خبرگزاری مهر، گروه جامعه، ناصر جعفرزاده، سیدهادی کساییزاده: تصویر زنی با آر پی جی در دست، تصویر دور اما شناخته شده از زن قصه ماست که در شبکه های مجازی دست به دست می شود بدون اینکه کاربران شبکه های اجتماعی بدانند این زن شجاع سالهای انقلاب و دفاع مقدس امروز چگونه روزگار می گذراند.
آمنه وهاب زاده یکی از این شیرزنان دوران دفاع مقدس است. جانباز ۷۰ درصد شیمیایی که امروز در آپارتمان کوچک اجاره ای در محله اکباتان تهران زندگی می کند. آن دختر جوان، ورزشکار، تکاور و آرپی جی زن خط مقدم دیروز، امروز تنها به اتکای دستگاه اکسیژن ساز می تواند در اتاق ۱۲ متری خانه اش قدم بزند.
دیدار با امام (ره) در بارگاه امیرالمومنین
یک عکس مربوط به ایام جوانی امام راحل (ره)، چند تقدیرنامه و یکی دو تکه بشقاب و لیوان رنگ و رو رفته تمام دکور خانه کوچک آمنه را تشکیل می دهد. عکس امام را که نشانمان می دهد بی اختیار لبخندی بر لبانش می نشیند و خاطره ای از ذهنش عبور می کند. سالها پیش از پیروزی انقلاب و در زمانی که در عراق ساکن بوده روزی به همراه مادر به زیارت مرقد امیرالمومنین (ع) می رود که در گوشه ای از صحن مردی را می بیند که مشغول رفت و روب صحن امام است. در عالم کودکی به سمت مرد که در نظرش چهره ای عرفانی داشته می رود و با زبان عربی می گوید:«من شما را خیلی دوست دارم. شما هم من را دوست دارید؟». در همین لحظه مادرش سر می رسد. دست کودک را می کشد از مرد عذرخواهی می کند و همینجاست که آمنه متوجه می شود مرد عارف مسلک روح الله خمینی نام دارد.
بعدها چرخش روزگار آمنه را به یکی از رهروان روح الله در نجف بدل می کند. پدر آمنه به دلیل فعالیتهای سیاسی و انقلابی همیشه با یاران امام خمینی(ره) در کاظمین و نجف در ارتباط است و این تعاملات در زندگی، تربیت و شخصیت آمنه تاثیرگذار می شود. تا اینکه در ۱۵ سالگی پدر به طرزی مشکوک در عراق به شهادت می رسد و خودش هم به دلیل فعالیت های انقلابی و حمایت از امام، از عراق اخراج و به ایران بازگردانده می شود.
داستان آمنه وهاب زاده که به انقلاب اسلامی نزدیک می شود، میهمانی در خانه او را می زند. جانباز شیمیایی دفاع مقدس از اینجای قصه را در حضور شهیندخت مولاوردی معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده روایت می کند.
در ایران شرایط سخت تر هم می شود. به دلیل فعالیتهای انقلابی و توزیع اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام، بارها از سوی ساواک بازداشت می شود اما هر بار به دلیل نبود مدارک کافی امکان زندانی کردن او برای رژیم وجود ندارد. آمنه وهاب زاده در کنار فعالیتهای سیاسی، همزمان دورههای مختلف امداد و درمان را می گذراند تا به قول خودش بتواند در راهپیمایی ها و درگیری های خیابانی کمک حال زخمی ها باشد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان فعالیتهای حزبی خود را ادامه می دهد ولی پس از آغاز جنگ تحمیلی به عنوان مسئول تحویل شهدا در بیمارستان امام خمینی(ره) تهران مشغول به کار می شود. این مسئولیت پایدار نمی ماند و پیشنهادات زیادی به او می شود، زیرا در آن بحبوحه انقلاب و جنگ بسیاری از قسمتها و نهادها نیازمند اشخاص انقلابی است. مسئولان هم بر اساس تواناییهای وی مواردی اعم از مسئولیت امور خواهران در جهاد سازندگی کرج، مسئول گروه خواهران در ستاد نمازجمعه تهران و مسئولیت حفاظت و امنیت خواهران نمازجمعه تهران را بر عهده اش می گذارند.
اعزام به جبهه با پای شکسته
زخمهای ضربات شلاق نیروهای ساواک هنوز از تنش التیام نیافته است که نخستین جراحت های پس از انقلاب بر بدنش می نشیند. سال ۱۳۵۹ زمانی که مسئولیت حفاظت و امنیت خواهران نماز جمعه تهران را بر عهده دارد، در یکی از نمازهای جمعه، منافقین اقدام به بر هم زدن جمع نمازگزاران می کنند و آمنه که وظیفه نجات جان زنان نمازگزار را بر عهده دارد به طرف زنان منافق داخل جمعیت می رود که یک بلوک سیمانی سویش پرتاب می شود که شکستگی پای وی را سبب می شود.
همان سال زمانی که درخواست حضور مردمی در جنگ اعلام می شود با همان پای شکسته از بیمارستان امام خمینی(ره) تهران به طرف مسجد جامع «واقع در پل سیمان شهرری» به راه می افتد تا از طرف کمیته انقلاب اسلامی به جبهه اعزام شود. پس از ثبت نام و گذراندن دوره های مختلف نظامی در پادگان جی تهران و همچنین آموزش چهار ماهه دوره هایی اعم از سلاحهای سنگین، رانندگی تانک، عبور از دیوار مرگ، سقوط آزاد، تاکتیکهای رزمی، رزم شب و... به عنوان امدادگر به جبهه جنوب اعزام می شود.
در جبهه مدتی به عنوان امدادگر در بیمارستان پتروشیمی کار امدادی و بهیاری انجام می دهد. خودش می گوید: در آن روزها کار پرستاران تنها پرستاری و درمانی نبود ما هم مشاور روانشانس بودیم، هم سنگ صبور رزمندگان و هم نویسنده وصیت نامه ها و حتی خاک تیمم برای رزمندگان مجروح تهیه می کردیم تا نمازشان قضا نشود.
نیکان نوه ۸-۹ ساله آمنه آلبوم عکسی را آورده که نشان معاون رئیس جمهور بدهد. آمنه می گوید عکسهای اصلی را یکی از تهیه کنندگان تلوزیون برد و دیگر نیاورد و اینها اسکن شده عکسهای اصلی است که پرینت شده اند.
کیفیت عکسها به خوبی خاطراتی که در آنها پنهان شده نیست. مولاوردی با دقت عکسها را می بیند و در مورد هر کدام سوالی را مطرح می کند. عکس آمنه که آرپی جی در دست دارد در آلبوم نیست و به همین دلیل خانم وهاب زاده به زیبایی آن عکس را با زبان کلمات به تصویر می کشد: «در یکی از عملیات ها جوانان زیادی به شهادت رسیده بودند. من در خاکریز کمک حال آرپی جی زنی بودم که ناگهان به شهادت رسید. تانک عراقی هر لحظه نزدیکتر می شد و قصد داشت رزمندگان نیمه جان را زیر چرخهایش له کند. در همین حال آر پی جی را برداشتم و در شرایطی که یکی از رزمنده ها سعی داشت من را منصرف کند به جلوی سنگر آمدم و تانک را منهدم کردم.»
منجی عملیات لو رفته جنگ
آمنه چون به زبانهای عربی و انگلیسی مسلط است و دورههای کامل نظامی و اطلاعاتی را گذرانده است، به ماموریتهای برون مرزی جنگ تحمیلی اعزام می شود به خصوص ماموریت به بغداد و شهرهای مختلف عراق. می گوید: یکبار همراه با شهید حاج ابراهیم همت با یک گروه ۶ نفره چریکی ماموریت داشتیم تا از مرز سردشت به طرف کردستان عراق برویم. پس از گذشتن از کوهستانهای صعب العبور به مناطق مین گذاری رسیدیم که شناسایی شدیم. آن زمان کردهای عراقی و ستون پنجم همه جا نفوذ داشتند. چند خمپاره به طرف ما شلیک شد که با برخورد به میدان مین انفجارهای مهیبی را ایجاد کرد که از موج انفجار بیهوش شدم. شهید همت به دلیل مصدومیت من عملیات را متوقف کرد و سریعا به مقر برگشتیم. بعد از آن حادثه من ۴۰ روز در کما بودم.
در یکی از همین عملیاتهای اطلاعاتی برون مرزی است که متوجه می شود، عملیات طراحی شده نیروهای خودی لو رفته است. موضوع را به سرعت به فرماندهان جنگ انتقال می دهد و عملیات متوقف می شود. این عملیات یک هفته بعد با موفقیت انجام می شود.
خاطراتی هم از شهید چمران در ذهن دارد که در بیان آن می گوید: شهید چمران را در جبهه نمی توانستی پیدا کنی چون به دلیل حضورش در همه جبهه ها در یک محل ثابت نبود. من پس از گذراندن دوره های چریکی در لبنان یک بار او را در جبهه در حالی که پاهایش مجروح شده بود، دیدم. پس از درمانها و پانسمان اولیه با وجود اینکه نیاز به استراحت داشت از جایش بلند شد و به طرف خط مقدم حرکت کرد. حتی یکی از عکسهایم را با شهید چمران بر دیوار یکی از شهرهای جنوبی کشور ترسیم کرده اند.
خانم وهاب زاده در توصیف مجروحیتهای دوره جنگ می گوید: اولین مجروحیت من بر می گردد به شبیخون رژیم بعث به ایستگاه عملیات آبادان که بسیاری از بچه های رزمنده شهید شدند. آن شب پس از حمله عراقیها به گروه امدادی بی سیم زدند که آمبولانس اعزام کنند ولی آمبولانس به ماموریت رفته بود. وقتی هم که آمبولانس آمد راننده آنقدر خسته و زخمی بود که نمی توانست دوباره اعزام شود برای همین خودم با سرعت سوار آمبولانس شدم و به طرف منطقه به راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم با صحنه تکان دهنده ای روبرو شدم. همه بچه ها شهید شده بودند و آنهایی هم که نفس می کشیدند آنقدر خون زیادی از بدنشان رفته بود که کاری از دست من بر نمی آمد. در این میان یک مجروح خیلی وضعیت وخیمی داشت و من به هر زحمتی بود او را سوار آمبولانس کردم. رزمنده زخمی به زحمت لبهای خشکیده اش را تکان داد و گفت: امدادگر؟ گفتم: بله. بعد گفت: راننده آمبولانس؟. گفتم بله منم. بعد بیهوش شد. همین لحظه یکی از رزمنده ها که جان سالم به در برده بود و تنها از کتفش خون می آمد جلو آمد و گفت: خواهرم شما به مجروح برسید من رانندگی می کنم.
از بد حادثه راننده آمبولانس مسیر برگشت را گم کرد و با وجود اینکه نباید چراغ آمبولانس را در شب روشن کرد این کار را انجام داد. که با روشن شدن چراغ آمبولانس عراقیها ما را به گلوله و خمپاره بستند. آنقدر آتش زیاد بود که صدای خودم را نمی شنیدم فقط احساس کردم شکمم می سوزد. وقتی به بیمارستان پتروشیمی رسیدیم آنقدر به آمبولانس شلیک شده بود که مجبور شدند برای بیرون آوردن ما درب آمبولانس را اره کنند. وقتی درب آمبولانس باز شد دکتر گفت: «این خواهر که متعلقات شکمش روی زمین ریخته...» آن وقت بود که بیهوش شدم.
بعد مرا به داخل بیمارستان منتقل کردند و شکمم را با یک دستمال بسته بودند. وقتی مرا به اتاق عمل منتقل کردند علائم حیاتی من از کار افتاد و به علت کثرت مجروحین مرا به معراج شهدا منتقل کردند.
نمی دانم چقدر طول کشید ولی روزی که می خواستند شهدا را به داخل خودروی حمل شهدا منتقل کنند، دیدند مشمعی که مرا داخل آن پیچیده بودند بخار کرده است. سپس مرا به سرعت به داخل بیمارستان منتقل کردند. دوستان حاضر در بیمارستان می گفتند: دکتر وقتی که دوباره شما را دید گفت: چرا دوباره این شهید را اینجا آوردید؟ و مسئولین حمل شهدا گفتند آقای دکتر ایشان زنده اند پزشکان که خیلی خوشحال شده بودند مرا به اتاق عمل منتقل کردند و امروز در خدمت شما هستم.
آمنه وهاب زاده خاطراتی هم از دوره شیمیایی شدن دارد که به مدد حافظه قوی، بیان آنها همچون سربالی تلوزیونی از مقابل چشمانمان می گذرد: «در عملیات والفجر یک که در منطقه فکه انجام شد امدادگر بودم. چند ساعتی از اذان صبح گذشته بود و من در چادر امدادی پانسمان پای یکی از مجروحان را تعویض می کردم که هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند. پس از بمباران به سرعت از چادر بیرون آمده و به عمق منطقه بمباران شده رفتم تا مجروحین را نجات دهم. بوی سیر «گاز خردل شیمیایی» در همه منطقه پخش شده بود. به سرعت ماسکم را زدم ولی وقتی به چادر برگشتم دیدم آن جانبازی که داشتم مداوایش می کردم ماسک ندارد برای همین ماسکم را برداشتم و به صورت آن مجروح زدم. صورتم و چشمانم خیلی می سوخت و بدنم شروع به خارش کرد و دستانم تاول زد. به طوری که تاولهای روی صورتم آویزان شده بود آنقدر که بیهوش شدم. از آنجا مرا به بیمارستان صحرایی و پس از آن به بیمارستان اهواز منتقل کردند. یادم هست که آن جانباز در بیمارستان صحرایی فریاد می زد این خواهر جان مرا نجات داد...»
حقوق ایثارگری که هزینه اجاره خانه می شود
معاون رئیس جمهور که به همراه مشاور امور ایثارگران خود به ملاقات و بازدید خانم وهاب زاده آمده است از حال و روز او جویا می شود که آمنه در پاسخ می گوید: از نظر جسمانی شرایط خوبی ندارم و به کمک دستگاه اکسیژن ساز تنفس می کنم و آلودگی هوا هم سبب مشکلات بیشتری می شود. از نظر دارویی خداراشکر مشکلی ندارم و داروهای مورد نیاز را از داروخانه مخصوص تهیه می کنم گاهی هم داروها را با پیک به درب منزل می فرستند چون من توان این را ندارم که به داروخانه مراجعه کنم.
می گوید از بنیاد شهید توقعی ندارد و خدا را شاکر است اما تمام حقوق ایثارگری او صرف اجاره خانه دو میلیونی می شود. حتی باید مبلغی هم از دیگر منابع برای پرداخت اجاره خانه هزینه کند.
آمنه منزل مسکونی شخصی خود را به دلیل مشکلات اقتصادی فروخته است و حالا اجاره نشینی دست از سرش بر نمی دارد. پسرش به تازگی در یک شراکت اقتصادی مبلغ ۵۰۰ میلیون تومان متضرر شده که اگر نتواند این مبلغ را تامین کند به زودی ممکن است راهی زندان شود. از درخواست وامی ۳ میلیون تومانی از یکی از بانکها می گوید که به دلیل نداشتن ضمانت و شرایط سخت و پیچیده، موفق به دریافت آن نشده است.
مولاوردی که گویا به هیچ وجه انتظار دیدن چنین شرایطی در زندگی یک زن کهنه سرباز انقلاب و دفاع مقدس را ندارد از برگه شرایط دریافت وام عکسی می گیرد تا شاید بتواند در مورد ضمانت و دیگر موارد آن کمکی به خانم وهاب زاده بکند.
قوانین کشور، خانواده دوست نیست
معاون رئیس جمهور در واکنش به احتمال به زندان افتادن پسر آمنه به بی توجهی قوانین و ساختارهای کشور به موضوع خانواده اشاره می کند و می گوید: متاسفانه ساختارهای قانونی و اجرایی در کشور به هیچ عنوان خانواده دوست نیستند و حتی دشمن خانواده هستند. چرا باید یک خانواده در اثر یک مساله اقتصادی فرو بپاشد. مولاوردی با تاکید بر اینکه امروز بسیاری خانواده ها به دلیل به زندان افتادن سرپرست خانواده با چالش جدی مواجه هستند، گفت: باید در قانون نویسی شرایطی پیش بینی شود که اساس خانواده با یک تلنگر کوچک فرو نپاشد زیرا نخستین کسانی که از زندان رفتن مرد خانواده آسیب می بینند همسر و فرزندان وی هستند که در قوانین ما دیده نمی شوند.
خانم وهاب زاده به مراجعه مسئولان مختلف به منزلش اشاره می کند و می گوید: آقای روحانی سال گذشته به دیدن من آمد. در دوره رئیس جمهور سابق هم دیدارهایی انجام شد و مسئولان بنیاد شهید به طور کامل از شرایط من آگاهی دارند اما تاکنون تغییری در شرایط من ایجاد نشده است. عروسم در اثر وضعیت ایجاد شده برای پسرم در شرایط روحی بدی به سر می برد و نوه ام با اینکه شاگرد زرنگی است، این روزها حال و روز خوشی ندارد.
جنگ که به پایان می رسد آمنه هم میدان های نبرد را رها می کند اما نبرد در میدانی دیگر را آغاز می کند. خودش می گوید: جنگ به ظاهر تمام شده است اما نبرد فرهنگی در جبهه هایی که به چشم دیده نمی شود ادامه دارد: «این روزها هیات خود را با حضور خانم های مشتاق برگزار می کنم اما فضای کوچک خانه امکان میزبانی مطلوب را به من نمی دهد به همین دلیل شرمنده بسیاری از زنان علاقمند می شوم.»
بخش های کوتاهی از این دیدار را می توانید اینجا ببینید.
نظر شما