هفت راه نوشت: این روزهای پاییزی کتاب خواندن حس و حالی خوب میخواهد و البته کتابهایی خوبتر تا این حس و حال را جلا دهد. در آشفته بازاری که همه جوره کتاب اعم از زرد و غیر زرد پیدا میشود دو کتاب خاطره به دستم رسید که حس و حالی خوب را برای مدتی طولانی در ذهن و روانم ادامه دار کرد.
تا به حال کتابهای خاطرات زیادی خوانده بودم اما درباره شهدای برونمرزی کتابی نخوانده بودم تا این که «ر» و «رسول مولتان» به دستم رسید. دو کتاب درباره مردانی که از عافیت خود و خانواده گذشتند و رفتند تا پرچم نهضت جهانی انقلاب اسلامی را در دیگر سرزمینها برفراشته کنند و الحق که این کار را به شایستگی به سرانجام رساندند و مزدشان را نیز با نثار خون خود گرفتند.
همیشه فکر میکردم که رایزنهای فرهنگی ایران در خارج کشور افرادی کارنابلد هستند که از سر رابطه به این سمتها منصوب میشود اما خواندن این دو کتاب نظرم را عوض کرد (البته شاید رویکرد کلی همینی باشد که گفتم).
وقتی میبینی که شهید رحیمی زندگی خود در ایران را میگذارد و به هند میرود. هشت سال در بدترین شرایط زندگی میکند تا فقط یک پیام را برساند شرمنده میشوی. تازه این پایان کار نیست. هشت سال زندگی در غربت که تازه تمام میشود، حالا نوبت پاکستان است. آن هم نه شهرهایی چون کراچی و اسلام آباد بلکه شهری دور افتاده چون مولتان که حتی یک ایرانی هم در آن پیدا نمیشود اما وقتی افق نگاهت اسلام و انقلاب باشد دست و زن بچه را میگیری و می روی تا کاری کنی که نهایتا وهابیها خونت را بریزند.
این ماجرا همین جا تمام نمیشود. رسول حیدری نامی هم هست که وقتی جنگ هشت ساله عراق علیه ایران تمام مینشید باز هم آرام و قرار ندارد. او که حتی در دوره هشت ساله جنگ باز هم در جاهایی داخل خاک عراق عملیات میکرده است این بار با شروع جنگ غیرانسانی علیه مردم مسلمان بوسنی راهی آن سرزمین میشود و زن و بچه را میگذارد باز هم در پناه خدا و برای یاری یک ملت مظوم تا به مردمی که از اسلام فقط اسمی داشتند پیام انقلاب را برساند و به حدی جلو میرود که رسول حیدری در بوسنی میشود نمادی از یک مرد قهرمان. این قهرمان اما اگر ایرانی باشد مخالف هم دارد که تحملش نمیکنند و حتی اگر چند روز به پایان ماموریتش باقی مانده باشد خونش را میریزند و رسول حیدری میشود اولین شهید ایرانی در بوسنی. ولی خب مردم اگر قدرشناس باشند مانند مردم بوسنی برایش مقبره و مزار درست میکنند و تا الان که بیست و اندی از شهادتش گذشته هر ساله برایش مراسم میگیرند و یادشان نمیرود که رسول حیدری یا نام مستعار مجید منتظری برای مردم بوسنی در روزهای سخت جنگشان چه کرد؟
با این همه اما این شهدا در داخل کشور گمنام هستند و کمتر کسی میداند اینها چه کردند. شاید اگر این دو کتاب هم چاپ نمیشد نگارنده این متن هم نمیدانست که روزگاری رسول حیدری و محمدعلی رحیمی چه کسانی بودند و چه کردند؟
نظر شما