پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۹:۵۷

از کرکوک تا بندر شهید رجایی/۲

۱۰۰دلاری‌هایی که تسکین بی‌خوابی است/سالار خسته است

۱۰۰دلاری‌هایی که تسکین بی‌خوابی است/سالار خسته است

سحرخیزتر از راننده‌های تریلی، آوارگان کرد هستند که در تعلیق میان تاریک-روشن هوا، سوار بر «ون»های رنگ و رو رفته به جستجوی نان می‌روند؛ اولین صبح نفت کش‌ها درخاک عراق بااین تصویر آغاز می‌شود.

خبرگزاری مهر، گروه جامعه-سیامک صدیقی:

کرکوک؛ ۹.۳۰ صبح، مجلس بارگیری نفت کوره

تابلوی «کرکوک» در هاله‌ای از گرد و خاک که باد به بازی‌شان گرفته است، آرام از کنار تریلی رد می‌شود. کارگاه‌های بلوک زنی آغاز می‌شوند. کارگرهای کُرد حتی نگاهمان نمی‌کنند و در حاشیه جاده، بلوک‌ها آفتاب می‌گیرند.

کمی جلوتر، جاده خاکی باریکی قرار دارد که بوی نفت می‌دهد؛ اینجا مقصد نهایی تریلی‌هاست. تریلی اسلام دنبال تریلی‌هایی می‌رود که همه‌شان لابه‌لای حجم فشرده خاک گم شده‌اند؛ «به ابر اندر آمد سر گرد و خاک».

و اولین چیزی که از پس سرگردانی خاک، جلوه‌گری می‌کند، حوضچه عظیمِ روسیاهی است که تریلی‌ها به ضیافت او فراخوانده شده‌اند.

و باز هم داستان تکراری صف و «باسکول» و وزن کشی و... .

انگشت اشاره اسلام را که ادامه می‌دهم، به دریاچه کبود رو به رو می‌رسد: «توی همه این سال‌ها نفت کوره بار زدم و نفت خام. گازوئیل دردسر دارد؛ «مازوت» را نه دزد می‌زند و نه قاچاق می‌شود.»

از کنار گعده راننده‌ها، نه دلتنگی، که کاهش دوباره قیمت‌ها، معطلی در مرزها و کمبود بار همراهی‌ام می‌کند. و کمی آن سو‌تر داخل حوضچه، نفت سیاه موج می‌زند.

با هر بادی که بلند می‌شود، راننده‌ها نیم‌تنه‌شان را حائل می‌کنند روی بساط املت، و این تصویر مضحک با هر باد تکرار و تکرار می‌شود؛ و با این همه تلاش و استمرار، باز هم ذرات خاک زیر دندان قرچ قرچ می‌کند.

نفت جابه‌جا خودش را به سبزه‌هایی رسانده که توی این گرمای بدصفت هم خودشان را زنده نگه داشته‌اند.

 صدای جواد یساری پخش می‌شود در خاک عراق و لابه‌لای تریلی‌ها و اوج می‌گیرد و بعد از چند ساعت معطلی، بارگیری آغاز می‌شود.

کرکوک؛ ۱۸.۳۰، پایان بارگیری نفت

شادترین بعدازظهر راننده‌های نفت‌کش در طول سفر، اینجا ثبت می‌شود؛ در اتاقک کوچک سیمانی. همان جایی که بهای جابه‌جایی نفت را تمام و کمال به دلار می‌گیرند و قهقهه پخش می‌شود بین همه بی‌خوابی‌ها و بدقلقی‌ها.

نماینده دولت کردستان عراق که فارسی را مثل ایرانی‌ها حرف می‌زند، صد دلاری‌ها را با انگشت‌هایش و چشم‌هایش ورق ورق می‌شمرد و به دست راننده‌هایی می‌دهد که در این لحظه حساس، به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند، فاصله ۲۰۰۰ کیلومتری تا بندر شهید رجایی است.

 فاضل، پسر عموی اسلام، با سادگی خالص، تمام چند هزار دلاری که بوی نفت می‌دهد را به من تعارف می‌کند، لبخند می‌زند.

بیرون اتاقک سیمانی، نفت‌کش‌ها «به صف» زیر لوله‌هایی قرار می‌گیرند که نفت را از حوضچه به داخل تانکرها «بالا می‌آورند»؛ در هر نوبت، دو تریلی زیر لوله‌ها می‌روند. راننده‌ها به شتاب، خودشان را بالای تانکرها می‌رسانند و ماده چسبناک بدبویی را در قیرینه مخزن تریلی روان می‌کنند.

و دوباره داستان باسکول تکرار می‌شود و رهسپاری کاروان تریلی‌ها به سمت مرز.  

کردستان بار دیگر در قُرُق نفت‌کش‌ها در می‌آید و شتاب رها می‌شود در جاده‌های روستایی. تنها در سربالایی‌هاست که «باردار» بودن تریلی‌ها آشکار می‌شود.

ترافیک پشت تریلی‌های به «هن» و «هن» افتاده بوق می‌زند و اسلام به روایت پاسپورت‌اش، ۵۱بار همه این بوق‌های کلافه را تجربه کرده است؛ لبخند می‌زند و چای می‌نوشد.

عقربه‌های ساعت از نیمه شب گذشته است که تریلی اردبیلی‌ها در ۷۰کیلومتری مرز دوباره پهلو می‌گیرد، باز هم جواد یساری اوج می‌گیرد و بوی برنج و تن ماهی ما را به ضیافت مجلل راننده‌های کامیون دعوت می‌کند.

مرز باشماق؛ ۹.۳۰صبح، خرید از بازار مرزی

صبح با وارسی موشکافانه لاستیک‌ها و واژه به تکرار افتاده «برویم که همه رفتند» آغاز می‌شود، راننده‌ها حتی از «املت» همیشگی‌شان می‌گذرند و شتاب می‌افتد به جان لاستیک‌های بی‌قرار.

هر چه به باشماق نزدیک‌تر می‌شویم، تصویر دیگری از «اسلام» جلوه‌گری می‌کند که در طول مسیر پوشیده مانده بود؛ کودکانه قهقهه می‌زند، کِل می‌کشد و حرکاتش را با موسیقی اغراق‌آمیز شاد تریلی موزون می‌کند. می‌گوید: ۲ماه است خانه نرفته‌ام. «سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد.»

انگشتان پای او پدال گاز را بغل کرده است: «پیش‌ترها تا شش ماه هم بین جاده‌های عراق و بندر ویراژ می‌دادم، تابستان و زمستان».

بعد پای دل به میان می‌آید: از روزی که نامزد کردم، دل همراهی‌ام نمی‌کند. زود بی‌تاب می‌شوم. الان هم که خانمم هر شب پشت تلفن بزرگ شدن پسرم را توضیح می‌دهد، بی‌تاب‌ترم می‌کند. می‌گوید اگر بچه را ببینی، نمی‌توانی دل بکنی.

تنها توقف قبل از مرز، فروش باقی مانده گازوئیل در «سیدصادق» است و... ایران آغاز می‌شود.

بی‌آنکه مخاطب معینی را خطاب کند، تمام مسیر «نیارَمید» از بی‌وقفه حرف زدن و «سخنان پریشان گفتن» که: «بار را که تحویل دهم، اگر کرایه ۱۰۰برابر هم شود، تردید نمی‌کنم؛ یکسره می‌روم پیش همسرم و پسر سه ماهه‌ام.» و...

 و خط موبایل ایرانش را روشن می‌کند.

ساعت به ۱۰ نرسیده، «سیاهی» مرز با وِلوله بسیار شروع می‌شود. ترکیب غلیظ دود و خاک و هیاهوی تریلی‌هایی که خودشان را به پارکینگ مرزی رسانده‌اند و خریداران گازوئیل که با موتورهای سه چرخ‌شان لابه‌لای تریلی‌ها ویراژ می‌دهند و هوار می‌کشند، ملغمه گوش‌خراشی‌ می‌شود که فریاد هم سرسام می‌گیرد.

باد، گرد و خاک را به بازی گرفته است و «املت» میان این آشوب و ترکان، «خان یغما» می‌شود.

«والس یک نفره» خاک، نوشیدن چای را در اتاقک‌های تریلی به راننده‌ها تحمیل می‌کند و خریداران گازوئیل انگار تکثیر شده‌اند.

در میان گالن‌هایی که پر و خالی می‌شوند و آوای غم‌گنانه‌ای که واژه‌های زمخت کُردی دارد و به لب‌های رنگ گرفته یکی از خریداران می‌رسد، راننده‌ها به دنبال مجوز ورود به گمرک می‌روند و بار دیگر به «صف» فراخوانده می‌شوند.

جماعت نفت‌کش بعد از انجام بروکراسی اداری با بیجک‌های «همسرنوشت»، به سمت سوله‌ای کشیده می‌شوند که برای همه سفارشات، مابه‌ازای بیرونی دارد. خرید، بزرگترین سرگرمی راننده‌ها در پارکینگ مرزی است.

 بازارِ انواع روغن‌های زیتون، قطعات یدکی کامیون و لوازم آرایش تا حتی تخم‌مرغ و گوجه برای قوت غالب راننده‌ها به حدی داغ است که بسیاری پشت در می‌مانند، به انتظار.

راننده‌ها میان تمام قفسه‌ها سرک می‌کشند، بسته‌بندی‌ها را باز می‌کنند و بخشی از دلارهای نفتی را توی همین سوله، جا می‌گذارند.

جدا از بوی غلیظ و چسبناک نفت، قدم زدن در لابه‌لای تریلی‌های باردار جاذبه‌هایی هم دارد؛ نگاهم از «بنی آدم رو اعصاب یکدیگرند» سر می‌خورد به جمله‌ای تمنایی: «کاش جاده زندگی دنده عقب داشت».

خیره شعرهایی می‌شوم که نفت‌کش‌ها در طول سفر آن‌ها را با خود می‌برند و می‌آورند. «بوق نزن... سالار خسته است»، «ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست»، «جوانی المثنی ندارد».

 و گاه شعرها به ادبیات فولکلور نزدیک می‌شود: «به عشق دلم، همیشه ولم»، «سرپایینی پرنده، سربالایی شرمنده» و حتی حِکمی و فلسفی: «مرگ دست خداست، زن وسیله است!».

دستکاری طنازانه اشعار بازار گرمی دارد و جملات دعایی بیشترین بسامد را. «دخیل یاابوالفضل» دعای غالب نفت‌کش‌هاست.

...و این کنجکاوی، سفری چند ساعته می‌شود لابه‌لای تریلی‌های خفته.

ادامه دارد...

* اسلام حوریه ملک، راننده تریلی نفتکش، کارشناس ارشد ادبیات فارسی است. با او و تریلی هووی زردرنگش در سفری ده روزه همراه شدیم؛ سفری از مریوان در استان کردستان، بارگیری نفت در کرکوک و انتقال آن به بندر شهید رجایی در خلیج فارس. گزارش این سفر را در سه بخش می‌خوانید.

کد خبر 3672873

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • م.ر ۱۱:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۳/۱۱
      0 0
      عالی. عالی. عالی. عالی. و دیگر هیچ
    • رضا ۰۱:۱۲ - ۱۳۹۵/۰۳/۱۲
      0 0
      چه سوژه باحالی. چه سفر خوبی. چه قلمی. حال کردم