۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۹:۳۲

شاعرانه هایی در رثای پنجمین خورشید دین؛

گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را...

گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را...

شهادت امام محمدباقر (ع) از مناسبتهای آئینی ماست که شاعران آئینی هم تلاش داشته اند تا به این مناسبت بپردازند و رسم و سیره آن امام همام را پاس دارند.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: هفتمین روز ماه ذیحجه الحرام، سالروز شهادت امام محمدباقر (ع)، از مناسبتهایی است که شعر آئینی ما، نگاهی هم به آن داشته است.
یکی از این شاعران، پیمان طالبی است که در شعر خود، از عطش حاصل از مسمومیت امام باقر (ع) سخن می گوید و می سراید:
صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود
گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود

به خنده ی دم آخر کمی تسلی داد
به جبرئیل که از غصه، ضجه ها زده بود

کسی که پیکره نیمه جان او آن شب
به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود

در این میانه، عطش؛ این حقیقت مکشوف
به بوم زندگی اش رنگ نینوا زده بود

عجیب بود که با حال تشنگی، به سرش
هوای نعل و سم اسب و بوریا زده بود

و دید او سر شش ماهه را در آن اثنا
که ناشیانه کسی روی نیزه ها زده بود

دلش رضا نشد از آن کسی که عاشورا
به عمه زینب او حرف ناسزا زده بود

هزار سال پس از او میان شعر، کسی
گریز روضه خود را به کربلا زده بود

و اما امیر عظیمی نیز، این سوگ عظیم را از زبان امام باقر (ع) خطاب به فرزندشان امام صادق (ع) و با یادی از واقعه کربلا چنین به تصویر کشیده است:

از گلو ناله ی مرغ سحری افتاده

پی آن ناله دل دربدری افتاده

پسری دید که از زینِ به زهر آغشته

گوشه ی حجره دوباره پدری افتاده

غم یک عمر بلا پشت بلا پشت بلا

همچو یک زهر به جان جگری افتاده

مرگ نزدیک شد و اهل حرم می گریند

چشم بیمار پدر بر پسری افتاده

پسرم گریه نکن چونکه میان چشمت

از غم خون جگری ها اثری افتاده

پسرم! گریه فقط گریه به غم های حسین

سوی گودال دلم را گذری افتاده

کودکی بودم و دیدم که میان مقتل

تن خورشید کنار قمری افتاده

کودکی بودم و دیدم که ز سیمرغ دلم

ته گودال فقط مشت پری افتاده

دیده ام وقت اسارت که به پای عمه

بارها از افق نیزه سری افتاده

شعر دیگر در این باره، شعری است از سید حمیدرضا برقعی که با اشاره به مشاهده حماسه عاشورا توسط امام باقر (ع) و در کودکی، چنین می سراید:

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را

تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را
چقدر خاطره تلخ مانده در ذهنت
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را 
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را 
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبانهای شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را
محمود ژولیده نیز از شاعرانی است که در این باره شعری دارد و برات کربلا را در دستان امام باقر (ع) می داند:
شیعه کند مرا صدا که حجت خدا منم
آنکه شده به کودکی شاهد کربلا منم
ز بعد مرتضی علی پس از حسین و مجتبی
از پس زین العابدین، ولیّ کربلا منم
وارث علم و دین همه کنز خفیّ فاطمه
شاهد کوی علقمه وصیّ مصطفی منم
آنکه ز بین خاک و خون با غم و غربتی فزون
سر بریده دیده است، به روی نیزه‏ ها منم
همدم شیر خواره ‏ام، محرم گاهواره ‏ام
همسفر رقیه ‏ام، محرم بچه‏ ها منم
همره کاروانیان اسیر دست دشمنان
به زیر تازیانه ‏ها به شام و نینوا منم
آنکه به روضه بانی است، عاشق روضه خوانی است
چه در بقیع چه کربلا، چه بین خانه ‏ها منم
قسم به این حقیقتم بخاطر مصیبتم
آنکه بود به دست او برات کربلا منم
و اینک شعری از حسن کردی را با هم به نظاره می نشینیم:
آمدم در پناه چشمانت
زائر هفت آسمان باشم
باقر علمِ آل پیغمبر
آمدم در کلاستان باشم
تو الفبای شیعه بودن را
صرف کردی و یادمان دادی
و به دنیای تیره از تردید
یک بغل عشق ارمغان دادی 
با کلامی صمیمی و محکم
فقه تاریخ را بنا کردی
با زلال حدیث و تفسیرت
باورم را پر از خدا کردی 
ای که در شهر مادری، عمری
غربت از حرفهات پیدا بود
وقت دلواپسی توسل تو
یا الهی، به حق زهرا بود
دیده ای با نگاه خون آلود
که غریبی ز صدر زین افتاد
و در آغوش خاکی گودال
ناگهان عرش بر زمین افتاد 
گر چه از زهر، خون جگر گشتی
تا سه روزی که ناله می کردی
بی گمان لحظه های آخر را
یاد طفل سه ساله می کردی.

حسن لطفی نیز شعری را از زبان امام محمد بن علی (ع) بازگو کرده است که در آن، امام باقر (ع) را آخریت حلقه شبهای محرّم معرفی کرده است:

عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را
نفس سوخته از خاطره ای پرپر را

روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب
روضه ی آنهمه گل، آنهمه نیلوفر را

آخرین حلقه ی شبهای محرّم هستم
شُکر، ای زهر ندیدم سحـری دیگر را

باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است
باورم نیست تماشای تنی بی سر را

باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیـدن ســوختن چارقـد دختر را

ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت
نیـزه هایی که ربـودند سر اصـغر را

از دیگر شاعرانی که هفتم ذیحجه، سالروز شهادت امام باقر (ع) را به سوگ نشسته است، می توان به جواد حیدری اشاره کرد:

هفتم ماه است و باید چشم ها گریه کنند
پا به پای روضه های «هل أتی» گریه کنند

این قبیله بی نیاز از روضه خوانیِ منند
که فقط کافی است گویم کربلا گریه کنند

با همین گریه است که یک چند روزی زنده اند
پس چه بهتر اینکه بگذاریم تا گریه کنند

حال که گریه کن مردی ندارد این غریب
لااقل زنها برایش در منا گریه کنند

هر زمانی که میان خانه روضه می گرفت
امرش این بود اهل خانه با صدا گریه کنند

چشم او شام غریبان دیده بین شعله ها
عمه هایش در هجوم اشقیاء گریه کنند

یاد دارد کعب نی هایی که مانع می شدند
چشم های زخم آل مصطفی گریه کنند

در قفای ذوالجناح با عمه آمد قتلگاه
انبیاء را دید با خیر النساء گریه کنند

عمه دردانه اش جان داد تا اهل حرم
یا شوند آزاد از زنجیر یا گریه کنند

یاد موی خاکی همبازی اش تا می کند
دخترانش مو پریشان ای خدا گریه کنند.

و اما رضا رسول زاده نیز در شعر خود، از زبان امام اباجعفر محمد بن علی (ع) به عنوان «یادگار کربلا»، روضه ای جانسوز را بیان می دارد:
از سوز زهر پیکرم آتش گرفت و سوخت
یا رب ز پای تا سرم آتش گرفت و سوخت

مسمومم و زبانه کشد شعله از تنم
از این شراره بسترم آتش گرفت و سوخت

من یادگار کرب و بلایم که روز و شب
با روضه هاش خاطرم آتش گرفت و سوخت

می سوخت بین تب تن بابا به خیمه ها
صد بار قلب مضطرم آتش گرفت و سوخت

هنگامه ی غروب که غارت شروع شد
هرکس که بود در حرم آتش گرفت و سوخت

یک زن نمانده بود که شعله به تن نداشت
چادرنماز مادرم آتش گرفت و سوخت

خنده دگر ندید کسی بر لب رُباب
تا جای خواب اصغرم آتش گرفت و سوخت

در کوفه تا که رأس حسین شهید را  
دیدم به نیزه، حنجرم آتش گرفت و سوخت

آتش به جان آل پیمبر شد آشنا
از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت.

و این نیز، بخشی از شعر حاج رضا فلاح، متخلص به «امین» است :

امشب از دل ناله برخیزد به عرش

چلچراغ اشک آویزد به عرش

ناله از دلتنگی دل سر زند

لاله از دشتِ غم آگین بر زند

غم اگر چه داغ بر دل می ‏نهد

موج اشکی را ز ساحل می‏ رهد

غم نشان سوز و ساز عاشق است

غم گُلِ راز و نیاز عاشق است

دل نوای بی نوایی سر کند

شِکوه از داغ جدایی سر کند

ای بقیعِ لاله‏ های فاطمه

اشک ما گلواژه ‏های زمزمه

در رَثای پنجمین خورشید دین

حضرت باقر دُرِ بَحرِ یقین

شد بسان لاله ‏ای، پرپر ز کین

در غمش شد نوحه گر عرش برین

حضرت باقر، "امینِ" دینِ حق

شد فدای مکتب و آئین حق

کد خبر 3764929

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha