خبرگزاری مهر، گروه جامعه - آزاده خانی: از میدان فردوسی هوا بوی دود و پلاستیک سوخته می دهد اما برق مغازه های چرم فروشی و وسوسه آف های ۱۵ تا ۵۰ درصدی ولع خرید را دوچندان می کند هنوز زندگی جریان دارد و هستند مشتری هایی که فارغ از هیاهوی ماشین های امدادی دو به دو در پیاده راه سنگ فرش شده فردوسی مغازه های چرم فروشی خوش آب و رنگ را گز می کنند اما وسوسه خرید نرسیده به چهارراه نوفل لوشاتو رنگ می بازد.
اینجا خیابان را بسته اند دو ردیف مامور سر چهار راه ایستاده اند سبزپوش ها حرف نمی زنند و سیاه پوش های نوپو فقط داد می زنند، جمله های که در هر هوار به گوش می رسید این است: حتما باید کارت تردد داشته باشید و الا تردد ممنوع است. سرتیم ماموران این جمله را در پاسخ به هر سوالی تکرار می کند. جدا از خانواده هایی که در حاشیه پیاده رو سر بر آسمان رد دود سفیدرنگی که در دل سیاه شب محو می شود را دنبال می کنند و با دوربین های موبایل از دود عکس می گیرند ما و دو سه تا از عکاس ها باید التماس مامور بد اخلاق را بکنیم تا اجازه بدهد از خوان اول عبور کنیم.
برای خبرنگاران هیچ راهی بسته نیست
التماس هایمان فایده ای ندارد آقای مامور برایمان از ابلاغیه دادستان فکت می آورد که ورود ممنوع است ماهم راهمان را کج می کنیم. این بار از یک روزن دیگر. خیابان نوفل لوشاتو به سمت غرب باز است اولین کوچه راست دیوار سفارت در تاریکی چنارهایی که از پشت دیوارهای سفارت خاموش قد کشیده اند به تقاطع جمهوری می رسیم بچه ها گفته بودند که گیت های انتظامی از قبل از چهارسو اجازه ورود نمی دهند اما کوچه تاریک، چهار تا خوان ما را جلو می اندازد اینجا از فاصله ای که ایستاده ایم سایت پیداست سر و صداها بیشتر به گوش می رسد و خودروهای امدادی تند و تند از وسط خیابان رد می شوند.
باز هم گیت بازرسی و سربازانی خسته و کلافه .... به همه آدم هایی که فکر می کنم می توانند جواز ورود صادر کنند زنگ می زنم در آن هاگیر واگیر امداد و سر و صدا تک و توک آدم هایی جواب می دهند اما این خوان سخت یک کلید دارد که آن هم در دستان فرمانده نیروی انتظامی پایتخت است. سردار گوشی اش را جواب نمی دهد ۷۸ بار تماس بالاخره جواب می دهد اما می گوید باید زودتر می آمدید کارت های تردد با آرم بحران تمام شده اند این به زبان بی زبانی یعنی بروید فردا بیایید، اما از آنجایی که هیچ دری برای هیچ خبرنگاری بسته نیست این بار یک برگ برنده دیگر را رو می کنیم.
مرد شماره یک اطلاع رسانی
هنوز هیچ جنازه ای پیدا نشده است. هوا سرد است، آنجایی که ایستاده ایم نزدیکترین فاصله بیرونی تا چهار راه استانبول است. پلاسکو دیگر نیست. جای خالی اش را سیاهی آسمان شب پوشانده است و دود سفیدی که همچنان به آسمان می رود. بعد از ۱۱ بار تماس بالاخره آقای ملکی گوشی اش را جواب می دهد و می گوید: آواربرداری ادامه دارد. سگهای زنده یاب روی آوار هستند و در حال جستجو. خبری شد اطلاع می دهم. حرف هایش که تمام می شود می گوییم بیرون سایت ایستاده ایم و حق ورود نداریم ساعت ۲۰:۰۳ دقیقه است که اعلام می کنیم حق ورود نداریم ۲۰:۱۲ دقیقه سید جلال ملکی مرد شماره یک اطلاع رسانی شخصا با پای پیاده به گیت می آید و بالاخره مجوز ورود صادر می شود.
جهنم در چهار راه استانبول
از ساختمان ۱۵ طبقه پلاسکو هیچ اثری نیست همه چیز به تلی از آهن و سیمان و پارچه سوخته تبدیل شده است. بوی پلاستیک سوخته و گرد و خاک تنفس را سخت می کند برای بهتر دیدن باید چشم هایمان راتنگ تر کنیم و با مقنعه راه دهانمان را ببندیم. البته ماسک خیلی خوب است اما کسی ماسک اضافه ندارد. کمی که در فضا بمانیم هم به سر و صدا عادت می کنیم و هم به بوی دود و گرد و خاک.
بیل های مکانیکی کار می کنند. سگ های زنده یاب با مربی های کهنه کارشان روی آهن پاره ها در حال جست و خیز هستند. ۱۵ طبقه ساختمان سازه آهنی آوار شده است. ساختمان های اطراف نیز در حال تخریبند.
راننده های لودر منتظر فرمانندتا ماشین های بزرگ زیر پایشان را جابه جا کنند. روی ۴ سانت گل و لای ایستاده ایم. حالا دیگر از بوی دود حالمان بد نمی شود. نباید دست و پاگیر باشیم مخصوصا که کارت تردد هم نداریم و وسط کارزار امدادرسانی همه رییس هستند و از مافوق دستور می گیرند و دم به دقیقه یک رییس دستور پاک سازی میدان از افراد را می دهد. خبرنگارها و تصویربردارها روی محل ورود و خروج مسئولان متمرکزند و عکاس ها در خط مقدم آواربرداری در حال ثبت لحظات.
همدلی حرف اول را می زند
آدم های داخل سایت حادثه چند دسته اند. بچه های هلال احمر و بحران اصلا حرف نمی زنند هر وقت که خبری بشود به سمت محل حادثه می روند رفت و آمدهای آنها در سایت حکم زنگ خطر را دارد. نیروهای آتش نشانی همه کاره اند.. خودشان در یک توافق خودجوش گروه گروه به دل آوار می زنند خسته که می شوند جایشان را به تازه نفس ها می دهند هیچ کسی دلش نمی آید از سایت بیرون برود. یاوری که صدایش در نمی آید از آقا رضا می گوید که یک ماه دیگر بازنشسته می شد و آمد و حالا دیگر خبری از او نیست. می گوید رو ندارم به ایستگاه برگردم. ما با هم آمدیم و با همدیگر هم بر می گردیم. یاوری انگار نه انگار که ۴۸ ساعت نخوابیده اشک هایش را با پشت دستکش های زرد رنگش پاک می کند و می گوید: لباس هایمان ضد است به جای ضد حریق بعد هم باز به دل آوار می زند.
پشت هر ماشین امداد یا حاشیه ایمنی، خبرنگارها و عکاس ها در حال مبادله اطلاعاتشان هستند نگهبان های پاساژ حافظ یک اتاق گرم با چای و دستشویی و دو تا پریز در اختیار بچه های خبرنگار و عکاس قرار داده اند تا کسی بی شارژ نماند آقای طاووسی انواع و اقسام شارژهای سوزنی و سوکتی را در جیب لباس پارکبانی اش دارد و تا وارد پاساژ می شویم می گوید: هرکسی شام نخورده غذای گرم هست بخورید قوت داشته باشید خبر بفرستید.
بچه های شهرداری از مناطق دیگر آمده اند. خسته و کلافه اند و مخالف حضور خبرنگارها به ویژه خبرنگارهای خانم. می گویند اگر بلایی سر کسی بیاید چه کسی جوابگوست. یادگرفته ایم جواب این اعتراض ها و غرغرها را ندهیم. ماموران پلیس هم چون شیفتی عوض می شوند هر بار با دعوا و پرخاش با عکاس ها و خبرنگارها برخورد می کنند اما هر بار با دخالت سردار ساجدی نیا و شخص شهردار دعوا به روبوسی ختم به خیر می شود. ورود و خروج از گیت ها، تحت تدابیر شدید امنیتی انجام می شود. با فاصله از سایت محل حادثه مردم وسط خیابان ایستاده اند و از دور تلاش آتش نشان ها را می ببینند. اینجا همدلی حرف اول را می زند.
نظر شما