خبرگزاری مهر- سید هادی کسایی زاده: از در آهنی کنار ورودی مراجعین وارد معروف ترین زندان کشور می شویم. بعد از تحویل تلفن همراه و چک شدن کارت شناسایی، همراه با یک سرباز به دفتر حفاظت اطلاعات زندان رفته تا بتوانیم تنها ساعاتی را با زندانیان اوین باشیم.
هوای اینجا کمی نسبت به مرکز شهر بهتر است و علت آن هم درختان تنومند و محوطه فضای سبز زندان اوین است اما دیوارهای سیمانی ۱۵متری همراه با دوربین های مداربسته، سیم خاردارها و برجک های نگهبانی دائم به تو هشدار می دهد که تو وارد زندان شده ای ...! قبل از ورود به بندهای زندان ابتدا سری به آشپزخانه می زنیم که البته در حال بازسازی است. دیگ های بزرگ برقی و زندانیانی با لباس های زردرنگ که یکی یکی قابلمه های بزرگ بندها را از غذا پر کرده و تحویل می دهند.
افسر جانشین زندان می گوید: برای شب یلدا مراسم داریم و در هر اندرزگاه بچه ها در نمازخانه جمع شده و جشن می گیرند البته برخی هم ترجیح می دهند در اتاق خودشان سر سفره یلدا بنشینند. بعد از ورود به یکی از اندرزگاه های زندان اوین، فروشگاه بند به سفارش زندانیان هندوانه و شیرینی عرضه می کند. قیمت را سوال می کنیم و جواب می شنویم که «قطعا به گرانی بیرون نمی رسد».
صف تلفن های زردرنگ کارتی، صدای دوش آب حمام، قابلمه های بزرگ و کوچک روی اجاق بزرگ بند و شستشوی لباس ها نشان می دهد که اینجا هم زندگی در جریان است. به قول معروف زندانیان زیاد حوصله ندارند؛ یا در حال بازی شطرنج و منچ هستند یا دراز کشیده و تلویزیون می بینند و برخی هم بر سر جدول روزنامه رقابت دارند.
در زندان اوین هر ۸ تا ۱۰ زندانی یک اتاق دارند که در هر اتاقی یک دستگاه تلویزیون، تخت برای هر نفر، یخچال، کمد و جاکفشی است که معمولا چند نفری با هم همسفره ای می شوند. در یکی از اتاق ها ۲ یخچال است. با اجازه صاحبان اتاق، در یکی از یخچالها را باز می کنم. یخچال پر است از تخم مرغ، گوشت، مرغ، شیرینی، بستنی و ... . یکی از زندانیان با لبخند می گوید: آقای خبرنگار در آن یکی یخچال را هم باز کن! در یخچال را که باز می کنم، چند ظرف غذای دستخورده و چندتایی هم تخم مرغ می بینم. می گویند «این یخچال برای فقراست و این یکی هم برای پولدار ها» و همگی می خندند ... .
با اینکه مجوز مصاحبه با زندانیان داشتیم اما هیچ گفتگویی رد و بدل نمی شود گویا اینجا زندانی ها بیشتر با سکوت صحبت می کنند و هرچه می خواهی را باید از فضا، ارتباطات، صورت ها، چشم ها، حرکات و سکوت زندانیان درک کنی. زندانیان معمولا وقتی فرد غریبه ای در جمع خودشان می بینند، می گویند «بوی بیرون می دهی؟!» و بعد هم با احترام و ادب و با حفظ حریم و فاصله با تو برخورد می کنند چون زندان به آنها یاد داده که به هیچ فردی نباید اعتماد کنند و همین کمی کار را سخت می کند.
زمان به سرعت می گذرد و وقت آمارگیری زندانیان آغاز می شود. مسئولان هر اتاق باید زندانیان را جمع کرده و آمار بگیرند. بعد از آمارگیری هر اتاقی برای خودش برنامه ای دارد. در یک اتاق همگی کارتن نگاه می کنند، اتاق دیگر سفره یلدا پهن شده، یکی خوابیده و یکی هم بدون توجه به حضورت سرش به کار خودش است. البته در میان زندانیان هم اختلاف نظر زیاد است اما باید هرچه وکیل بند دستور می دهد، اجرا کنند.
وارد یکی از اتاق های بند می شوم که زندانیان در حال تزئین سفره یلدا هستند. وقتی عکس می گیرم، می گویند «آقا این عکس ها را منتشر نکنید شاکی ما فکر می کند وضع ما خوب است و رضایت نمی دهد!» ....
نکته قابل تامل در میان زندانیان اوین این است که بیشتر زندانیان را جوانان حدود ۲۵ تا ۳۵ ساله تشکیل می دهند. به رسم زندان سکوت کرده و همانند خودشان فقط و فقط به اطراف می نگرم. به قول معروف در زندان اوین صدا از دیوار در می آید اما از زندانیان نه!
شب یلداست و تلویزیون، برنامه های شاد پخش می کند و سفره های رنگین را نشان می دهد. برخی زندانیان دوست ندارند این صحنه ها را ببینند و یاد روزهای آزادی و فکر اسارت کنونی، آزارشان می دهد و شاید به خاطر همین است که به تماشای کارتن می نشینند.
یکی از زندانیان می گوید: اینجا هر شب شب یلدا است و برای ما بلندترین شب سال تعریف می شود. شاید هم امشب تلخ ترین شب سال زندانیان باشد چون بیشتر فکر می کنند، سیگار می کشند، پیرتر می شوند و حسرت می خورند.
بعد از خروج از اندرزگاه سری هم به درمانگاه زندان می زنیم. میهمانان درمانگاه ۲ زندانی حدود ۵۵ ساله هستند که با دیدن ما خوشحال می شوند. می گویند «در زندان به طور خود به خود جزو فراموش شدگان هستی حالا فکر کن در داخل زندان در بیمارستان بستری باشی...». افسر جانشین با شنیدن این حرفها دستور می دهد برای بیماران هم شب یلدا بگیرند و تنها نباشند.
دوباره نگهبانی، تحویل تلفن همراه، برگه خروج، درب آهنی زندان اوین و .... در مسیر خانه حس می کنم انگار از دیدن یک سریال یا فیلم سینمایی دراماتیک و تلخ فارغ شده ام. هنوز هوای زندان در سرم هست. وارد شهر می شوم و فکر می کنم چقدر خوب بود که تمام شهروندان اجازه داشتند دقایقی وارد زندان شوند و زندگی زندانیان را به چشم ببیند. جایی که همه امکانات وجود دارد اما مشکل اصلی نداشتن آزادی است. یک لحظه غفلت، یک لحظه عدم کنترل خشم، یک لحظه فراموش کردن خدا، یک لحظه غرور، یک لحظه مجرم شدن ... و زندان!
نظر شما