به گزارش خبرگزاری مهر؛ به نقل از پایگاه طلیعه، در میان نظریه پردازان علم دینی در کشور، برخی از زاویه دینی به این بحث وارد شدهاند و تولید علم دینی را برای توسعه دین در جامعه لازم دانسته اند و برخی دیگر به منظور توسعه علم کوشیده اند از آموزه های دینی استفاده کنند. یکی از مزایای نظریه علم دینی مهدی گلشنی آن است که هم با انگیزههای دینی سازگار است و هم با انگیزههای علمی؛ چرا که او از سویی معتقد است که دین ما را به فهمی خاص از جهان هستی فرا خوانده است تا با تکیهبر آن حیات دنیوی و اخروی خود را آباد گردانیم و دنبال کردن دستورات دینی در این زمینه می تواند به علم دینی منتهی شود و از سوی دیگر با اشاره به ضعف های جدی علم جدید با ادبیاتی کاملاً علمی بیان می دارند که جهان بینی دینی می تواند در برطرف کردن ضعف نظریه های علمی ایفای نقش کند.
در این گفتگو برخی مقدمات علم دینی (چیستی دین، چگونگی فهم آن، معنای علم در اسلام و …) را از مهدی گلشنی فیزیکدان و نظریه پرداز و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی پرسیده ایم که قسمت اول آن در ادامه می آید:
*وقتی از علم دینی صحبت می کنیم، خوب است ابتدا تلقی خودمان را از دین مشخص کنیم تا تفهیم و تفاهم بهدرستی انجام گیرد. جنابعالی چه مصادیقی را برای دین برمیشمارید؟ بی شک شما ادیان ابراهیمی (اسلام، مسیحیت و یهودیت) را مصادیق دین می دانید؛ اما ادیان زرتشتی، هندویی، بودائی، شینتو، تائو و کنفوسیوس را هم دین می دانید؟ در گفتگویی که در نامه علم و دین منتشرشده است، اشارهکردهاید که برخی پیروان ادیان مانند هندوها و بودائیها بررسی ترابط علم و دین را زودتر و دقیقتر از پیروان دین اسلام آغاز کرده اند.
من در بحثهایم در مورد علم دینی، منظورم از دین، ادیان ابراهیمی است، زیرا معتقدم که اگر قرار است الهاماتی از جای دیگر بگیریم، باید از یک منبع فوق بشری باشد، والا امتیازی بر برداشت های خودمان نخواهد داشت، البته در مسائل اخلاقی، ادیان دیگر مشترکاتی با ادیان توحیدی دارند.
*شما در صحبت های خود اشاره کردهاید که مشترکات بین ادیان آسمانی بسیار زیاد است و کسی که خوب در مشترکات ادیان ابراهیمی دقت کند می بیند که آنها از یک مبدأ سرچشمه گرفته اند. چه شباهت هایی میان این ادیان وجود دارد که در پروژه علم دینی قابلاستفاده است؟
مشترکات آنها بسیار زیاد است، هم در مسائل اخلاقی و هم در مبانی متافیزیکی. مثلاً ادیان ابراهیمی همگی به خدای واحد، عالم غیب، رئالیسم و هدفداری طبیعت اعتقاددارند. بنده یکبار یک سخنرانی در یک کارگاه علم و دین در آمریکا، درزمینهٔ دیدگاه اسلام درباره علم داشتم. قرار بود یک عالم یهودی آن را نقد کند، اما او آن مباحث را کاملاً تائید کرد.
*تفاوت میان ادیان ابراهیم چیست؟ آیا کتاب مقدس آنها از جانب خداست؟ یا تنها گفته ها و نوشته های پیروان ابتدایی آنهاست؟ آیا تلقی آنها از خداوند یکی است؟ به عقیده شما آیا شباهت میان ادیان ابراهیمی بهاندازهای هست که بتوان در مسئله ای همچون مواجهه با مشکلاتی که بشر با علم و تکنولوژی روز پیداکرده است، باهم به توافق رسید و اختلاف ها را کنار گذاشت؟
از لحاظ مبانی متافیزیکی و تفصیلات قضایا، دین مسیح و دین یهود هیچکدام بهپای اسلام نمی رسند. همچنین ما کتاب مقدس موجود آنها را نه وحی الهی می دانیم و نه دست نخورده. معالوصف، من به جد معتقدم که ما در مقابله با مشکلات علم و تکنولوژی می توانیم با بقیه اهل کتاب به مواضع مشترک برسیم.
*شما در مجله معرفت، قرآن را در میان تمام کتب ادیان آسمانی منحصربهفرد دانسته اید. دلیل شما بر این منحصربهفرد بودن چیست؟ آیا دلیلش این است که عین کلام وحی است؟ یا اینکه عبارات آن تحریفنشده است؟ یا …
اولاً قرآن تنها کتاب آسمانی است که در مورد متن آن بین پیروان اسلام اتفاقنظر وجود دارد. ثانیاً بیش از همه کتابهای ادیان ابراهیمی دیگر به مبانی متافیزیکی علم پرداخته است و تفصیلاتی بس بیشتر در زمینه های هستی شناسی و معرفت شناسی، آنهم بهصورت مفصل تر، از آن به دست می آورید.
*اجازه دهید بحث خود را به دین اسلام و قرآن محدود کنیم. فرموده اید دراینباره که متن واحدی به نام قرآن وجود دارد، هیچ اختلافنظری نیست و این متن با چنین خصوصیتی در میان تمام کتب متداول ادیان آسمانی منحصربهفرد است. آیا صرف وجود متن واحد دینی، مزیتی به شمار می آید؟ یا منحصربهفرد بودن قرآن را می توانیم اینگونه توجیه کنیم که این متن واحد از جانب خدا به پیامبر وحیشده و پیامبر در مقام دریافت، نگهداری و انتقال آن معصوم بوده و این کلمات بهصورت تحریفنشده در کتابی به نام قرآن گردآوریشده است؟ آیا شما در مقام مقایسه بین متن قرآن و دیگر متون مقدس مزیت دیگری برای قرآن، بهجز موردی که از آن بحث شد، قائل هستید؟
من هم مثل شما معتقدم که متن واحد بودن دلیل کافی بر ارجحیت آن نیست، بلکه یک امتیاز عمده قران به خاطر این است که آن را وحی الهی به پیامبر عظیم الشان اسلام و مصون از تحریف می دانیم. بهعلاوه ازلحاظ اتقان و سطح مطالب، کتاب های دیگر با آن قابلمقایسه نیستند.
*وقتی میگوییم مطلبی دینی (اسلامی) است، احتمالاً منظورمان این است که از یکسو برای انتساب آن مطلب به خداوند و معصوم دلیل داریم و از سوی دیگر آن مطلب را همان گونه که مراد خداوند و معصوم بوده است درک کرده ایم. به همین دلیل وقتی می خواهیم از دیدگاه اسلام در زمینه ای خاص، برای مثال علم، صحبت کنیم باید هم به لحاظ سندی، هم به لحاظ دلالی بتوانیم آن مطلب را به شارع منتسب بداریم؟
بنده در کتاب قرآن و علوم طبیعت مفصلاً استدلال کرده ام که مطالعه همهجانبه طبیعت، بهمنزله آیات صنع الهی، بدون هیچ ابهامی مورد تأکید قرآن است و برداشت دانشمندان بزرگ جهان اسلام از قرآن نیز همواره همین بوده است.
*آیا جنابعالی درباره استفاده از احادیث مرتبط بافضیلت علم و علمآموزی بررسی سندی را لازم می دانید یا رجوع به مشهورات در این زمینه کافی است؟
البته برای محققان بررسی سندی امری مطلوب و در موارد حساس ضروری است، اما در این زمینه خاص، مشهورات کافی و گویا هستند و در این زمینه اختلافی بین شیعه و اهل سنت نیست.
*روایات بسیاری در فضیلت علم در قرآن و کتب روایی ما آمده است که به لحاظ سندی قابلاعتماد هستند. بحث بعدی که باید انجام دهیم درباره فهم مراد شارع از این عبارات است. شما در میزگردی با حضور آیتالله مصباح یزدی مطالبی درباره روش شناسی فهم متون دینی بیان داشته اید. اگر لطف کنید و خلاصه ای از مواضع روش شناسانه خود را در فهم متون دینی بیان کنید.
همانطور که در کتاب قران و علوم طبیعت بیان کرده ام روایات در این زمینه بسیار گویا هستند. تفحص در طبیعت باید با استفاده از تجربه و نظریه پردازی صورت گیرد و البته شهود و الهام گیری از آیات و روایات هم می تواند در زمینه های معرفت شناختی و هستی شناختی راهنما باشد. البته کسی که می خواهد از متون دینی استفاده کند، باید زمینه های معرفتی و زبان شناختی لازم را داشته باشد.
*با توجه به رویکردی که در فهم متون دینی در نظر دارید، به عقیده شما علم درآیات و روایات ما به چه معنایی بهکاربرده شده است؟ آیا منظور از علم در متون دینی، مطلق آگاهی است؟ آیا باور صادق موجه است؟ آیا معلومات نظری، علوم کاربردی و مهارت های عملی را پوشش می دهد؟ آیا مبتنی بر عقل، تجربه، نقل و شهود (درک باطنی) است؟ آیا دین روش های دیگری برای کسب معرفت برشمرده است؟
به نظر اینجانب علم در قرآن و روایات به مفهوم بسیار عام دانش بکار رفته است و به همین جهت به علم نافع و علم غیر نافع تقسیمشده است. البته قران و روایات دائرهالمعارف علوم نیست؛ زیرا ازنظر اینجانب خداوند خواسته است بشر بهپایخود و با استفاده از حس و عقل و شهود، به کشف آیات الهی بپردازد و تفصیلات طبیعت را کشف کند. البته از قرآن و روایات می توانیم مبانی متافیزیکی علوم را استنتاج کنیم و در مواردی هم بعضی آیات و روایات می توانند ملهم بعضی کشف ها باشند.
*آیا می توان اطمینان داشت که علم در زبان دین با علم در ادبیات معرفت شناسی و فلسفه علم مشترک لفظی نیستند؟ اگر مشترک معنوی هستند، ما به الاشتراک این معنا کدام است؟
به نظر اینجانب بهراحتی میتوان با استفاده از قرآن و روایات نشان داد که علم در ادبیات دین و در ادبیات معرفت شناسی بهصورت مشترک معنوی بکار می رود و در هر دو مورد کشف واقع مطرح است. البته با معرفت شناسی حاکم بر بعضی مکاتب ـ نظیر پوزیتیویسم- این تطابق برقرار نیست.
*برخی بر این باورند که برای پی بردن به معنای واژگانی که در متون دینی از آنها استفادهشده است، نمی توان به فرهنگ لغات مراجعه کرد، بلکه باید شبکه معنایی از کاربردها و دلالت های مختلف این واژه با استفاده از متون دینی تهیه کرد تا به معنای دقیق آن پی برد. نظیر کاری که ایزوتسو درباره مفهوم ایمان انجام داده است. آیا درباره مفهوم علم در اسلام چنین کاری انجامشده است؟
من در حالت کلی به این کار نیازی نمی بینم و کار جامعی هم در این زمینه سراغ ندارم.
*به نظر میرسد اگر یک روش شناسی قابل دفاعی برای فهم معانی واژگان دینی در اختیار نداشته باشیم، در انتساب برخی دیدگاه ها به اسلام دچار مشکل می شویم. کمترین مشکل این است که اختلافنظرهای زیادی در فهم متون دینی موردتوافق به وجود می آید. برای مثال شما معتقدید: ازنظر اسلام هیچ شاخه ای از دانش با لذات غیر مطبوع نیست؛ زیرا دانش حکم نور را دارد و به دلایل عرضی است که بعضی از دانش ها در دین غیرمفید یا نامطبوع بهحساب می آیند. دلیل شما بر اینکه دانش حکم نور دارد چیست؟ آیا دلیل شما استناد به حدیث العلم نور یقذفه الله (الرحمن) فی قلب من یشاء است؟
یک وقت است که شما قرآن را دایرهالمعارف علوم می دانید و دنبال این هستید که قرآن و روایات را بر یافته های علوم تطبیق دهید، در این صورت فحص درباره کاربردهای مختلف یک واژه ضروری می شود؛ اما این کار قرآن را تابع علوم می کند و من این را اولا اشتباه می دانم و ثانیا برخلاف پیام واقعی قرآن در مورد کشف آیات الهی در عالم خلقت می دانم. این دقیقاً برداشتی است که عالمان متعهد مسلمان در چند قرن حاکمیت تمدن اسلامی داشتند. پیام اصلی قرآن مطالعه طبیعت توسط خود ما برای کشف عظمت عالم خلقت است.
در مورد نور بودن دانش، اولاً این برداشتی است که بعضی از علمای بزرگ ما، نظیر ملاصدرا، داشتند. ثانیاً همانطور که نور خاصیت روشن کردن اطراف خود را دارد، دانش هم خاصیت روشنگری دارد، البته نور هم اگر بیجا بکار رود می تواند از بین برنده باشد. اگر شما نور را به یک صفحه عکاسی بتابانید، آن را بی استفاده می کنید. حدیثی که جنابعالی از امام صادق (ع) نقل میکنید، نکته ظریف دیگری را در بردارد.
*ظاهراً سند این روایت قوی است؛ اما از کجا معلوم این روایت درصدد بیان این مطلب بوده است که تمام علوم، ازجمله علوم تجربی امروزی نوری هستند که خداوند آن را در قلب انسان جای می دهد؟ اتفاقاً صدر روایت چیز دیگری را می گوید: العلم لیس بکثره التعلم. در حالی که بسیاری از علوم امروزی که ما در اختیارداریم در فرایندی که بخشی از آن کثره التعلم است بهدستآمدهاند و احتمالاً نتوان آنها را علم به معنای دینی/اسلامی آن دانست. آیا نمی توان گفت این روایت قصد تعریف علم را داشته است؟ و آن را اینگونه معنا کرد که تنها چیزی را می توان علم دانست که نور باشد و از جانب خدا به قلب آدمی خطور کرده باشد و هر آنچه از جانب خدا به قلب آدمی خطور نکند ظلمات نفسانی یا وسوسههای شیطانی است؟ اگر این معنا را برای علم پذیرفتیم، آنگاه سؤال بعدی این خواهد بود که از کجا می توان یقین داشت که آنچه بر قلب دانشمندان خطور کرده، از جانب خداست نه از جانب شیطان یا نفس؟
شما کافی است به برداشت عالمان طراز اولی نظیر خواجه نصیرالدین طوسی و علامه حلی از علوم طبیعی و ریاضی توجه کنید، در این صورت هرگز به این برداشتی که ذکر کردید نمی رسید. اینگونه برداشت ها نتیجه حاکمیت تفکرات اشعری گری در بین اهل تسنن و اخباری گری در بین شیعه است و جهان اسلام با اینگونه تفکرات افراطی به هیچ جایی نمی رسد و همواره محتاج اجانب خواهد بود.
حدیث ذکر شده از امام صادق (ع) حاکی از این است که علم زیاد لزوماً منجر به رستگاری نمی شود و ثمربخشی علم تاییدات الهی را لازم دارد. بسیاری از افراد را می بینیم که معلومات زیاد دارند، ولی علم آنها یا مضر است یا فاقد بصیرت لازم برای بهکارگیری ثمربخش است.
*وجود چنین سؤالاتی نشان می دهد که باید تمرکز بیشتری بر بحث روش شناسی فهم دین داشته باشیم تا در پرتو آن توافقی در جهان اسلام بر سر معنای علم پدید آید. جنابعالی در مصاحبه با مجله معرفت اشاره داشتهاید که قرآن صریحاً خود را کتاب هدایت معرفی کرده است، بنابراین، این کتاب نمی تواند چیز مبهم و اختلاف انگیزی باشد و پیام های مهمی که در بردارد باید برای مخاطبانش روشن باشد. علاوه بر این، قرآن برای راسخان در علم نیز پیامهایی دارد و اگر آنها نتوانند آن پیام ها را به اهلش برساند، نقض غرض شده است. به عقیده جنابعالی از اینکه قرآن خود را کتاب هدایتی دانسته که به لسان عربی مبین نازلشده است و آیاتی ازایندست می توان نتیجه گرفت که این کتاب نمی تواند مبهم و اختلاف انگیز باشد؟ اگر واقعاً چنین است پس اینهمه ابهام و اختلافی که بین پیروان مذاهب و فرق اسلامی در فهم قرآن هست را چگونه باید تبیین کرد؟ آیا این نشان نمیدهد که متن قرآن قابلیت تفاسیر متعدد دارد؟ آیا این اختلافات را می توان بر اساس اختلاف در روش شناسی فهم متن تبیین کرد؟
اینکه می گوییم قرآن کتاب هدایت است به معنای این است که اصول هدایت را بیان کرده است. این به معنای این نیست که قرآن منطقه الفراغی برای تفکر بشر باقی نگذاشته است. دلیل عمده اختلاف بین فرق اسلامی این است که بعضی از آنها آن مکاتب فکری را دنبال کردند که از نظر ما انحرافی بودند؛ اما اختلاف در برداشتها، مثل اختلاف در فتاوای فقهی، باعث رشد فکری و پخته شدن قضایا می شود. حدیث نبوی «ان فی اختلاف علماء امتی رحمه» گویای این مطلب است.
*به عقیده شما آیا با بحث های نظری درباره روش شناسی فهم متون دینی می توان این اختلاف در تفاسیر را کمتر کرد؟ یا چنین بحثهایی خود زمینه کثرت روش شناسی ها را فراهم می آورد؟ راه کاهش اختلاف تفاسیر متون دینی چیست؟
اولاً تا وقتیکه مسئله علوم روز مطرح نشده بود، مسئله اختلاف در تفاسیر موجود بود و کسی هم جز اشاعره یا اخباریون، از وضعیت متداول شکایتی نداشت. شما چند تا از این شکایات را می توانید در تاریخ تشیع نشان دهید؟ بر علوم طبیعی و ریاضی در دوره حاکمیت تمدن اسلامی همان روش شناسی ای حاکم بود که در زمان ما هست. اختلافی در نحوه کاوش طبیعت نبوده و نیست، بلکه در حاکمیت بعضی مفروضات متافیزیکی الحادی بر بخشی از علم فعلی است و ما نباید مشکل اصلی را فراموش کنیم و دنبال روش شناسی جدیدی برای انجام فعالیت علمی یا تعبیر آیات و روایات باشیم.
*جنابعالی پس از اشاره به اینکه آیات قرآن دودسته است (محکمات که برای ما قابلفهم است و متشابهات که غیر از راسخان در علم آن را درنمییابند) راه فهم قرآن را رجوع به قرآن یا سنّت قطعی الصدور که شأن نزول آیات را تبیین کرده است «دانسته اید. بهعبارتدیگر به نظر می رسد ازآنجاکه قران را به لحاظ سند معتبر، ولی به لحاظ معنایی، دارای دلالتهای مختلف می دانید، مراجعه به سنت را برای فهم دین لازم دانسته اید؛ اما روایات قطعی الصدوری که در ارتباط با شان نزول آیات است یا در ارتباط با شناخت واقعیتی است که در قران از آن یادشده ناچیز هستند. جنابعالی در ادامه فرموده اید» بخش دیگری از قرآن نیز باعقل قابل تبیین و توضیح است اما همین عقل هم خود یکی از مفاهیمی است که بر سر معنای آن اختلاف زیادی در جهان اسلام وجود دارد. باوجود چنین ابهاماتی چگونه می توان ادعا کرد که هیچ ابهامی برای فهم آیات قرآن وجود ندارد.
از صدر اسلام تا به حال اختلاف در مسائل کلامی بوده و هست. در کار آمدن علم جدید، به نظر بنده، چیزی اضافه نکرده است. الان در خود علم تجربی هم در مقام نظری اختلاف نظر هست و این همواره برکت زا بوده است البته همواره سعی می شود که به وفاق نسبی برسند و در اینجا من مشکلی نمی بینم، اگر شما به یک رئالیسم انتقادی معتقد باشید.
من سخنم این بوده که ما اصول قطعی داریم، مثل یکتائی خالق یا وجود عالم غیب که بهراحتی قابل استنباط از قرآن و حدیث هستند و اینها از محکمات قرآن هستند و برای کار علمی ما کفایت می کنند. موارد اختلاف را هم بهمقتضای مشیت الهی، مفید به حال رشد علم می بینم و در این مورد به تفاوتی بین علوم تجربی و معارف خاص دینی قائل نیستم.
*دیدگاه جنابعالی به لحاظ تاریخی نیز می تواند موردبحث قرار گیرد. برای مثال شما فرموده اید که دین اسلام روح تسامح را در جوامع اسلامی حاکم گرداند که موجب شد سعهصدر، تحمل آراء دیگران و رفتار منصفانه با دیگر اقوام، تقویت و راه برای مناظرات کلامی باز شود.
این در حالی است که در آغاز مناظرات کلامی در قرن دوم و سوم هجری ما شاهد درگیریهای خونین دو جریان اشعری و معتزلی هستیم و این شواهد تاریخی نشان از کمظرفیتی مسلمانان در بحثهای کلام دارد. جنابعالی دید خوبی نسبت به معتزله دارید، چراکه ورود علوم از غرب (یونان) و شرق (هند) به جهان اسلام در دوره مامون عباسی که طرفدار معتزله بود انجام شد و تصور می کنید که ورود این علوم به جهان اسلام به خاطر جو علمی ای بود که با آمدن اسلام در جامعه شکل گرفت.
اما این دیدگاه مخالفین جدیای دارد. یکی آنکه اولین واردات علمی از غرب و شرق به دوره مأمون (دوره امامت امام رضا (ع)) بازمیگردد؛ اما نقطه اوج تعلیمات اسلامی مربوط به دوره امام باقر (ع) و امام صادق (ع) می شود که کرسی های درس مفصلی داشتند و مذاهب اربعه اهل سنت نیز در همین مقطع شکل می گیرد. در چنین دوره ای اهلبیت (ع) اشارهای به علوم هند، روم و یونان نداشته اند. گویا آنها درصدد بودند که سبک خاصی از زندگی را که از حضرت آدم (ع) شروع شده بود و سلسله انبیاء آن را تداوم بخشیدند و با بعثت پیامبر(ص) به تکامل رسید، تداوم بخشند که این خواسته با دخالت مأمون و ایجاد رقیب برای علوم اهلبیت(ع) بهطور کامل محقق نشد. در انتساب جابر بن حیان بهعنوان پدر علم کیمیا (شیمی) بهعنوان یکی از شاگردان امام صادق (ع) نیز تردید جدیای هست.
من در مورد مخالفت و دشمنی خلفای عباسی با ائمه اهلبیت (ع) هیچ تردیدی ندارم، ولی مثل شهید مطهری (ره) معتقدم که اگر اهلبیت (ع) مخالفتی با ترجمه متون علمی از زبان های دیگر داشتند، حتماً، لااقل به اصحاب خاص خود، می گفتند، ولی ما یک مورد هم روایت در این زمینه از آنها نداریم. روشنگری های امام باقر و امام صادق علیهمالسلام عمدتاً درزمینهٔ احکام و مسائل کلامی بود، نه مسائل علمی. اهلبیت وظیفه خود را روشنگری در مسائل معرفتشناختی می دانستند، نه بیان مطالب علمی. بهعلاوه شما در مورد حدیث اطلبوالعلم و لو بالصین چه می گوئید؟ آیا پیامبر اعظم (ع) مسلمانان را امر فرمود که علم دین را در چین یاد بگیرند؟ در مورد جابر بن حیان و انتساب او به امام صادق (ع) اسناد معتبر بیش از آن است که در آن تردید کنید- هم غربیان و هم اهل سنت به آن اذعان کردهاند.
*جنابعالی حتی برکناری دیدگاه عقل گرایانه معتزله را یکی از عوامل افول علم در تمدن اسلامی می دانید؛ اما باید تندروی های معتزله را در برخورد با پیروان عقاید دیگر کلامی در نظر داشت و چهبسا همین تندرویها زمینه شکل گیری و سلطه افراطی اشاعره را فراهم آورده باشد.
من تندرویهای معتزله را نه انکار می کنم و نه تائید؛ اما اولاً ادامه مکتب معتزله به نفع خلفای عباسی نبود و آنها حداکثر استفاده را از اشاعره کردند. ثانیاً، بههرحال در مکتب معتزله علوم طبیعی و ریاضی رشد داشت. در واقع رشد علم در جاهایی بود که امکان تضارب آراء وجود داشت. روش ائمه اهلبیت (ع) روش معتدلی بود که از افراط وتفریط به دور بود، ولی متأسفانه هیچگاه در حد مطلوب حاکمیت پیدا نکرد. نصایح امام صادق(ع) به مفضل در این مورد درسآموز است.
............................
گفتگو از: دکتر سیدمحمد تقی موحد ابطحی
نظر شما