به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر مشروح سخنرانی آیت الله صدیقی در درس اخلاق هفتگی مورخ هشتم شهریور است که در پی می آید. فایل صوتی این سخنرانی را می توانید از لینک بالا دریافت کنید.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ سَیِّدُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا وَ أروَاحُ مَن سِواهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً»[۲].
رابطه بین محبّ و محبوب از طریق ادراک
در این آیات کریمه لطائف، دقایق، رموز اسرار فراوان است. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» در برابر محبّت، بغضاء و نفرت است. بزرگان ما محبّت را گفتهاند است که درک ملایم. یعنی چیزی که با وجود آدم سازگاری دارد، تناسب دارد، مفید است، برای او میتواند کمال باشد، نیرو باشد. انسان این را درک میکند. از طریق ادراک رابطهای بین محبّ و محبوب برقرار میشود و چیزی که با وجود انسان تناسب ندارد، ناسازگاری دارد، مضرّ است، نابودکننده است، اگر انسان آن را درک بکند که شیئی با وجود او نمیسازد، تناسبی ندارد، یک حالت نفرتی در اثر این درک در وجود انسان پیش میآید.
تعریف ایمان
برحسب آنچه که از این آیهی کریمه ما میتوانیم بفهمیم این است که ایمان یک پدیده است. حالا چیست ما نمیدانیم. آنچه مسلّم است ایمان علم تنها نیست. عمل تنها هم نیست. در بعضی روایات ما گفته شده است که ایمان عبارت است از اعتقاد به جنان و عمل به ارکان و اقرار به لسان. چیزی که جنان انسان، قلب انسان، باطن انسان با او پیوند پیدا میکند، میپذیرد، دل او را میپذیرد. هر معلومی برای انسان پذیرفته شده نیست. حتّی گاهی چیزی که با برهان برای انسان ثابت میشود، دلپذیر نیست. یک چیزهایی که آدم یقین دارد واقعیت در بیرون از وجود انسان است ولی با اینکه میفهمد احساسی نسبت به او ندارد، قبول ندارد. گاهی انسان واقعیات را با اینکه میداند واقع است، قبول ندارد. از این جهت نسبت به او اعتقادی نیست. علم دارد ولی عقیده ندارد. یعنی جان او با او پیوندی جوشی نخورده است. امّا بعضی چیزها اینطور نیست. ممکن است کسی علم برهانی هم نداشته باشد سواد هم خیلی نداشته باشد ولی تا با یک واقعیتی برخورد میکند در همان مرحلهی اوّل دل میدهد و نه تنها دل میدهد دلبستگی پیدا میکند این اعتقاد به جنان میشود.
لوازم محبّت
اعتقاد اگر ریشهدار باشد، تولید عمل میکند. انسان به چیزی که در باور او آمد، چیزی که در عمق جان او نشست، این بیکار نمینشیند، انسان به آن چیزی که عقیده پیدا کرده است، علاقه پیدا کرده است میخواهد خود را به او نزدیک بکند، میخواهد موجبی برای قرب به او، ارتباط بیشتر به او فراهم بکند. قهراً آنچه لازمهی این محبّت است که راضی کردن محبوب است، تأمین خواستههای محبوب است، رعایت ادب در محضر محبوب است، دوست داشتن دوستان محبوب است، دوشن داشتن دشمنان محبوب است این را در عمل بخواهد یا نخواهد به سوی این طرف میرود. دل اهرم است، آدم وقتی به چیزی عشق پیدا کرد، علاقهی او جدی شد، انگیزه، بعد شوق، بعد اراده، بعد عمل. اینها واقعیت است. آدمی وقتی یک میوهای را دید و دل او به این میوه کشیده شد، این دیدن، علم پیدا کردن، بر دل نشستن برای او ایجاد انگیزه میکند که این میوه را تحصیل بکند. با این اراده شوق پیدا میکند. شوقش او را حرکت میدهد و آن میوه را به دست میآورد و میل میکند و چیزی که مانع این است، آن را برطرف میکند.
ایمان عرشی و آسمانی است
خدای متعال ایمان را میفرماید: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ » ایمان یک حقیقتی است، یک امری است که ذهن نیست، فکر نیست، مفهوم نیست. انسان یک چیزی را در وجود خود یافته است. خیلی چیزها برای انسان مفهوم است. خیلی چیزها برای انسان معلوم است. خیلی چیزها برای انسان مدرک است، محسوس است. امّا انسان نسبت به آن ایمان ندارد. علاقه ندارد. ایمان یک حقیقتی است که در دست خدا است، در دست کسی نیست. ایمان امر عرشی است، آسمانی است. خدای متعال قلب هر کسی را بخواهد با این پدیده، با این نور، با این کمال، با این جمال، با این صفتی که جان انسان با آن رنگ میگیرد، با آن رنگکاری میکند و همهی وجود انسان نسبت به ایمان مجذوب میشود. هر چیزی که ایمان او را تهدید بکند، میبینی وحشت میکند.
ترس مؤمن از قرار گرفتن در موقعیت معصیت
لذا انسان مؤمن از رفتن به جاهایی که در آنجاها احتمال معصیت است، خیلی پروا دارد، خیلی پرهیز دارد، انسانهای منضبط، انسانهای ریشهدار در ایمان، نمیتواند به هر مجلس عروسی برود. به هر مجلسی که میداند در آن مجلس غیبت است، با آبروی اشخاص بازی میشود، جرأت نمیکند، یک واهمهای دارد، یک ترسی دارد.
ترس مؤمن از مقام خدا
این ترسی که بر انسان مؤمن به وجود میآید، ترس از مقام خدا است. «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی»[۳] لازمهی محبّت است. لازمهی عشق است. جایگاهی دارد که بودن در آن جایگاه با لباس معصیت عملی نیست. با چهرهی کریه زشت آلوده نمیشود در آن مقام قرار گرفت. لذا یک حالتی برای انسان پیش میآید که انسان نسبت به آنچه که ایمان اقتضای عمل به آن را دارد نمیتواند ترک نمیکند.
اهمّیّت قرآن کریم برای موضوع محبّت
نماز اوّل وقت برای بعضیها یک حالتی را به وجود میآورد میبینی بیاختیار هر چه دارد میگذارد حرکت میکند. نمیتواند مشغول کاری باشد و اذان گفته بشود و او در نماز حاضر نشود. همینطور که نسبت به زیارت امام حسین میبینی بیقرار میشود. نزدیکهای اربعین دل قرار ندارد. همهی تلاش خود را میکند که بتواند ویزا بگیرد در موسم اربعین، در حرم حضرت سیّد الشّهداء حضور داشته باشد. نسبت به نماز وجود نازنین خاتم انبیاء، محمّد مصطفی (ص) وقت نماز میشد عائلهی او میگویند: حالت پیغمبر عوض میشد و گویا دیگر ما را نمیشناسد. این نشانهی حبّ است، عشق است. قرآن کریم روی این مسئلهی محبّت انگشت گذاشته است. «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ »[۴] خدا میتوانست بگوید: «آتَاکُم الإیمان»، «أعطَاکُمُ الإیمان»، «أنزَلَ عَلَی قَلبِکُمُ الأیمان» ولی میخواهد ما را به یک حقیتی توجّه بدهد که ما بدون او به جایی نمیرسیم.
مقام با عظمت علّامهی طباطبایی
تربیت با انگیزه است، با شوق است. اگر این شوق و انگیزه نبود، استاد هر قدر ماهر باشد شاگرد راه نمیافتد. باید در درون یک جوششی پیش بیاید. مرحوم علّامهی بزرگوار صاحب تفسیر کبیر المیزان که هم عارف بود، هم حکیم بود، هم سالک واصل بود، هم فقیه بود و هم الحق و الانصاف الگوی قابل ارائه بود به همهی اشخاص بود، با داشتن مدارج عالی هم قلّهی حکمت را فتح کرده بود، هم در قلهی فقاهت پرچم را نصب کرده بود. هم در مسائل عرفانی و سیر و سلوکی مقامی داشت، کلیددار بود دلهای بسته را فتح کرده بود و به پرواز درآورده بود و هم در علوم تجربی در علوم انسانی ایشان یک مهندس قابلی بود یک ریاضیدان بود، یک اخترشناس بود و یک موسیقیدان بود. یک انسان جامع جامع بود ولی اگر کسی او را نمیشناخت، عصا زنان در خیابانهای قم ملاحظه میکرد، هیچ نه کسی همراه او بود یا نه یال و کوپالی داشت، نه توقّعی داشت، هیچ حسابی برای او خود باز نکرده بود.
تواضع علّامهی طباطبایی
نقل کردند که ایشان عبور میکرد چند تا بچّه شروع کردند بودند سر به سر گذاشتن و هو کردن و به او خندیدن. یک مؤمنی دیده بود بچّهها دارند آقای طباطبایی را دست میاندازند و او را مسخره میکنند. آمده بود تشری به این بچّهها زده بود این بچّهها را پراکنده کرده بود. آقای طباطبایی او را صدا زده بود، فرموده بود که این بچّهها با شما کار داشتند یا با من؟ عرض کرده بود با شما؟ فرموده بود: چه کار داشتی؟ آنها با من کار داشتند، شما چه کار به کار اینها داشتی، چرا این بچّهها را رنجاندی؟
اهمّیّت وقت نزد علّامهی طباطبایی
آقای طباطبایی برای اوقات خود اینقدر حساس بود که نوشتههای خود را یک صفحه مینوشت، بعد نقطهگذاری میکرد. گفته بودند: چرا این کار را میکنی؟ گفته بود: حساب کردم دیدم در هر صفحه چند ثانیه صرفهجویی در وقت من است. یک گربهای در چاله افتاده بود نمیتوانست بیرون بیاید، آقای طباطبایی که برای چند ثانیه نوشتن برای وقت خود حساب باز کرده است، نیم ساعت تلاش کرده بود تا این گربه را از آنجا دربیاورد. کدام رئیس، کدام وزیر، کدام مدیر کل، کدام استاندار اینطور میتواند باشد که آقای طباطبایی اینطور بوده است. این حالتها که انسان، انسان بشود. این با علم انسان به جایی نمیرسد.
برتری ایمان نسبت به علم
علم لازم است ولی علم کافی نیست. لذا خدای متعال در این آیه علم را برجسته نکرده است. ایمان را برجسته کرده است و ایمانی که در دل هر کسی وجود دارد، بالاترین نعمت خدا به او داده است، ایمان را به عنوان یک امری که اعطای الهی است، ایجاد الهی است به این صورت مطرح نمیکند میگوید: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»؛
شرط خالی بودن دل از محبّت غیر خدا
آقای طباطبایی بحثی در سورهی مبارکهی مائده دارد که اخلاق چه فلسفهای دارد. مکاتب مختلف را و فلسفههایی که برای اخلاق مطرح کردند، ایشان میگویند: هنر اسلام این است باب جدیدی را باز کرده است. اگر حضرت یوسف یک عنصر اخلاقی است و در خلوت با یک زن میتواند بیاعتنا باشد، این ترس از جهنّم نیست او را اخلاقی کرده است، طلب بهشت نیست بلکه او گفت: «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ»[۵] این محبّت به خدا اجازهی محبّت به غیر خدا را نمیدهد. یوسف مالامال مهر خدا بود. چون خدا دل او را پر کرده بود، چشم دل سیر بود، آدمهایی که خلأ دارند، دل آنها خالی است. اینها هر آشغالی را در دل خود سرازیر میکنند. دل کانون لجن میشود. ولی دل کسی چشمهی محبّت خدا است، میجوشد، فوران دارد. مگر جای خالی برای غیر خدا باقی مانده است تا زلیخایی بتوند به اینجا چنگ بیندازد. محبّت، عشق، گرایش، جذب و انجذاب مهر، اینها است که در تربیت حرف اوّل را میزند.
نقش علاقه و شوق در تحصیل
لذا با تحمیل کسی به جایی نمیرسد. امّا با شوق میرسد. طلبهای که شوق به علم دارد، این قطعاً آدم خوبی میشود. امّا کسی آمده است به زور آمده است یا به زور نیامده است با شوق آمده است یک درسی را دوست ندارد، به آن علاقه ندارد، این با موعظه علاقهمند نمیشود، باید رگ او را پیدا کرد و او را علاقهمند کرد یا آن مورد علاقهی او را به او داد. در تمام حرفهها، صنعتها، مهارتها آن چیزی که مایهی پیروزی یک انسان میشود عشق و محبّت او است.
درخواست عشق به علم از خدا توسّط آقای طباطبایی
لذا این آقای طباطبایی با این عظمت خود، ایشان خوب بچّهی یتیم بوده است و پدر بالای سر او نبوده است، برای او ملّا مکتبی گرفته بودند، به منزل میآمده درس میگفته است. آقای طباطبایی هم علاقهای نداشته است. یک روز این ملّا مکتبی ناراحت میشود، انتقاد میکند، توبیخ میکند، سرزنش میکند میگوید: من دارم از مال بچّهی یتیم ارتزاق میکنم تا تو به جایی برسی، اگر بنا نداری درس بخوانی، چرا من از پول یتیم بخورم و بیایم وقت خود را ضایع بکنم؟ مرحوم آقای طباطبایی خیلی دل شکسته میشود، فرموده بودند: رفتم در بیابان با خدا خلوت کردم دو رکعت نماز خواندم بعد از نماز دست گدایی را به سوی خود او باز کردم. گفتم: خدا یا من را عاشق علم خود بکن یا جان من را بگیر. میگوید: بعد از این نماز خدای متعال حال من را عوض کرد. لذا در هیچ درسی از دروس استاد حضور پیدا نکردم مگر اینکه قبل از آن مطالعه کرده بودم، زوایای آن را دیده بودم و با ذهن آماده و ایشان تعبیری دارد حاکی از این است که گویا از کسی استفاده نکرده است. خدای متعال با این فوران و جوششی که در وجود او پدید آورده است مرحمت کرده است، هر درسی را مطالعه میکرده است متوجّه میشده است و سر درس استاد به نحو دیگری حاضر میشده است.
عنایت امیر المؤمنین (ع) به علّامهی طباطبایی
آیت الله خوشوقت فرمودند: آقای طباطبایی وقتی به نجف رفته بود، وارد بر امیر المؤمنین شده بود، یعنی اوّل به حرم حضرت امیر مشرّف شده بود. عرض کرده بود: یا امیر المؤمنین غریب هستم، مهمان شما هستم، به شما پناه آوردم، اینجا کسی را نمیشناسم. نمیدانم کدام استاد را انتخاب بکنم که دست من را بگیرد، من را به جایی برساند. وقتی برگشته بود، منزلی را که اساس آنجا گذاشته بودند هنوز پهن نکرده بودند، در زده شده بود. فرموده بودند: وقتی در را باز کردم، دیدم سیّد بزرگواری است معلوم شده بود آقا میرزا علی آقای قاضی است. آن عارف واصل. علّامهی بیبدیل. به آقای طباطبایی گفته بودند که درس خیلی خوب است ولی مهم تزکیه است. از همان قدم اوّل حوالهی امیر المؤمنین به سراغ او آمده بود، درس برای آدم شدن است. درس برای خودسازی است، درس برای اخلاقی شدن است. خدا نکند آدم درس بخواند و بیاخلاق باشد. خدا نکند انسان با قرآن و حدیث آشنایی مفهومی پیدا بکند امّا آلودگی داشته باشد امّا جرأت به گناه داشته باشد. آن الفبای اوّلی که مرحوم آیت الله برهان العارفین آقا میرزا علی آقای قاضی به کام علّامهی طباطبایی گذاشت بود، مقصد درس این است که انسان از خود فارغ بشود و به خدا برسد. از خود غافل نباشد، باید به خود برسد. بعد فرموده بودند: خود من به تو درس میدهم. به مسجد کوفه بیا، من آنجا حجره دارم، هر روز به آنجا بیا من به تو درس میدهم. علّامهی طباطبایی اینطور که آقای خوشوقت ما (اعلی الله مقامه) از خود آقای طباطبایی نقل میکردند، فرموده بود: ما چند وقتی میرفتیم میدیدیم که آقا تشریف ندارند یا دیر آمدند یا خیلی توجّهی به من و درس من ندارند ولی من ایشان را رها نمیکردم مدّتی که بالا و پایین کرد، دیر آمد، نیامد، ناز کرد، درس نگفت، کم گذاشت دید نه من مشتری نیستم که از این بازار صرف نظر بکنم. فرموده بودند: وقتی دید من جدی هستم آن کتاب را بست، یک کتاب دیگری برای ما باز کرد و آن کتاب دل بود.
مجموعهی آفرینش کتاب الله است
«سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ»[۶] خدا این عالم را برای ما کتاب خلق کرده است. تمام موجودات عالم کلمات خدا هستند، خدا کنار هم این کلمات خود را چیده است مجموعهی عالم آفرینش کتاب الله است. شما به قرآن دست میزنید به عنوان کتاب خدا است، آیات خدا است بیوضو دست نمیزنید، خیال میکنید فقط قرآن کتاب خدا است؟! خود تو کتاب الله نیستی؟! خود تو هم آیهی خدا هستی، خود تو هم کلمه الله هستی، چرا به خود اجازه میدهی، خود را مقدّس ندانی؟ چرا خود را آیینهی خدا نمیدانی؟ چرا خود را آیهی خدا نمیدانی؟ خود تو هم کلمه الله هستی. خدا تو را به عنوان کتاب خود، این موجوداتی که ما با اینها سروکار داریم این خاک، این گیاه، این درخت، این حیوانات همهی اینها آیات خدا هستند، همهی اینها قداست دارند، باید ما همهی اینها را دوست داشته باشیم. بیوضو نباید به اینها دست بزنیم، اگر اخلاقی باشیم. ما همیشه در محضر خدا هستیم و سر سفرهی خدا هستیم.
علّت تقدّس دحو الارض
در این کتاب شریف اقبال، مرحوم سیّد بن طاووس (اعلی الله مقامه الشّریف) راجع به دحو الارض که به احتمال قوی همین امروز بود که گذشت. چون اوّل ماه، ماه دیده نشده بود، بیست و پنجم قاعدتاً باید امروز باشد. دحو الارض چرا اینقدر مقدّس است؟ چرا یک روز است در روز دحو الارض معادل ۶۰ سال عبادت است. اصلاً در عقل آدم نمیگنجد. ایشان نکتهی لطیفی دارد. من با بیان خود دارم عرض میکنم ولی رمز را از این بزرگوار گرفتم خدا همهی موجودات را برای بشر آفریده است. خدا مهمان عزیزی میخواهد بیاورد، لذا همهی موجودات را به عنوان مقدّمات پذیرایی این مهمان عزیزی که میتواند آیینهی تمام نمای خود او باشد میتواند با خدای خود ندار باشد، میتواند این آن باشد و آن این باشد.
شرط رسیدن به مرحلهی فنا
انسان به خوبی میتواند از احادیث قدسی این را به دست بیاورد که انسان وقتی به مرحلهی فنا میرسد، دیگر خودی ندارد که خودبین باشد. خود او نقش او است، کار او است، اثر او است، ارتباط به او دارد. بریدهی از او نیست که یک موجود دیگر باشد. من کار خدا هستم، کار هر کسی خود او است. لذا این انسان به قدری مورد احترام پروردگار متعال است که خدا هم آسمانها و اجرام کیهانی و این زمین پهن را و این دریاها و این کوهها و این حیوانات و این ملائکه همه را آفریده که اینها برای پذیرایی این موجود آماده باشند. همه چیز را که آفرید حالا بنا است بشر را بیاورد.
گسترده شدن زمین برای انسان
آخرین سفرهای را که خدا پهن کرده است و بشر را سر این سفره نشانده است زمین است. «وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها»[۷] این دحو الارض که در مفاتیح است میبینید این در سورهی مبارکهی شمس هم خدای متعال به زمین و دحو الارض قسم خورده است. این لطافتی دارد آدم وقتی مهمانی میدهد، مهمانی برای سیر کردن شکم نیست، و الّا انسان غذا میپزد میبرد در خانهی فقرا میدهد. یک کسی را که دعوت میکنید در خانهی خود، او را دوست دارید، میخواهید او را احترام کرده باشید. میخواهید بگویید: من تو را به حساب آوردم یک، برای من محترم هستی دو، به تو علاقه دارم سه، احتیاج به انس تو دارم، میخواهم با تو حرف بزنم، میخواهم با تو بنشینم. میخواهم با تو صفا بکنم، آدم کسی را مهمان میکند به خاطر صفای با مهمان خود است و الّا اینکه برویم در یک رستوانی بنشینیم یک غذایی خوریم، حالا دیگر اینطور شده است دیگر کسی را در خانه نمیبرند، اینجا و آنجا میبرند. این آن نیست. آن اکرام، آن محبّت، آن صفا این است که آدم خانه یکی بشود، آدم در خانهی اشخاص پای او باز بشود. خدای متعال همهی موجودات را به عنوان مقدّمهی پذیرایی برای رشد روح این موجود الهی که «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[۸] از خود بارقهای است، به اینجا آورده است میخواهد پذیرایی بکند، آخرین وسیلهی حیات او و آخرین سفرهی زنگین او زمین بود. وقتی زمین را به عنوان سفره گسترد، یعنی حیات و رشد تو آغاز شد.
محبوب کردن ایمان از طرف خدا برای انسان
این است که خدای متعال در این کریمه «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»[۹] ایمان را برای شما محبوب کرد. نه معلوم کرد، نه موجود کرد. نه موصوف کرد. یعنی کار خدا دلبری است. اگر دل داشته باشی، خود خدا خریدار است. «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ» نفرمود: «حبب الی قلوبکم الایمان» فرمود: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» همهی وجود خود را مجذوب ایمان کردم ولی کدام مرکزی، کدام کانون مزیّن است و حقیقت ایمان در آنجا بروز میکند «وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ» در دلهای شما مزیّن کرد.
شهادت امام جواد (ع)
آغاز این ماه با وجود نازنین کریمهی اهل بیت فاطمهی معصومه (س) مزیّن شد ولی پایان این ماه با شهادت نور چشم امام رضا، جوانترین امام ما، سفره گستر جود پروردگار متعال، دادرس گرفتاران دنیوی حضرت امام محمّد تقی جواد الائمّه است که چند روزی بیشتر به شهادت آن عزیز نمانده است.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیات ۷ و ۸٫
[۳]– سورهی نازعات، آیه ۴۰٫
[۴]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۵]– سورهی یوسف، آیه ۲۳٫
[۶]– سورهی فصّلت، آیه ۵۳٫
[۷]– سورهی شمس، آیه ۶٫
[۸]– سورهی حجر، آیه ۲۹ و سورهی ص، آیه ۷۲٫
[۹]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
نظر شما