به گزارش خبرنگار مهر،عصر سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴ شب شهریار عدل برگزار شد که همزمان بود با انتشار یادنامه شهریار عدل در مجله بخارا. این بزرگداشت با همکاری بنیاد فرهنگی ملت، دایرهالعمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار، مجله باستان پژوهی و انجمن باستان شناسی بود.
علی دهباشی در این مراسم گفت: ما همواره طی سالهای گذشته قصد داشتیم جشن نامهای برای شهریار عدل منتشر کنیم و شبی را نیز به او اختصاص دهیم که همیشه با همان طنز خاص خود بهانهای میآورد و فی المثل میگفت باشه وقتی برای دفعه بعد به ایران آمدم و این طور بود که هیچ وقت انتشار چنین جشن نامهای و یا برگزاری شبی برای او ممکن نشد و امشب ما اینجا در نبود او دور هم جمع شدهایم تا یادش را گرامی بداریم.
محمد بهشتی، رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی نیز گفت: مدت زیادی از رفتن شهریار نگذشته است اما در همین مدت کوتاه من به سهم خود در پژوهشگاه میراث فرهنگی بارها برایم اتفاق افتاده است که مسأله ای پیش آمده و لحظه ای در ذهنم خطور کرده که زنگی به شهریار بزنم و بپرسم چه کاری باید انجام دهیم؟! و یا به همکاری بگویم که صبرکن تا شهریار بیاید و با او همفکری کنیم! دلیل این اتفاق مکرر این است که حقیقتاً هنوز باور نداریم که شهریار دیگر کنارمان نیست!
وی افزود: شهریار ما را بد عادت کرده و همیشه حاضر جواب بود. گمان نمی کنم که در زندگی کاری هیچ وقت مرخصی گرفته باشد. از لحظه ای که از خواب بیدار می شد تا لحظه ای که می خوابید و حتی شاید در خواب هم مشغول کاربود. برای شهریار کار و زندگی دو موضوع تفکیک ناپذیر بشمار می رفت. اختیار کاری اش دست خودش بود و برای او آدم ها اطرافش چه دوست و چه دشمن و چه همسایه همه بنا بر فایده ای که در بخش کاری داشتند، موضوعیت پیدا می کردند. مأموریتی برای خود ساخته بود که هیچگاه این پست را ترک نمی کرد. گاهی خود من هم احساس می کردم که وی از من نیز استفاده ابزاری می کند! وقتی هزاران بار با فردی کار کنی، نهصد و نود و نهمین بار متوجه این موضوع خواهی شد! اما دلیل این موضوع را بخوبی درک می کردم که او از دیگران در مسائل شخصی خود استفاده نمی کند و یک کار مهمی و مأموریت شریفی را بر عهده دارد که اگر به این موضوع واقف بودی از کار با شهریار لذت می بردی. اینکه ابزاری باشی به دست او تا این کار ارزشمند به پایان برسد!
کشف صدف آب شیرین
وی ادامه داد: « شهریار گاهی که گوش شنوایی می دید قبل از اینکه یافته هایش را در چهارچوب مقاله یا کتابی منتشر کند شروع به سخن گفتن و تعریف می کرد. به یاد دارم در جستجوهایی که پس از زلزله در بم داشت روزی نزد من آمد وگفت که در این جستجوها به صدف هایی برخورد کرده که پس از مشورت با اهل فن به این نتیجه رسیده که صدف آب شیرین است. این یک چشم انداز جدید در آن منطقه بود. در منطقه ای که توقع چنین اتفاقی نداشتیم. بسیاری از محققان ما یافته هایشان را تا زمان انتشار به صورت مقاله و کتاب نگه می دارند و در اختیار هیچکس قرار نمی دهند حتی بسیاری از این نوشته ها و یافته ها را در طول عمر خود منتشر نمی کنند اما ذوق و شوق شهریار برای حرف زدن بسیار بود!»
سید محمد بهشتی در مورد ذهن پرسشگر شهریار عدل و آخرین دیدارش با او گفت: « آخرین ملاقات من با او قبل از سفر به پاریس بود. مطلبی در مورد جدید ترین یافته اش به من گفت. همۀ ما می دانیم که برای تاریخ گذاری آثاری که از منطقه ای به دست می آید شیوه های متعددی وجود دارد. تاریخ گذاری برخی یافته ها تقریباً غیر ممکن است. ما می توانیم آجر را تاریخ گذاری کنیم اما در مورد خشت این موضوع امکان پذیر نیست اما شهریار راه حلی برای مشکل مذکور یافته بود. می گفت که در خشت آگاهانه یا از روی اتفاق باقیمانده های گیاهانی جا خوش کرده اند. گرچه مقدارشان کم است اما به دلیل اینکه از مواد آلی هستند می توانیم با استفاده از آن ها تاریخ خشت را تعیین کنیم! من بعدها از کامران و منشی ام شنیدم که شهریار حال خوشی ندارد. آنقدر با ذوق و شوق این موضوع را برایم تعریف کرد که متوجه حال بد او نشدم. حتی در این حال نیز به فکر پژوهش بود. یکی از شاگردانش می گفت که در این اواخر وقتی در فرانسه به دیدارش رفتم تا در مورد سندی دربارۀ رنگ با او صحبت کنم بعد از اینکه او را ترک کردم در تماس های پی در پی تلفنی، مرا واردار کرد که سند این موضع را پیدا کنم و نزد او ببرم! دغدغۀ پرسش داشتن او را رها نمی کرد. یکی از درس هایی که در طول فعالیتم در میراث آموختم این بود که بزرگترین ثروت کسانی که پژوهش می کنند داشتن سئوال است نه داشتن اطلاعات و پاسخ! آدم های خیلی با سواد جواب های متعددی دارند و این روزها به این موضوع پی بردم که شخصی که سئوالات بسیار دارد با ارزش تراست و حتی سئوالات با ارزشی که پاسخش تا آخر عمر گریبانگیرش باشد و نداند جوابش چیست؛ طوری که همیشه یک پژوهشگر باقی بماند و حرکت کند. شهریار در مورد فرهنگ ایران شبیه یک علامت سئوال بود!»
در این مراسم عکسهایی از شهریار عدل به نمایش درآمد و بعد نوبت به پروین تقه الاسلامی رسید تا از خاطراتش با شهریار عدل بگوید او گفت: وقتی در زمان آقای مهندس بهشتی شروع به کار در کاخ گلستان کردم، شهریار حدوداً ده روز قبلش در یک جمع خانوادگی گفت کسی میخواهد به کاخ گلستان بیاید و من نمیدانم کیست ولی من نصفی از کارهایم نیمه کاره مانده و من نمیدانم با کسی که میآید، میتوانم وارد آلبوم خانه شوم؟ و من هنوز هیچ صحبتی نکرده بودم و بنابراین حرفی نزدم و او ناراحت بود و بعداً به من زنگ زد و گفت که یک خانمی به اسم ثقةالاسلامی را میشناسی؟گفتم چطور مگه؟ گفت یک خانمی میخواهد بیاید که اسمش تقةالاسلامی است و گفتم شاید با تو فامیل باشد. گفتم من خودم میآیم و خیلی خوشحال شد و گفت که نگران بودم چطور میتوانم وارد آلبوم خانه بشوم.
وی افزود: تمام فکر او این بود که یک جوری به سازمان میراث و جایی که بیشتر از همه دوست داشت واقعاُ سرویس دهی بدهد کاخ گلستان بود. تمام زمانهایی که از پاریس میآمد حتی اگر سه روز هم در تهران بود یک روز را و حتی اگر دو روز بود ، نصف روز را به آلبوم خانه میآمد و تمام اشکالات بچهها را در همان چند ساعت حل میکرد. حتی بعضی وقتها از نسخههای خطیمان هم یک پروژههایی تهیه میکرد. یک بار که آمد به کاخ گلستان زمستان بود و گفت که من سرماخوردگی داشتم و ذاتالریه کردم. گفتم یک خرده هم به خودت برسد. گفت نه چیزی نیست اینها فقط نفخ است دفعة آخری که آمد وقتی شنید که با پرونده آلبوم خانه برای ثبت جهانی میروم آن قدر ذوقزده شد که نمیدانستم چه کار کنم. مدام میگفت من باید به پژوهشگاه ، پیش آقای مهندس بروم و بتوانم برای تو کمک بگیرم. اگر نتوانید خودتان تمام این کارها را کنید یک جور باید این مسئله را سر و سامان بدهیم . خیلی آدم دلسوزی بود. کسی بود که هیچ گونه توقعی از هیچ کس نداشت . هر خبری را بدون ذرهای توقع میداد. یادم هست زمانی که من در کاخ گلستان بودم هر وقت که میآمد به من میگفت ببین مرمت خیلی مهم است. بازسازی هم همینطور. و تا میتوانی در کاخ گلستان نمایشگاه بگذار و تا میتوانی چیزهایی را که در کاخ گلستان داریم عرضه کنید و نشان دهید.
کارلو چرتی
کارلو چرتی سخنران بعدی بود که از جای خالی شهریار عدل سخن گفت: « او ارگ بم را به عنوان نخستین دژِ تمدنِ ایرانی در صحرایِ شرقی موردِ توجه قرار میداد. پس از زلزله ویرانگر ۲۶ دسامبر ۲۰۰۳، ایتالیا جز نخستین کشورهایی بود که به نجاتِ قربانیانِ حادثه شتافت و توجه بسیاری داشت به بازسازی دوبارهیِ ارگ بم. در این سالها، تیمی از طرفِ وزارتِ میراثِ فرهنگی ایتالیا بر رویِ برجِ شمارهیِ ۱ کار کردهاند که سرانجام به پایان رسیده و امروز دوباره قابلِ استفاده است. دومین پروژه که به مناسبترین روشِ باستانشناسی، در این سالها هنوز در دست کار است مربوط به حفاری سنگرِ غربیِ ارگِ بم در جستجویِ بندری باستانی است. با سپاس از تلاشهایِ وزیرِ سابقِ میراثِ فرهنگی ایتالیا، ماسّیمُو بری، و جانشینِ فعلیاش داریُو فرانچسکینی، این پروژه به زودی اجرا خواهد شد، همانطور که در ذهنِ شهریار بود که با این پروژه کشفیاتِ جدید و دانش بیشتری در مورد ارگِ بم به دست خواهد آمد. پروژهیِ جدیدی است که در آن میتوانیم روشِ «باستانشناسی عمودی» را اعمال کنیم، مطالعهیِ دقیقی است که از چینه دیوار آغاز میشود تا به مرکز بمِ باستانی ادامه مییابد.»
چرتی بیان کرد: « هنوز هم مسیری طولانی در پیشِرو است، اما ثمرهیِ گفتگوهایِ ما، اکنون همچون پرتویی قابلِ رؤیت است. متخصصان ایرانی و ایتالیایی، امروز دست به دست هم دادند تا این میراثِ باستانی را به صورتِ نمایشگاهی در معرض نمایش بگذارند تا عکسهایشان مقایسه شوند، عکسهایی که برگرفته از اصلی واحد هستند و از لحاظِ ظاهری دور از هم ولی محتویشان با هم مرتبط است. این هم پروژهای است که میخواهم آن را به پرتوی الهامبخشِ ذهنِ شهریار اختصاص دهم. جای خالیِ او برایِ ما پر نخواهد شد و همواره خالی خواهد ماند. تنها راه برایِ زنده نگاهداشتنِ خاطرهی این مرد و این پژوهشگر این است که در مسیرِ او گام برداریم و پروژههایی را که آرزو داشت، با هم به پیش ببریم، در حالی که شاهد این هستیم که روح بزرگی، ما را ترک کرده است.»
مثل پرنده ای بر فراز حدود و نفوذ و مرزها
سخنران بعدی این نشست هایده لاله باستان شناس بود که گفت: دکتر شهریار عدل که بیشتر ایام زندگی اش در غرب سپری شد، ایران را در قلبش دوست می داشت و بر این می کوشید و در ایام بسامان و نیز نابسامان جهان گذران مجدانه دفاع کرد و در منافعش کوشید. او در عین وقوف به جایگاه پر اهمیت جهان ایران و جایگاه ایران در جهان اسلامی، مجدانه برای شناساندن جایگاه سرزمین امان، برای ایرانی و غیر ایرانی بسیار تلاش می کرد و می دانست که تعلق به سرزمینی کهن و فرهنگ خیز با تنوع فوق العادۀ طبیعی و محیطی فرهنگی که بدان شهره است، اقبال بلندی است که خداوند به همگی ما در این سرزمین ارزانی داشته است. نیاکان ما و ما در این سرزمین سخت کوشیده ایم و با اندیشه و کار و تلاش مداوم، چه با افت و چه با خیز، پاسدار حلقه های اتصال فرهنگ ها و باعث استمرار فرهنگی در این سرزمین شده ایم. نقش شهریار در این چرخه بس عظیم و قابل توجه است. شهریار نیز از کسانی بود که چالش های پیش رو در عرصۀ پرچالش منطقه ای و جهانی را در نظر داشت و به حساسیتی که امروز در ایران و در سایر کشورها ی جهان متوجه ارزش های نهادین میراث طبیعی و میراث فرهنگی و اصل جدایی ناپذیر این دو و نیز توجه اصالت و هویت سرزمین است، به شدت آگاه و بدان حساس بود.
هایده لاله
وی در ادامۀ سخنانش به بخشی از فعالیت های دکتر عدل در زمینۀ میراث مکتوب و غیر مکتوب تاریخی اشاره کرد و گفت: « یکی از وجوه بسیار مهم و بارز فعالیت های دکتر عدل، بررسی لازم و ملزوم میراث مکتوب و شهرۀ فرهنگ نوشتاریمان در کنار میراث غیرمکتوب و نیز سنجش و تحلیل داده ها به پشتوانۀ مطالعات تاریخی اش و بدین ترتیب دسترسی به نتایج مستند و ارزشمند بود. ذهن پرشور و پرسشگر او نگاه تیز و دقیقش به شواهد فرهنگی و رفتار فرهنگی مردمان گوناگونی که در شرق و غرب می دید گاه او را به طرح مسائلی وامیداشت که شاید کمتر توجه دیگران را جلب و ذهنشان را درگیر می کرد. رویکرد و نگاه باستانشناسانه و سعی در درک منشأ و چیستی و چرایی رفتار ها و شناختی که از این سیر تحول فرهنگی سرزمین بر خود واجب می دانست او را به جلو می برد. هرگاه از او می پرسیدم که تا کی می مانی؟ جواب درستی نمی داد چون مثل پرنده ای بر فراز حدود و نفوذ و مرزها پرواز می کرد و نظاره می کرد و یک جا نمی نشست. اینجا بود و همه جا بود!»
در بخش دیگری از این بزرگداشت، علی دهباشی متن امیرعلی عدل، برادرزاده شهریار عدل را قرائت کرد و گفت:« او مرا وادار کرد که تاریخ را دوست داشته باشم، نه چون تاریخ بود، بلکه چون همه چیز را در بارۀ ما و زندگیمان توضیح میداد. اگر سئوالی میکردم، حداقل سه کتاب به من میداد. بعضی اوقات سکوت واقعاً طلا بود. برای گذراندن دوره لیسانسم باید فارسی میخواندم... او مرا وادار کرد ۵۲ کتاب بخوانم، از جمله کل آثار هدایت، آل احمد، فردوسی و شریعتی. استدلالش هم این بود که ما از دیدگاه سیاسی استاد خبر نداشتیم یا نمیدانستیم چه متنی را قرار بود انتخاب کند. پس بگذار مشتمان پر باشد! فردوسی برای راستیها بود، آل احمد برای چپیها ، شریعتی برای انقلابیها و هدایت هم بینابین در صورتی که استاد تمایلات اگزیستانسیالیستی داشت. سرتاسر تابستان و سال تحصیلی بعدی را وقت گذاشتم تا تمام این کتابها را بخوانم و ۳۲ متن را ترجمه کردم تا به فرانسه ارائهشان بدهم. شب قبل از امتحان مرا واداشت تا بعضی از متنها را با نادر نادرپور و دو تن دیگر از همکارانش از CNRS در میان بگذارم. آن وقت شهریار به این نتیجه رسید که من آمادهام.
در ادامه این نشست شهرام زارع و دکتر طالبیان در باره نقش دکتر عدل در ثبت آثار ایرانی در یونسکو با یکدیگر بحث کردند و در بخشی دیگر علی دهباشی متن کوتاهی از مریم پیر، همسر شهریار عدل را برای حاضران قرائت کرد: «پدرم از همه قویتر است.» این جملهای است که همایون با غرور و لحنی محکم، بارها به دوستانش، معلمانش و حتی به نانوا و قصاب و روزنامهفروش محل میگفت. این روزها، همه به من میگویند: قوی باش! آیا چاره دیگری دارم؟ چطور میتوانم برای به ثمر رساندن «پسری قوی» که لیاقت «پدری قوی» را داشته باشد قوی نباشم؟!
کامران عدل آخرین سخنران شب شهریار عدل بود تا از مرگ برادر سخن بگوید: « هنگام مرگ برادرم، دو اتفاق عجیب برایم پیش آمد. اولی آن که، وقتی رفتم در آرشیو عکسهایم دنبال عکسهایی از او بگردم، متوجه شدم که عکسی از او ندارم و تمام عکسهایی را که از او در فیسبوک گذاشتم، از گوگل عاریه گرفتم. و دوم آن که، مجلهی بخارا و روزنامههای دیگر، مطلبی در بارهی او از من میخواستند که قادر به نوشتناش نبودم. مرگ برادرم، لقمهای بود که در گلویم، گیر کرده بود.
کامران عدل
کامران عدل در ادامه سخنانش افزود :«یک بار که از هند بهتهران بازگشته بودم، خیلی تصادفی با برادرم ملاقاتی داشتم. از عکسهایی که آثار ایرانی هند گرفته بودم با او صحبت کردم، بهمن گفت: بدبختانه نگاه ایرانیان، بهغرب متمایل شده است. در حالی که، نگاه ما باید به طرف هند باشد چهار سال است که روی میراث فرهنگی برونمرزی ایران عکاسی میکنم. گرجستان را تمام کردهام (هرچند که شهریار، ده پانزده سال قبل از من، پوست گرجستان را کنده است) و فقط سه بنا باقی مانده است که کارم در گرجستان تمام شود. این آثار هم تازه بازسازیشان تمام شده است و امسال قرار بود که بروم از آن سه بنا عکاسی کنم که این اتفاق ناگوار پیش آمد و مجبورم اردیبهشت آینده بهگرجستان بروم. ولی، حکایتی که من در برنامههایم داشتم، عکاسی از افغانستان و سمرقند و بخارا و... است. به همین علت، چون می دانستم که شهریار تمام این مناطق را خوب می شناسد، یک روزی از او پرسیدم که این قلعهی «سمنگان» کجاست؟ و چی هست؟ جواب: «این قلعه بین بلخ و کابل واقع شده است و محل ازدواج رستم و تهمینه بوده است». بعد در بارهی بلخ و کابل و... در این موقع متوجه شدم که ایرانی که در مغز برادرم است، ایران فردوسی است. همهی اینها، برای من رویاهایی است که میخواهم عکاسی کنم. و این، در حالی است که، آن تکه از تنم را، که بهاین ایران بزرگ وصل میکرد را مرگ، از من جدا کرد.
پخش فیلمی مستند از شهریار عدل ساخته مژده فامیلی و علی آرنگ که در آن دکتر عدل زندگی خود را از دوران کودکی نقل میکند از دیگر بخشهای این مراسم بود.
نظر شما