به گزارش خبرنگار مهر، رمان «این هیولا تو را دوست دارد» نوشته لیلی مجیدی به تازگی با همکاری نشر چشمه و نشر چرخ منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب هفتاد و سومین عنوان مجموعه کتاب های قفسه آبی است.
شخصیت اصلی این رمان، یک زن است که در خانهای کوچک زندگی میکند و دچار ماجراهای بزرگ میشود؛ زنی که تنهایش گذاشتهاند و حالا میخواهد لابهلای روزمرگیاش امیدی برای زندگی پیدا کند.
رویکرد نویسنده در نگارش این اثر، واقع گرایانه و رئالیستی بوده و کوچهها، آدمهای ریز و درشت و ... در آن با نگاهی دقیق توصیف شدهاند. به این ترتیب، قهرمان رمان، چیزهایی را میبیند که شاید در نگاهی عادی به چشم نیایند. شخصیت اصلی رمان «این هیولا تو را دوست دارد» نه مظلوم است و نه قهرمان، فقط دنیا با او خوب تا نکرده است. او باید خانهای برای خودش داشته باشد، اتاقی برای خودش و وقتی باران شروع به باریدن می کند، تازه فاجعه شروع میشود...
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
به صورت پدر خیره شد که بی لبخند بهش نگاه میکرد. یادش نمی آمد این عکس را کِی گرفته بود اما تنها عکس پرسنلی ای بود که توی کشوِ میزش پیدا کرده بود.
عمومجید برگه های روزنامه را گذاشته بود روی سرش و زیر باران از دکه آن سمت بلوار دوید و نزدیک شد. در مغازه را که باز کرد، قطرههای باران خودشان را کشاندند داخل. این جا انگار باران هم عادی نبود. افقی می بارید. کافی بود ببارد، هرچه را در مسیرش بود خیس می کرد. فرقی نمی کرد زیر سایبان ایستاده باشی یا نشسته باشی توی ماشین.
«معطل شدی. نه؟»
روجا سر تکان داد. به برگه سیاه و سفید روی دیوار و عکس پدر دوباره نگاه کرد. نوار کج مشکی گوشه کاغذ، کلمات و اعداد، توی سرش می رفت و می آمد.
عمو رفت توی اتاقی که انتهای مغازه بود. روجا سر چرخاند. عینک ها به ردیف دورتادورش را پر کرده بودند. یکی بزرگ و یکی ظریف. یکی ساده و یکی پر از نگین و زرق و برق. چشم ها همه داشتند به روجا و دخترک نگاه می کردند. دخترک روی مبل چرم خودش را جمع کرده بود.
«بگیر بخواب.»
دخترک به روجا خیره ماند. مقاومت میکرد. انگار می ترسید خوابش ببرد. تا خود صبح چند بار با گریه و فریاد از خواب پریده بود. روجا هربار بیدار شد و کنارش نشست و بهش گفت که نترسد، هرچه بوده خواب بوده. اما ته دلش می دانست مزخرف می گوید...
این کتاب با ۲۲۲ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۶۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما