از نگاه تحليلگر فرهنگي مهر، در همين راستا با تعاريف و اصطلاحات ديگري نيز مواجه مي شويم كه بسته به تعريف فوق از " فرهنگ " ، پيشوندي بر شاخه ها و گرايش هاي مختلف روز به شمار مي رود.
اطلاق هايي چون " فرهنگ شهروندي " به معني چگونگي زيست اجتماعي و رعايت حقوق دولت و ملت نسبت به يكديگر، " فرهنگ سياست ورزي " كه نشان دهنده ميزان توانايي، قدرت بازي خواني و آشنايي سياست مداران با زير و بم ها و افت و خيزهاي سياسي است، " فرهنگ توسعه " در معني زمينه سازي و مهيا نمودن بسترهاي لازم براي رشد و توسعه اجتماعي و اقتصادي و ...، " فرهنگ روستايي " در مفهوم مجموع آداب و مناسبات اقشار روستانشين ، " فرهنگ عمومي " ، " فرهنگ اسلامي "، " فرهنگ جهاني "، " فرهنگ رانندگي "، " فرهنگ آپارتمان نشيني "، " فرهنگ تهراني " و انبوهي از عباراتي كه در امتزاج با واژه " فرهنگ " ، بيش از هر چيز ، گستردگي و وسعت معنا و سيال بودن عوام پذير لغت فرهنگ را مورد اشاره قرار مي دهد .
اما اگر ميراث فرهنگي در فرهنگنامه اي اصطلاحي و در معناي عام و همه فهم آن كه محدود به نشانه ها ، توليدات و مصنوعات انساني ( اعم از سازه و پوشش و افزار و ابزار و الواح و ... ) مي شود ، بكار گرفته شود، مشتي سفال و ابنيه و ماسه خواهد بود كه فخرفروشي به آن، جز تنگ نمودن حصار معرفتي و افتادن به ورطه ملي گرايي - در عصري كه جهان گرايي به معيار و ميزان فرهنگ تبديل مي شود - مي انجامد و مصداق بارز آن، جمله حكيمانه " آنچه را نپايد، دلبستگي را نشايد " است.
اگر ميراث و ذخاير فرهنگي را متعلق به زماني در گذشته، پايان يافته و موزه اي تلقي كنيم، تنها كاركردهاي آن، يكي يافتن موضوعات تحقيقاتي باستاني در زمينه هاي انسان شناسي، مردم شناسي، تاريخ، هنر و جغرافيا و ديگر، بدل ساختن مولفه هاي فرهنگي گذشته به قسمي ايدئولوژي و تفكر سياسي است .
از نگاه تحليلگر فرهنگي مهر ، توجه به پيشينه ( باستان گرايي ) و سوق دادن افتخارات و فتوحات و عظمت هاي گذشته يك سرزمين به سمت تفكرات سياسي حكومت مدار، نوعي ناسيوناليسم را دامن خواهد زد كه اگرچه در مقاطع بحراني چون جنگ هاي داخلي و خارجي ، عاملي وحدت بخش و يگانه ساز به شمار مي رود اما از زاويه اي ديگر، محمل آسيب ها ، آفات و انحرافات گسترده اي است.
فرهنگ همواره - همچون اقتصاد - پديده اي ناگزير فراملي است كه در ارتباط و تاثير و تاثر بي وقفه با ساير ملل دنيا قرار دارد. از اين رو اقتضائات زماني و مكاني و شرايط جهاني و غير داخلي، دائم بر فرهنگ تاثيرگذار بوده و آن را در معرض تغييرات و دگرگوني ها و همسان سازي هاي پياپي قرار مي دهد.
اينجاست كه اتكايي صرفا ملي و گذشته گرا ( از سنخ ناسيوناليسم ) دچار تعارض و تناقض مي شود و درجه آسيب پذيري و از هم پاشيدگي اش - بسته به شدت ناسيوناليسم گرايي و اتكاي صرف بر آن - معين و محرز مي گردد.
پس " ميراث گرايي " فرهنگي در صورت غلتيدن به ورطه ناسيوناليسم و هويت مندي، هر گونه فرهنگ ، مصنوع و نظريه وارده و بده و بستان با غير خود را به عنوان تهديد و خطر مي نگرد و فرصت انديشه توسعه محور، تبادل و گفتگو، كسب منافع مشترك و در يك كلام بهره گيري از فرصت هاي بيروني پيش آمده را، نوعي تجاوز، تهديد، توطئه و خدشه بر امنيت توصيف مي كند؛ بنابراين به مقاومت با آن بر مي خيزد و تلاش مي كند با تبليغات، اتكا بر پوپوليسم و جماعت گرايي و همگن سازي اقوام و افراد خود به مقابله برخيزد.
ميراث ملي و فرهنگي در صورتي كه به مثابه عامل هويت بخش و پيونددهنده انسان هاي يك جامعه بكار رود، ابزاري در خدمت دولت ها خواهد بود ولذا قوميت ها و خرده فرهنگ هايي هم كه به عدول از اين وضعيت مي انديشند و در طبقه و جايگاه خود، ناسيوناليسم خردتري را جستجو مي كنند ، همواره در تنش با حاكميت براي گريز از چارچوب تعريف شده هويتي و فرهنگي به سر مي برند.
بنابراين تبديل ميراث فرهنگي به ايدئولوژي و ساحتي اعتقادي و سياسي، اگرچه به منظور حفظ استقلال و يكپارچگي سرزمين و ايجاد روحيه همبستگي - به ويژه در مقاطع بحراني - صورت مي گيرد ، اما در ذات خود امري ناپايدار و ناممكن و بلكه آسيب پذير و متزلزل نشان مي دهد.
بدون ترديد حذف قوميت ها و پاره اي عناصر فرهنگي آنان از جريان همبسته سازي فرهنگي، منع آمد و رفت انگاره هاي غير داخلي و غير بومي ، فقدان نقد و بازخواني گذشته و عدم تطابق فرهنگ ملي با شرايط روز، جز عشيره سازي و بحران خيزي و دشمن پروري، عايد و حاصلي به بار نخواهد داشت.
ميراث فرهنگي با ظاهر پاكيزه و عزيز و قابل تقديس اش ، اگر به ناسيوناليسم بيانجامد ، بقايي متكي بر شور عمومي و پوپوليسم خواهد داشت كه در صو.رت رسوخ و نفوذ تنها يك باور يا ايدئولوژي تازه - نظير ايدئولوژي ديني - به يكباره به طبلي توخالي و پوچ شبيه مي شود و همه قداست و هويت مندي اش را از كف مي دهد.
" آنچه را نپايد دلبستگي را نشايد " نه به معناي نفي علاقه و عشق به ميراث كهن، كه دربرگيرنده اين مضمون است كه ارگ ها و كاخ هاي سست و فروريزنده ، تنها نمادها و نمودهايي از تاريخ ، مصاديقي از عبرت و درس آموزي و نشانه هاي قدمت و اصالت حيات بشري يك قوم يا مردم اند و تكيه زدن بر آن به مثابه باوري تام و نيرومند، همان قدر سست و متزلزل است كه با يك تكانه طبيعي، به ويرانه اي از خاك مبدل مي شود.
ميراث فرهنگي يك كشور، خاطره جمعي يك ملت است، به گونه اي كه بتواند به ياد بياورد كجا زيسته، پدرانش كه بوده و به چه نام و كشوري اطلاق مي شود. توجه احساسي و فخرآورانه به ميراث ، داشته ها و هر چه كه از سنت برمي خيزد ، به ناسيوناليسم ذهني يا عملي منتهي مي شود و از آنجايي كه ناسيوناليسم در حوزه قوميت و مليت جاي مي گيرد ، هر گونه امواج رسيده از بيرون و از جانب غير خود را ، نابودگر و تهديد كننده و آفت زا و خطرساز مي پندارد .
هويت گرايي از اين منظر، مقوله اي شخصي، محدوديت پذير، كثرت گريز و بستري سوء تفاهم خيز است كه فرديت، حقوق و خواهش هاي مدني مردم تحت زعامت خود را منحصر به چارچوب و اهدافي خاص نموده و تنگ نظر و خودمحورانه، راه بر هر گونه تجدد و دگرگوني و نقادي مسدود مي سازد.
ميراث فرهنگي در صورت گذر از مرزهاي متعارف و آلبوم گونه اش، به تقابل و ستيزي ناگزير با مدرنيته برخواهد خاست، فرصت ها را براي پيشرفت و بهره مندي از تكنولوژي و عقل ابزاري از ميان مي برد و سرآخر نيز خود را در كشاكشي نابرابر و چندسويه، شكست خورده و حاشيه نشين مي بيند.
از نگاه مهر، ميراث فرهنگي خاطره جمعي يك ملت، شناسنامه و سند هويت آن است و از اين رو هيچ گاه از خاطر و ذهن حذف نشده و با زور و تحميل و اجبار نيز قابل حذف نمي باشد .
نكته اي كه در اين ميان بايد بر آن پاي فشرد، " سيال ، پويا و متحرك " خواندن فرهنگ است. فرهنگ را بايد از حصار تعاريف ايستا و تغيير ناپذير خارج كرد و همچوم دين كه بواسطه فقه و برداشت هاي روزآمد فقيهان و عالمان به حركت و زيست در هر شرايطي مي انديشد، آميزش آن را با انگاره هاي تمدني و علمي و فرهنگي و اعصار آتي مد نظر قرار داد.
چنين امتزاجي اگرچه برنده و حساس نشان مي دهد اما در صورت تبعيت از آراء عاقلانه و آزمون و خطاوار، از نابودي و غرق شدن فرهنگ و ريشه هاي ملي در سيل هجوم امواج وارده، پيشگيري مي كند. تنها در صورت عدم همسان سازي و فقدان نگاه عالمانه و جهان شمول است كه ملك مصفاي پدري، دستخوش مادي گرايي و اقتصادمحوري روز قرار مي گيرد و يا تبديل به اتوبان و بزرگراه شده و يا به پاركينگ يك برج چند ده طبقه بدل مي شود.
در واقع فرو ريزي يكباره تابوهايي كه بر پي نقد و سياليت بنا نشده اند، چندان دور از ذهن نيست. بنابراين برج جهان نماي اصفهان و مدرن ترين سازه شهري تهران ( برج ميلاد ) را نيز بايد دير يا زود وارد فرهنگ عمومي كرد و تعريفي متوازن و متجانس از آن با معيارهاي شهرنشيني و فرهنگي امروز صورت داد.
تكفير برج جهان نما بيش از هر چيز محصول تقديس بي پايه ميدان نقش جهان و بازدارندگي از حضور نمادهاي جديد امروزين است. ( بالاخره سازه اي امروزي هم بايد براي آينده بماند و شناسنامه نسل ما باشد )
بر همين پايه ، موضوعي كه به هيچ عنوان مورد توجه ميراث داران فرهنگي نبوده و جايگاهي را در تعاريف و محدوده هاي مشخص " ميراث فرهنگي " بدان اختصاص نداده اند ، زبان فارسي و ريشه هاي كلامي آن است. بدون ترديد پايه و اساس فرهنگ هر اقليم و كشوري بر زبان آن بنا شده است و نمي توان كتمان كرد كه اولين و واپسين نماد پيوند دهنده و تنها ميراثي كه مي تواند تا ابد الدهر، رشته هاي ناسيوناليسم گرايي ايرانيان را قوت بخشيده و آنان را در هر نقطه از جهان، صاحب اصالت و هويت كند، زبان فارسي است.
در اينجا اين نكته التقاطي را نبايد مصداق بحث دانست كه حفظ بي چون و چراي الفاظ و واژه هاي فارسي كهن در زبان عاميانه امروز و صحبت كردن ما قرن بيست، بيست و يكمي ها به زبان شاهنامه فردوسي، نشان دهنده فارسي زباني و هويت مندي ماست.
با علم به اينكه هر دوره و زمان، زبان و فرهنگ خاص خود را پديد مي آورد و با قبول تعريف پويا و رونده اي كه در اين مقال از فرهنگ ارائه شد، مي بايست اذعان داشت كه در حوزه زبان و ادبيات نيز ، پرداختن به واژه سازي ، تعامل با لغات وارداتي و تطبيق آنها با فرهنگ عمومي ، بزرگترين رسالت دانشمندان علم زبان و ادبيات فارسي و ميراث داران فرهنگي به شمار مي رود.
بايد اضافه كرد كه " فرهنگ عمومي رايج " و " مقبوليت و مشروعيت مردمي " ، دو شرط لازم و انفكاك ناپذير تعامل فرهنگي محسوب مي شود. در پرورش زبان، معادل سازي و واژه يابي كه به انگيزه تطابق زباني با انبوه توليدات و مصنوعات روز صورت مي گيرد، ناديده گرفتن اصطلاحات و گويش هاي رايج در ميان اقوام مختلف كشور و همچنين چشم پوشي بر پذيرش عمومي الفاظ قابل ترجمه يا معادل هاي ساخته شده، امري غير منطقي و فرصت سوز خواهد بود.
از نگاه تحليلگرفرهنگي مهر، اين بدين معناست ، زماني كه عباراتي چون بالگرد، خودروي جمعي بزرگ و كش لقمه را به جاي لغات هليكوپتر و اتوبوس و پيتزا ، در فرهنگ عمومي رايج و از زبان مردم نمي شنويم ، علاوه بر اينكه بي اعتمادي همگان را نسبت به ساير معادل ها و تحقيقات آتي براي جايگزين سازي واژه ها دامن زده ايم ، تصويري حقارت آميز و ناتوان از زبان فارسي نيز ارائه كرده ايم كه بخشي از غرور و دلخوشي ملي مردم را زايل مي سازد.
ظرفيت هايي مثل سينما و تئاتر و رمان و راديو و تلويزيون را مي توان با انبوهي از مفاهيم ايراني انباشته ساخت اما تبديل ظرف و صورت واره سينما، تئاتر يا راديو و تلويزيون به مابه ازاها و معادل هايي نامانوس و ناپسند، اقدامي عبث و بيهوده است.
ما نيز اگر سازه و توليدي به فراگيري آنچه مثالش رفت ، داشته باشيم و به جهان صادر كنيم بدون شك با هيچ لفظ و معادلي قابل برگرداندن و ترجمه نيست ؛ اما مادامي كه ساخت و توليدي در ميان نباشد، صدور و عرضه اي هم در كار نخواهد بود. اين قاعده بازي است و فعلا توپ در زمين ما.
نظر شما