و اگر «گهگاه» رخ دهد، دیگر نمیتوان نام آن را عادت گذاشت.
این جمله، مشت نمونه خروار است و در جملهها، پاراگرافها، عناوین، فصلها، بخشها و در کل کتاب از این تضادها، فراوان وجود دارد و اگر فردی با دقت آن را مطالعه و تحلیل محتوایی کند و با جستوجوی کامپیوتری مطالب و واژهها را بررسی کند احتمالاً دو برابر متن کتاب فعلی (۱۰۱۷ صفحه) میتواند تضاد موجود در کتاب را استخراج کند.
در صفحه ۲۲۵ سطرهای ۹ و ۱۰ ذکر شده است: «در این میان، اگر کسی هنگام شنا یا استحمام دامنش را میپوشاند نامش در تاریخ ثبت میشد.» ولی در صفحه ۱۸۳ سطرهای ۱۳ تا ۱۵ نوشته است: «بلافاصله در همین احادیث به مردان اجازه داده شده که به شرط پوشاندن عورت (و استفاده از لنگ) میتوانند وارد آن شوند ولی ممنوعیت ورود زنان همچنان تداوم داشته و بلکه به آن تصریح شده است.»
یا در روایتهای متعددی که در صفحات ۱۸۶ تا ۲۲۵ آمده، تأکیدهای پیامبر(ص) و معصومین(ع) مبنی بر ممنوعیت ورود برهنه به حمام عمومی یا هنگام شنا را بیان کرده که برای نمونه به یک حدیث نبوی(ص) که در صفحه ۱۸۶ سطرهای ۷ و ۸ آمده است، بسنده میشود: «رسول خدا از ورود به درون رودخانه، بدون استفاده از ”ساتر عورت“ [ولو پارچهای ناچیز] نهی کرد.» این فراوانی «تأکیدهای پیامبر(ص) و معصومین(ع) مبنی بر نهی از ورود به حمام و رودخانه بدون ساتر» را با مطلب «ثبت نام کسی که دامنش را در هنگام استحمام یا شنا بپوشاند در تاریخ» چگونه میتوان جمع کرد؟
در صفحه ۱۳۲ سطرهای ۱۵ تا ۱۸ آمده است: «... با توجه به عدم رواج پیراهن، شلوار و دیگر جامههای دوخته در زمان پیامبر، صدور روایات مذکور چندان قطعی نمینماید، چراکه دستور عدم استفاده از جامههایی که اساساً شیوع ندارند وجاهتی نداشته.» ولی در سطرهای ۱۹ تا ۲۱ همین صفحه ذکر شده است: «مگر اینکه قائل شویم مضمون روایات ”تأکیدی“ است بر عدم استفاده از البسه دوخته و بسنده کردن به همان یکی دو قطعه پارچه ندوخته.»
مشاهده میکنید که نویسنده به دلیل بررسی نکردن دقیق شیوه پوشش مردم در زمان پیامبر و مطالعه نکردن متون معتبر تاریخی، مجبور شده است در یک پاراگراف با قاطعیت این روایتها را به دلیل شیوع نداشتن لباس دوخته نفی کند و برای آنها وجاهتی قائل نشود و بلافاصله در سطر بعد آنها را تأکیدی بر استفاده نکردن از البسه دوخته بنامد. تفاوت این دو جمله، تفاوت میان بودن و نبودن است.
در صفحات ۱۵۳ و ۱۵۴، در بحث مبنای چهارم چنین آمده است: «نیمه ران [نیم وجب بالاتر از زانو] با این فرض پایینتنه [از دور کمر تا انتهای نشیمنگاه که امروزه به وسیله شورت تحت پوشش قرار میگیرد] پوشیده بود و دامن لباس تا وسط ران را دربر میگرفت، اما ... زنان از پیامبر درخواست کردند که حداقلهای پوشش پا را در مورد زنان افزایش دهد تا نسبت به پوشیدگی شرمگاه و قسمت ضخیم ران مطمئن شوند. رسول خدا ... [روی هم رفته با افزایش برابر با دو وجب یا یک ذراع] موافقت کرد. با این فرض و با افزایش دو وجب به وسط ساق امتداد مییافت.» در صفحه ۱۵۶ سطر ۱۵ و ۱۶ ذکر شده است: «راوی افزود هرگاه این زنان میخواستند جامهای درست کنند دامنش را به اندازه یک ذراع از مبدأ کمربند میگرفتند.»
با وجود آنکه نویسنده در بررسی مبنای محاسبه افزایش دامن زنان در صفحات ۱۵۰ تا ۱۵۶، چهار محل غوزک و پاشنه پا؛ وسط ساق پا؛ زانو؛ نیمه ران [نیم وجب بالاتر از زانو] را بررسی و در نهایت مبنا را همان مورد چهارم، یعنی نیمه ران قرار داده و نتیجه گرفته است که «دامن زنان با افزایش دو وجب به وسط ساق (زیر زانو) امتداد مییافت»، معلوم نیست چرا در صفحه ۱۵۶ مبنا را بیآنکه به آن اشارهای شده یا تحلیلی در مورد آن انجام شده باشد از «مبدأ کمربند» محاسبه کرده است؟ اگر نویسنده «مبدأ کمربند» را قبول دارد، باید در بحث اولیه آن را مبنای پنجم به حساب میآورد و دلایل و احادیث مربوط به آن را طرح میکرد و در صورتی که آن را قبول ندارد، چرا در نتیجهگیری این صفحه (۱۵۶) آن را مبنا قرار داده است؟
در صفحه ۷۵۷ پاراگراف سوم، آمده است: «چه بسا پرسش زنان پیامبر به این دلیل بود که قبلاً حضرت، مردان و زنان را از پوشیدن جامههای بلند که با ناز و تبختر توأم باشد ... نهی کرده بود و در نتیجه زنان پیامبر خواستار تعیین حد دامن لباس شدند.» و بلافاصله در صفحه ۷۵۸ بند ۳ گفته شده است: «به صراحت متن روایت، هدف زنان از این درخواستها و افزایشها اطمینان از پوشیدگی عورت (که به مافوق زانو تفسیر شد) بود تا از جمله در حین تحرک و نشست و برخاست از زیر لباس بیرون نزند و مکشوف نگردد.» با وجود اینکه در متن روایتهای صفحه ۱۵۵ به صراحت آمده و نویسنده نیز در صفحه ۷۵۸ به آن اشاره کرده، معلوم نیست مطلب صفحه ۷۵۷ را که در تعارض با متن روایتها و مطلب صفحه ۷۵۸ است، به چه دلیل ذکر کرده است؟
در پاراگراف آخر صفحه ۷۵۷ چنین ذکر شده است: «در فصل سوم از بخش اول در مبحثی با عنوان اندازه دامن و روایات شبر و ذراع که درباره مبنای افزایش طول دامن زنان توضیح دادم و احتمالات مختلف را مطرح کردم که میبایست به آنجا مراجعه کرد، اما اینک به ذکر دو تفسیر برای روایت فوق میپردازم:
الف) تعیین بلندی دامن: در این روایت، پیامبر به پرسش زنان در مورد حد بلندی دامن پاسخ داده است. این تفسیر توجهی به مبناهای مقایسهای ندارد، بلکه تکلیف طول دامن را به طور کلی مشخص کرده است. رهنمود پیامبر موجب ستر پا از بالا تا زانو با هدف اطمینان از پوشیدگی شرمگاه و پایینتنه است. (ص ۷۵۸، پاراگراف اول) همانطور که مشاهده میکنید، نویسنده در صفحه ۷۵۷، موضوع را به مطالب فصل سوم بخش اول ارجاع داده (صفحات ۱۵۰ تا ۱۵۷) و در صفحه ۷۵۸ بدون توجه به نتیجهگیری آن فصل، حرف جدید و نتیجهگیری جدیدی را مطرح کرده است که تعدد نتیجهگیریها و تضاد میان آنها خواننده را دچار سردرگمی و ابهام میکند.
در صفحه ۱۵۴ سطرهای ۶ و ۷ در نتیجهگیری کلی در مورد اندازه دامن آمده است: «به این ترتیب دامن بانوان [...] با افزایش دو وجب به وسط ساق ادامه مییافت.» ولی در صفحه ۱۷ سطرهای ۸ تا ۱۱ تأکید شده است: «روایات، شواهد و استدلالات را مستند سخن قرار دادم و حرام نبودن پیدایی ساعد و ساق را بیان کردم [...] حرام نبودن کشف ساق، مطابقت با احکام جاری در صدر اسلام دارد.»
و در صفحه ۷۵۸ نتیجهگیری شده است: «رهنمود پیامبر موجب ستر پا از بالا تا زانو با هدف اطمینان از پوشیدگی شرمگاه و پایینتنه است.» همان طور که ملاحظه میکنید، سه حکم در مورد اندازه دامن صادر شده است: ۱. وسط ساق به پایین، ۲. ساق به پایین، ۳. زانو به پایین. بنابراین، وقتی خود نویسنده در بیان واقعیت پوشش زنان در عصر پیامبر(ص) دچار ابهام و تضاد است، چگونه انتظار دارد خواننده دچار تناقض و تضاد نشود؟
در صفحه ۸۱ سطرهای ۱۳ تا ۱۵ در تعریف درع گفته شده: «ممکن است [...] منظور از درع سابغ پیراهن بلندی باشد که از زانو پایینتر میرفت و در نتیجه به پوشیدگی ران تا زانو هنگام رکوع و سجده اطمینان حاصل میشد.» و در سطرهای ۱۹ تا ۲۱ آمده: «چه بسا در حالت اخیر مراد از درع سابغ، پیراهن بوده که دامنش بر بخشی از ازار گسترده میشد تا چیزی از شکم یا کمر (به ویژه در سجده و رکوع) نمایان نشود.» ولی در صفحه ۷۶۰ سطر اذعان شده است: «درعهای آن زمان، چندان بلند نبود که ساق را حتماً بپوشاند.»
چنانکه مشاهده میکنید در صفحه ۸۱ آمده «پیراهن بلندی بود که از زانو پایینتر میرفت» و در صفحه ۷۶۰ گفته شده است: «درعهای آن زمان، چندان بلند نبود».
در صفحه ۱۶۲ سطرهای ۱ و ۲ به «ابهام در وجود پرده» اشاره شده و در صفحه ۱۷۷ سطر ۳ تا آخر صفحه چنین گفته شده است: «خانه هر یک از همسران پیامبر عبارت از یک اتاق یا بیت با دیواری خشتی [...] شاید پردهای آویزان در درگاهش بود [...] همان طور که اشاره شد فقط حصیری در مقابلش قرار داشت و یا پردهای بر درگاهش.» ولی در صفحه ۱۷۴ سطر ۱۱ نوشته شده است: «بر در خانه، لنگه یا لنگههای درب نصب نشده بود و گویا بعضاً فاقد پرده بود.» در صفحه ۱۶۹ سطرهای ۱۷ و ۱۸ آمده است: «بعضاً نشان از عدم شیوع نصب پرده و حصیر نیز دارد.»
در ادامه همین سطر ذکر شده است: «به این ترتیب، تصور خانههایی که در یک اتاق خلاصه میشود و رهگذران نیز بعضاً میتوانستند درون خانه را به دلیل عدم وجود درب و پرده (یا به دلیل اینکه پرده را صاحبخانه کنار زده است) [...]» چنانکه مشاهده میکنید در یک جا از وجود احتمالی پرده آویزان بر درب خانهها یا اتاقها صحبت شده و در جای دیگر از وجود پرده و کنار زدن آن و در قسمتی دیگر، از وجود نداشتن احتمالی پرده و در جایی از شیوع نداشتن نصب پرده.
در صفحه ۹ سطرهای ۱۹ تا ۲۳ آمده است: «درست است که برخی از زنان جاهلی از روسری استفاده میکردند، اما این استفاده لزوماً ناشی از رعایت حجاب و مرتبط با عفت جنسی نبود، بلکه ناشی از مسائل عرفی (از جمله کسب تشخّص و اعتبار و تمایز از کنیزان) یا برخاسته از شرایط اقلیمی (از جمله مهار تابش آفتاب و گرد و غبار) بود به همین خاطر بسیاری از مردان نیز همین روسری و سراندازها را به کار میبردند.» اما در صفحه ۸۴ سطرهای ۱۹ تا ۲۱ اشاره شده است: «یا واژه خمار که این نیز به معنای وسیله پوشش است کاربرد اصلیاش مطابق احادیثی که در بخش سوم خواهد آمد، عبارت از ستر عورت و پوشاندن ناحیه دامن بود.» مشاهده میکنید که روسری و سرانداز که در صفحه ۹ اذعان شده است مردان و زنان برای پوشش موی از آن استفاده میکردند در صفحه ۸۴، نویسنده منکر شده و بیان کرده از آن برای «ستر عورت و پوشاندن ناحیه دامن» استفاده میشده است!
در صفحه ۲۰۰ سطرهای ۱۱ و ۱۲ آمده است: «سطح رفاه مردم به خاطر تأثیر ظهور اسلام و نیز به دلیل فتوحات حاکمان پس از پیامبر به سرعت بالا رفته بود.» ولی در صفحه ۱۶۱ سطرهای آخر چنین ذکر شده است: «گفتنی است شیوع فرسودگی جامهها و نامطمئن بودن پوشیدگی پارچهها چنان بود که حتی تا قرن دوم نیز [...] مطرح بود.» واضح است که تناقض آشکاری میان «به سرعت بالا رفتن سطح رفاه عمومی مردم» و «شیوع فرسودگی جامهها حتی تا قرن دوم» وجود دارد.
در صفحه ۲۱۶ سطرهای ۱۰ تا ۱۴ اذعان شده است: «راوی گفت: به پشت بام رفته بودم دیدم [...] چنانکه ملاحظه شد، روایات مذکور دلالت بر صحت ادعا و عدم وجود مکان [...] دارد.» ولی در صفحه ۱۷۳ بند ب آمده است: «چه بسا خانهها، حتی فاقد سقف بود و علاوه بر آن احتمالاً ارتفاع دیوارها نیز چندان بلند نبود [...] گفتنی است، رؤیت بستر پیامبر در لیلهالمبیت توسط مشرکانی که بیرون از خانه حضرت در کمین وی برای قتلش بودند یا به فقدان سقف و کوتاهی دیوار خانه برمیگشت یا [...]» مشاهده میکنید که در صفحه ۲۱۶ منزل همسایه پیامبر(ص) دارای «پشت بام» بوده، ولی در صفحه ۱۶۴ خانهها «فاقد سقف» دانسته شده و برای نمونه خانه پیامبر(ص) مثال زده شده که بستر او برای مشرکان مشخص بوده است. اگر نویسنده پاسخ دهد که مثلاً یک واقعه مربوط به مکه و یکی مربوط به مدینه است، میتوان گفت که در هر صورت ایشان باید تفاوت منزلها در مکه و مدینه را توضیح میداد و موارد و مصادیق را بدون ذکر تاریخ نمیآورد.
در صفحه ۱۶۲ سطرهای ۱۳ تا پایان صفحه بیان شده است: «اما دارندگان خانه، اکثراً صاحب یکی از سه نوع مسکن بودند: الف) خانههایی که از خشت، گل یا سنگ بنا میشد و سقفش با شاخ و برگ و چوب و سپس گِل پوشانیده میشد. ب) خانههایی که با حصیر و جریدههای گِلاندودشده بنا میشد و به شکل فوق مسقف میگردید. ج) خیمه و چادرهایی که با استوانههایی عمود میشدند و از پشم، کرک و پوست حیوانات ساخته میشدند.»
و در صفحه ۱۶۳ سطرهای ۱ و ۲ آمده است: «توضیحات جواد علی در مورد شیوع دیوارهای خشتی، سقفهایی با شاخ و برگ درختان و الیاف نخل که روی آن مفروش از گل میشد چنین است [...]» ولی در صفحه ۱۷۳ بند ب ذکر شده است: «چه بسا خانهها، حتی فاقد سقف بود و علاوه بر آن احتمالاً ارتفاع دیوارها نیز چندان بلند نبود. گفتنی است رویت بستر پیامبر در لیلهالمبیت توسط مشرکانی که بیرون خانه حضرت در کمین وی بودند [...]» در صفحه ۱۶۲ هیچ بحثی از «وجود نداشتن سقف برای خانهها» به میان نیامده و در صفحه ۱۷۳ از «فاقد سقف و بلند نبودن ارتفاع دیوارها و رؤیت بستر پیامبر(ص) توسط مشرکین» سخن گفته شده است. کدام تحلیل کتاب صحیح است «وجود سقف» یا «عدم وجود سقف»؟
در صفحه ۲۳۸ سطرهای ۴ تا ۱۰ در مورد اندازه آخرین جامه پیامبر نوشته شده است: «آن را اندازه گرفتم که هفت ذراع در هشت وجب بود» (اندازه ذراع در صفحه ۷۵۷ سطر ۱۱ حدود ۶۱ سانتیمتر معادل دو فوت بیان شده است)، یعنی ۴۲۷ سانتیمتر طول و ۲ متر عرض داشت. و با توجه به آنکه نویسنده بارها ذکر کرده است که پیامبر مانند همه مردم و مانند ضعیفترین مردم جامعه زندگی میکرد، پس میتوان نتیجه گرفت آنچه که پیامبر میپوشیدند، همه مردم جامعه نیز امکان پوشیدن آن را داشتند و آنان نیز حداقل میتوانستند این جامه را که ۴۲۷ سانتیمتر طول و ۲۰۰ سانتیمتر عرض داشت، بپوشند. در نتیجه، اکثر تحلیلهای نویسنده در مورد لنگ و ازار و نارساییهای پوشانندگی آنها و کنار رفتن بر اثر وزش باد و عریانی عورتها و فرجها و... کاملاً منتفی و باطل میشوند.
در صفحه ۸۸ سطر ۱۱ تا ۱۶ نوشته شده است: «بدیهی است اولین خواست جامعه اسلامی نوظهور، دقت در ستر همین عورت پایینتنه باشد. در این راستا، برخی احادیث پیامبر گویای این است که اندام لازم به پوشش چه در مورد مردان و چه حتی در مورد زنان، عبارت از ناحیه عورت است. عورت به فرموده حضرت از دور کمر (زیر ناف) تا زانو میباشد.» ولی در سطر آخر صفحه ۷۷۸ در جمعبندی نهایی کتاب چنین آمده است: «... دقت در ستر (تنه، ران و بازو) را حجاب شرعی و واجبشان دانستم.» با توجه به دقتهای فروانی که در تعریف قسمتهای گوناگون بدن وجود دارد، به طور قطع نویسنده محترم تصدیق میکند که میان «ران» تا «زانو» تفاوتهای بسیاری وجود دارد. بنابراین، ضرورت داشت حداقل آنچه را که خود به آن اذعان کرده است به طور مشخص و واضح در نتیجهگیری ذکر میکرد.
در صفحه ۶۸۶ سطرهای ۵ تا ۷ ذکر شده است: «در وحدت ستر صلاتی و غیر صلاتی همین بس که بسیاری از شواهد مورد استناد فقها در پوشش نمازگزار، خاص نماز نبوده، بلکه مطلق است؛ یعنی از «آیات، استدلالات و بعضاً روایات» غیر صلاتی بر صلات استفاده میشود.» و در سطرهای ۱۴ و ۱۵ آمده است: «اغلب فقها قدر واجب پوشش در نماز و غیر نماز را یکسان میدانند. به همین خاطر، وقتی به میزان ستر در نماز میپردازند، قابل تسری به غیر نماز میباشد.» ولی در صفحه ۱۵۷ سطرهای ۱۱ و ۱۲ ذکر شده است: «روایات، شواهد و قرائنی در دست است که نشان میدهد پوشیدگی نمازگزار، از پوشش وی در غیر نماز رسمیتر بود.» و در نهایت مشخص نمیشود که میان «لباس صلاتی» و «غیر صلاتی» آیا «مشابهت صد درصد وجود دارد یا اینکه ”لباس نمازگزار“ از پوشش وی در غیر نماز رسمیتر بوده است؟»
در صفحه ۲۶۵ سطرهای ۹ تا ۱۱ اشاره شده است: «پس اگر زنان آزاد از روسری استفاده میکردند، ناشی از رسم و عرف جامعه و به منظور حفظ تشخص و اعتبار و تمایز بود، نه تقید به حجاب شرعی!» ولی در صفحه ۷۲ سطرهای ۷ تا ۱۴ آمده است: «و از آن گذشته، پوشیدگی موی سر در پیش از ظهور اسلام، با واقعیاتی که بخشی از آن [را] در مباحث پیشین کتاب آوردم، ناسازگار است. چراکه آنان دچار برهنگی در قسمتهای حساستری بودند که نوبت به موی سر نمیرسید و شاید اساساً موی سر را جزو پیکر و اندام تلقی نمیکردند که خود را ملزم به ذکر آن بدانند [...] گفتنی است گرچه زنان آن روزگار گاهی اوقات پارچهای بر روی سر قرار میدادند، اما هدفشان پوشش شرعی و واجب نبود.» گفتنی است که میان «رسم و عرف بودن استفاده از روسری در جامعه» با «برهنگی در قسمتهای حساس و بیتوجهی به پوشش موی سر» تفاوتهای بسیاری وجود دارد و معلوم نیست که بالاخره عرف جامعه بر «پوشش موی سر» بوده یا حتی به «پوشش شرمگاه» هم توجهی نمیشده است؟!
*در صفحه ۴۹ سطرهای ۱۴ و ۱۵ بیان شده است: «آنان پارچههای زیادی نداشتند که بخواهند آنها را به گونههای مختلف طراحی و دوخت و دوز کنند.» در حالی که در بخشهای دیگری از کتاب به انواع و اقسام البسه و طراحیهای آنها اشاره شده و در صفحه ۶۷ پاراگراف سوم چنین آمده است: «چه بسا وقتی در برخی روایات مربوط به لباس نمازگزار از وجود چند جامه برای زنان سخن رفته است، دلیلش به نازکی، نرمی و بدننما بودن پارچههای آن زمان برگردد.» کدام یک از مستندات تاریخی کتاب صحیح است «عدم وجود پارچه و جامههای متعدد» یا وجود «چند جامه آن هم برای نماز»؟
*نویسنده: سعید سرمدی
ادامه دارد ...
نظر شما