خبرگزاری مهر، گروه جامعه - سیامک صدیقی: این روزها جادههایی که به گندمزارها میرسد، در قرق کمباینهای سبزرنگی است که به جادهها زدهاند و راه گندمزارهایی را پیش گرفتهاند که به معبر طلایی گندمها میرسد.
اینجا منطقه بیلهسوار است؛ سرزمین ساقههای گندم و زمینهایی که بوی برکت میدهد، زمینهایی که عهدنامه ترکمنچای بخش وسیعی از آن را غارت کرد. زمینهایی که هر هکتار آن بیش از ۵تن گندم میدهد.
کمباینها تلاقی بهار و تابستان سر و کلهشان پیدا میشود. از بیله سوار و اردبیل تا همدان. رانندههایی که با بوی گندمهای رسیده کوچ میکنند و خودشان را به زمینهایی میرسانند که بوی کاسبی میدهد.
حدود ۵۰۰ کمباین ورودی بیله سوار را قرق کردهاند. در سوی دیگر، کامیونها و بیلرها و... و رایزنی رانندهها و کشاورزان برای بهای دروی زمین و حمل بار و...
رایزنیها به نتیجه میرسد و نمیرسد. این روزها زور رانندهها بیشتر از کشاورزان است. رانندهها میگویند: کرایه عادی کامیونها روزانه کمی بیش از ۵۰هزار تومان است، اما وقتی همه محصول یکجا آماده درو میشود، کرایهها به ۲۰۰هزار تومان هم میرسد و حکم آنچه رانندهها بفرمایند.
کوچ سه ماهه میان رقص زرد گندمزار
عمر حضور کمباینها در مزارع شمال غرب کشور تنها به سه ماه میرسد، کوچ از این سو به آن سو و تمام. عزیزالله راننده یکی از کمباینهای سبز رنگی است که در فرصت سه ماه کوچ با سرعت حداکثر ۳۰ کیلومتری کمباینش سری به همه گندمزارها میزند.
دو روز در ابتدای کمربندی چادر زده و حالا با صاحب زمین به توافق رسیده است.
میگوید: من فقط رانندهام نه صاحب کمباین. اینجا بیشتر کمباینها کرایه هستند و دستمزد راننده، روزی ۱۵۰هزار تومان که عمر آن نهایتا یک فصل است. بعد باید برویم سراغ یک کار دیگر، از مسافرکشی تا چوپانی و کارگری ساده.
پیش از هم آغوشی کمباین و گندمزار، عزیزالله سر و صورتش را با وسواس عجیبی میپوشاند و روی لباسهایش را هم. میگوید: ذرات ریز کاه بلای جان میشود اگر روی پوستت بنشیند.
بعد درو آغاز میشود؛ هر ساعت یک هکتار زمین و ۵ تن محصول.
شغل موروثی/ اینجا کسی گواهی رانندگی ندارد
عزیزالله همین که روی صندلی کمباین مینشیند، درو آغاز میشود؛ ۱۲سال است که تلاقی بهار و تابستان برای او در مزارع گندم میگذرد. میگوید: در منطقه ما همه از بچگی با کمباین آشنا میشوند و رانندگی را با آن یاد میگیرند. اصلا سرگرمی ما کمباین سواری بود.
و ادامه میدهد: تمرین ما قبل از امتحان رانندگی، با کمباین است. اینجا هیچ کس گواهی کمباین ندارد؛ همه از هم یاد میگیرند، من هم از برادرهایم یاد گرفتم که آنها هم همین الان راننده کمباین هستند.
عزیزالله روی صندلی کمباین که مینشیند، همه فضا پر میشود. کنار او به جز دندهها، پر است از اهرمهایی که یکی دستور درو میدهد، یکی میکوبد و یکی دانهها را از ساقه جدا میکند.
درو که شروع میشود، کمباین پنهان میشود در میان ذرات ریز کاه و گرد و خاک و دود. میگوید: روزی ۱۵۰ لیتر گازوئیل مصرف میکند.
دود سیاه متراکم حرفهایش را تایید میکند.
ذرات کاه از لابهلای تیغههای درو و در میان هیاهوی کمباین بالا و پایین میرود و عزیزالله پارچه روی صورتش را محکمتر گره میزند.
کمباین آنقدر در مزرعه گندم پیش روی میکند تا حجم مخزنش لبریز شود؛ یک و نیم تن ظرفیت مخزنی است که وقتی پر میشود، عزیزالله با اهرم دیگر، گندمها را با لوله تخلیه به کامیون منتقل میکند.
روزهداری در میان گرما و گرد
تیغههای جلویی، گندم را درو میکند و پرهها و چنگالها آن را داخل دستگاه میکشند. آن داخل، خرمنکوب، دانه و ساقه را جدا میکند و دانهها هدایت میشود داخل مخزن.
بار که تخلیه میشود، سراغ تسمهها میرود و تیغههای برش را با وسواس بررسی میکند. میگوید: کمباین فنی بسیار پیچیده و دشواری دارد. اگر هر کدام از این تسمهها و تیغهها خراب شود، خیلی اذیت میکند. تسمهها زود پاره میشوند و باید بلافاصله تعمیر شوند.
بعد به سراغ یکی از تسمهها میرود که عمرش را کرده است: ما در این دو سه ماهه، هر تسمه را چند بار عوض میکنیم. کار سنگین است و تسمهها زود فرسوده میشوند.
مشغول تعویض تسمه که میشود، عرق روی صورتش با ذرات کوچک کاه و گندم قاطی میشود. خورشید هنوز وسط آسمان است و تا افطار زمان باقی است.
نظر شما