به گزارش مهر، زولا يكي از بزرگترين نويسندگان فرانسوي است . او در سال 1840 ميلادي به دنيا آمد. كودكي و جواني اش را در اكس آن پروانس گذراند. زولا كه در آغاز روزنامه نگار بود ، توانست بعدها به رمان نويسي بپردازد و در اين مسير به موفقيت برسد . وي اصول علمي را در نوشتن رمان دخالت داد. آثار او سرشار از انتقادات شديد نسبت به جامعه بشري و تمدن عصر جديد است .
زولا رمان ترز راكن را در 1887 نوشت و از 1870 تا 1893 در بيست مجلد مجموعه رمانهاي روگن – ماكار را منتشر كرد كه همه وقايع يك دوران را دربرمي گيرد. با انتشار بيانيه " من متهم مي كنم " مدتي به انگلستان تبعيد شد. كشيش ، عاليجناب اوژن روگن ، اوبنورد دام ، اسوموار ، ژرمينال ، زمين و نانا از جمله آثار آن نويسنده است .
در يكي از شماره هاي گاهشمار آموزش عالي (The Chronicle of Higher Education) نوشتاري آورده شده بود با عنوان«فرانسه روشنفكرانش را دوست مي دارد، حتي آن گاه كه آنان در خود شك مي كنند!» نويسنده مطلب «لويز اپنهايم» استاد زبان فرانسه و رئيس دپارتمان زبان هاي فرانسه، آلماني و روسي در دانشگاه ايالتي مونت كلر كاليفرنيا، نوشتار خود را اين گونه آغاز كرد : " فرانسه به روشنفكران خود افتخار مي كند كه در عرصه داد و ستد انديشه نقش دارند، همان گونه كه براي زمان درازي داشته اند."
لويز اپنهايم در نوشتار خود به بازنگري تاريخي پديده روشنفكري در جامعه فرانسه پرداخته و مي گويد:«اصطلاح روشنفكري نخست زماني بيانگر بينشي فراگير بود كه احساس همگاني آن در ماجراي«دريفوس» در آستانه گذار به سده بيستم برآمد.» ماجرايي كه فرانسه را به دو نيمه كرد، دو نيمه اي بسي فراتر از بي گناهي يا بزهكاري يك افسر يهودي فرانسوي كه به جنايت متهم شده بود. اين ماجرا يك جنجال سياسي ـ اجتماعي بوده كه نقش فعال نويسندگان، هنرمندان و دانشگاهيان فرانسه را در شكل دادن جامعه پي ريخت و روزنامه نگاري را به حرفه اي درخور احترام شكل داد.
ارزش نگاه به اين اين ماجرا در آن است كه براي نخستين بار به گونه اي آشكار، ما با احساس تعهد اجتماعي يك روشنفكر - نويسنده روبرو مي شويم.
در نيمه اكتبر سال 1894 ستوان آلفرد دريفوس، افسر ارتش فرانسه با اتهام«خيانت به وطن» و«جاسوسي براي يك كشور بيگانه» دستگير و زنداني شد. دريفوس در 22 دسامبر به دادگاه نظامي فرا خوانده شد. او كه يهودي به جرم جاسوسي به «خلع درجه و پوشاك نظامي و تبعيد تا پايان عمر» محكوم شد.
دريفوس در يك گاري نظامي، در ميان جوخه هايي از همه سربازخانه هاي پايتخت، به ميدان همگاني شهر آورده شد. مردم زير تاثير تبليغات يهودي ستيزي و برتري جويانه ارتش، سرشار از خشم و كينه، با فريادهاي خود خواستار مجازات شديد محكوم بودند.
در 22 فوريه 1895 دريفوس را بر كشتي سوار كردند و به «گايانا» از مستعمره هاي فرانسه كه «جزيره شيطان» ناميده مي شد به تبعيد فرستادند. طرفه آن كه دسته هايي از سوسياليست ها همپاي گروه هاي ضد يهودي، خواستار اعمال خشونت بودند و از اين كه فرمان اعدام درباره اين خيانكار غيرمسيحي اجرا نشده بود، ناآرامي نشان مي دادند.
در همين اثنا ماتيو دريفوس كه به بي گناهي برادر خود اطمينان داشت با كوشش شماري از دوستانش توانست به مداركي دست يابد كه خطا كاري هاي دادستان و دادگاه را نشان ميداد. آرام آرام مدارك گردآوري شده به جايي رسيد كه توانستند در آغاز سال 1896 آنها را در مجموعه اي چاپ و منتشر كنند. اين مجموعه به زودي نه تنها در فرانسه بلكه در سراسر اروپا پخش شد و گفتگو در آن باره بالا گرفت. محافل يهودي ستيز فرانسه با در دست داشتن روزنامه اي به نام «سخن آزاد»(La Libre Parole) به شايعه پراكني درباره وجود يك «سنديكاي يهود» پرداختند و انتشار مجموعه را به آن نسبت دادند.
كم كم مردم دريافتند كه همه اين صحنه سازي ها را افسري به نام «شارل فرديناند و ايسن استرهازي» انجام داده است. پراكندن اين مجموعه جامعه فرانسه را به دو اردوي مشخص بخش كرد. در يك سو طرفداران بي گناهي دريفوس بودند و در سوي ديگر آنان كه او را جاسوس بيگانه مي پنداشتند. طرفداران بيگناهي دريفوس در اقليت بودند.
اميل زولا كه خود عضو«لژيون افتخار» بود، در آغاز تنها شيوه اجراي مراسم توهين آميز خلع درجه و پوشاك نظامي را با شئون سپاهي گري و حيثيت انساني ناهمخوان ميديد و از اين رهگذر ناآرام بود.
در اين ميان، ناگهان افسري از بخش ضد جاسوسي ارتش به نام «ژرژ پيكار» بر پايه پاره اي اسناد اعلام كرد كه استرهازي ترتيب دهنده اين توطئه خود جاسوس است. ولي ارتش ادعاي ژرژ پيكار را پوچ و بي معني اعلام كرد. نشريات جنجالي مدافع نظام حاكم و ارتش با انتشار افسانه ها و كاريكاتورها خشم و كينه عليه يهوديان را دامن مي زدند و مردم را مي شوراندند.
اميل زولا بيش از آن كه درگير ماجراي دريفوس باشد از برآمدن موج برتري نژادي رنج مي برد. چنين بود كه او در ماه مي 1896 مطلبي با عنوان «به خاطر يهوديان» در روزنامه«فيگارو» منتشر كرد. او به محكوم كردن بي دليل يك اقليت مذهبي به شدت خرده گرفت و از جامعه فرانسه خواستار احترام به حقوق مدتي و پذيرش اقليت ها شد.
اردوي يهودي ستيزان همچنان افسانه «سنديكاي يهود» را تبليغ مي كرد و آن را عامل ناتواني جامعه و فروخفتن احساس ملي گرايي مي شمرد. آنان پيوسته بر اين طبل تبليغاتي مي كوفتند كه ملت و كشور فرانسه مورد تهديد است و بايد اين ريشه فساد بركنده شود و از سوي ديگر گروهي از روشنفكران انديشمند خواستار آزادي همگاني براي فراماسيون ها، پروتستان ها و كليميان بودند و حقوق مدني و انساني را والاتر از مذهب و مليت مي شناختند و خواستار دموكراسي، انسان گرايي و دادگري براي همه شهروندان و انسان هاي جهان بودند.
در پاييز 1897 زولا با لحني آرام در نشريه «فيگارو» خواستار تجديد نظر در حكم دادگاه نظامي عليه دريفوس و طرح ماجراي استرهازي شد. اما هنگامي كه بسياري از خوانندگان فيگارو، به عنوان اعتراض خريدن و خواندن فيگارو را ترك گفتند ناشر، بيمناك از كاهش شمارگان همكاري با زولا را پايان داد. او كه چنين واكنشي را انتظار نداشت بر احساس تعهد اجتماعي خود پافشارتر شد و تصميم گرفت نظرات اجتماعي خود را بطور مستقل انتشار دهد.
با اين كار در عرصه رسانه هاي نوشتاري نوع (Gener) تازه اي از ارائه ديدگاه با عنوان«نامه سرگشاده» پديد آمد و پا گرفت. نخستين نامه سرگشاده زولا«خطاب به جوانان» بود. او جوانان و در مرحله نخست دانشجويان را به انسان دوستي بي قيد و شرط و احترام به حقوق انسان ها و شهروندان و پرهيز از كينه و نفرت نسبت به بيگانگان فرا خواند. آن نامه در 14 دسامبر 1897 منتشر شد. احساس بيگناهي دريفوس و وجود توطئه اي براي قرباني كردن او آرام آرام چنان فراگير شد كه ارتش ناچار شد واكنش نشان دهد.
خواستاران تجديدنظر در حكم دادگاه دريفوس و جمله مردم احساس كردند كه ارتش مي خواهد با سرهم بندي كردن ماجرا استرهازي را به گونه اي تبرئه كند تا پرونده دريفوس از ديدگاه قانوني پايان يافته اعلام گردد. در 11 ژانويه 1898 دادگاه استرهازي را بي گناه شناخت و او را از زندان رها كرد و با صراحت اعلام كرد كه «پرونده دريفوس بسته شد!»
اين حكم دقيقا پنج روز پس از انتشار دومين نامه زولا «خطاب به فرانسه» اعلام شد. در اين نامه زولا از مردم فرانسه خواسته بود از ملي گرايي برتري جويانه، بيگانه ستيزي و نژادپرستي و تنگ نظري هاي مذهبي دوري كنند و حقوق انساني و شهروندي را براي همگان فارغ از نژاد و مذهب محترم شمارند .
با صدور حكم بي گناهي استر هازي و اعلام بسته شدن پرونده دريفوس، اميل زولا بر آن شد كه به ماجراي دريفوس شكل جدي تري دهد و خود آشكارا و مستقيم دفاع او را بر عهده گيرد.
او براي اين كار سراغ روزنامه ليبرال«لورور»(L'Auror) رفت كه سردبير آن دوست او ژرژ كلمانسو بود. كلمانسو روزنامه نگاري هوشمند و موقع شناس بود كه ضمنا از ديدگاه باور و انديشه نيز به زولا نزديك بود. او پيشنهاد زولا را پذيرفت.
زولا در اين نامه، سرشار از قدرت بيان و احساس، رئيس جمهور فرانسه را مورد خطاب قرار داد. او با صراحت و بي هيچ پرده پوشي از گناهكاران اصلي نام برده بود و ريشه توطئه و پيامدهاي آن را گشوده بود. او با تكيه بر اسناد و مدارك فراهم آمده، ماجرا را از آغاز تا فرجام از هم باز كرده بود كه تيم هاي پرونده، بي پايه بودن اتهام ها و نيز كوتاهي هايي را كه دانسته براي محكوم كردن دريفوس انجام شده بود برشمرده بود. هر بخش اين نامه با فراز كوتاه « من متهم ميكنم» آغاز شده بود.
ژرژ كلمانسو، با آگاهي از محتواي تند و برانگيزاننده نامه، روزنامه را در ده برابر شمارگان عادي چاپ كرد. گذشته از آن، آگهي هاي ديواري بزرگي با اشاره به «نامه اميل زولا به رئيس جمهور» آماده ساخت تا شب پيش از انتشار در تمامي پاريس به ديوارها چسبانيده شد.
صبح روز 13 ژانويه 1898 پاريس با هيجاني كم مانند روبرو شد. هزاران نفر از مردم پاريس با نا آرامي و كنجكاوي جلوي دفتر روزنامه فراهم آمدند. صدها نفر براي پخش روزنامه در سراسر شهر به خدمت گرفته شده بود. در زماني كوتاه دويست هزار نسخه روزنامه فروخته شد. اين شمار در پايان سده نوزده براي يك روزنامه بي مانند بود.
امواج لرزه به زودي سراسر فرانسه را گرفت. اميل زولا نيك م يدانست كه رئيس جمهور در چارچوب قوانين و مقررات، حق و قدرت دخالت در ماجرا را ندارد. ولي او دانسته رئيس جمهوري را مورد خطاب قرار داده بود تا نامه بازتاب لازم براي جلب توده مردم و برآوردن يك حركت گسترده اجتماعي بيابد.
او از وزير جنگ تا رئيس ستاد ارتش، از دادستان نظامي تا هيات داوران همه را با نام و نشان و درجه، با نقش و كوتاهي هايشان و درگيري شان در اين توطئه ياد كرده بود. او با صراحت گفته بود كه همه آنان پيشاپيش از اين«آتش افروزي شيطنت آميز» آگاهي داشته اند و پيشاپيش دريفوس را بزهكار شناخته اند. او در پايان اين نامه گفته بود: " تازه از امروز ماجراي دريفوس آغاز مي شود. زيرا امروز مواضع و موقعيت هاي شخصيت هاي درگير آشكار و درخور شناختن است. در يك سو گناهكارانند كه نمي خواهند ماجرا روشن شود و در سوي ديگر دوستداران حق و دادگري كه به خاطر آن زندگي خود را به خطر مي اندازند. در اين سو مبارزان آزاده خواستار حقيقت و دادگري و در آن سو، شيطان، خيانتكاران و بيماران رواني صف كشيده اند."
زولا در اين نامه گفته بود "جرات كنيد و مرا در برابر دادگاه بگذاريد و در روز روشن در برابر مردم از من بازپرسي كنيد، من در انتظار آن هستم!"
سه هفته پس از انتشار نامه به رئيس جمهور، در هفتم فوريه دادستان ارتش عليه زولا و روزنامه "لورور" اقامه دعوي كرد. اما چنان صحنه پردازي شده بود كه دادگاه بتواند زولا را به اتهام " توهين به ارتش " محكوم كند بي آنكه پرونده دريفوس گشوده شود.
در اين ميان اختلافات ميان دو اردوي طرفداران و مخالفان دريفوس به شدت بالا گرفته بود. نه تنها در پاريس، بلكه در ديگر شهرهاي فرانسه و حتي در الجزيره تظاهرات گسترده اي با تاييد و پشتيباني ارتش ترتيب داده مي شد كه فريادهاي " مرگ بر دريفوس "، " مرگ بر اميل زولا " را سر مي دادند. در چنين فضايي دادگاه نظامي در دو مرحله زولا را محكوم شناخت. در مرحله نخست زولا به جرم توهين به " دادگاه نظامي " به 3000 فرانك جريمه نقدي و در مرحله دوم به يك ماه زندان و 11000 فرانك جريمه نقدي محكوم شد.
در نيمه ماه ژوئيه، دوستان اميل زولا و مشاوران حقوقي او در برابر اين برخورد ارتش، صلاح ديدند كه زولا فرانسه را ترك كند، زيرا با تحريك احساسات مردم و قدرت ارتش اميدي براي رهايي او نبود. اميل زولا ناچار شد پنهاني فرانسه را ترك گويد و به انگلستان برود. به اين ترتيب ماجراي دريفوس كه به ماجراي اميل زولا تبديل شده بود پايان يافته پنداشته مي شد. اما اين آغاز حركتي روشنگرانه و جريان ساز در فرانسه و اروپا لقب گرفت.
نظر شما