به گزارش خبرنگار مهر، محمد امین قانعی راد در نشست هم اندیشی «ابن خلدون و علوم اجتماعی؛ نگاهی انتقادی به روایت سیدجواد طباطبایی» که به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد ابتدا بااشاره به اینکه سیدجواد طباطبایی به حق در این ۳۰ سال یکی از افرادی بوده است که برای به حرکت درآوردن اندیشه در ایران نقش بسزایی داشته است، گفت: از دهه شصت که کتاب های ایشان مطرح شد تا کنون فکر نکنم که یک غلط املایی در آثارش داشته باشد هرچند که ایشان به اساتید گفته است که به کلاس املا بروند. از آنجایی که رشته ایشان اندیشه سیاسی است و تا جایی هم که ما آشنایی داریم زیربنای اندیشه اش هم هگل است و در این کتاب هم مقایسه ای بین او و ابن خلدون دارد و می گوید هگل امر اجتماعی و نسبت آن را با امر سیاسی صورت بندی کرد درصورتیکه که ابن خلدون نتوانست این کا را بکند.
وی در ادامه گفت: به فرض مثال در مبحث عدالت اجتماعی می گوید که ابن خلدون آن را بر مبنای مفهوم جماعت قرار می دهد با توجه به ان دوگانه تونیسی (کامیونیتی و سوسایتی) درک طباطبایی این است که ابن خلدون نتوانسته است از مفهوم گمنشافت یا کامیونیتی فراتر برود. بنابراین به عصبیت که مبنای شکل گیری قبیله است می پردازد که نسبیت با مفهوم جماعت دارد. لذا نمی تواند یک مفهوم عدالت اجتماعی را مطرح کند که مبتنی برمفهوم جامعه باشد. به عبارت دیگر ابن خلدون درکی از مفهوم جامعه نداشته است، لذا نمی توان او را جامعه شناس دانست و در همان افق سنت باقی می ماند و این افق سنت نمی گذارد که شما به آن صورتبندی امر اجتماع برسید در صورتی که هگل به آن می رسد و خوب است که افرادی که می خواهند در راه امکان تفکر هستند به هگل بپردازند و اندیشه های او را جدی بگیرند و برعکس اندیشه های ابن خلدون را جدی نگیرند.
قانعی راد افزود: اولا ابن خلدون درکی از مفهوم اجتماع دارد هر چند با آنچه که دورکیم، وبر و... مطرح می کنند تفاوت دارد. مثلا وی مفهوم عمران را توانسته است مورد بحث قرار بدهد و عمران را متمایز از پادشاهی و دولت مورد بحث و بررسی قرار می دهد. دوگانه دولت و جامعه مدنی که هگل بر آن تاکید می کند که ریشه آن در کارهای فرگوسن و آدام اسمیت و اقتصاددان های کلاسیک است. همچنین دوگانه دولت و جامعه مدنی را به گونه ای مطرح می کند در صورتی که این مفاهیمی پیشا هگلی هستند و هگل از آن ها استفاده می کند. اما مفهوم پیشاابن خلدونی بین عمران و پادشاهی نداریم و اگر هم داریم شاید بیشتر در تفکر اجتماعی ایرانشهری بتوان ریشه هایی از آن پیدا کرد که تا حدودی طباطبایی هم به آنها اشاره می کند اما از نظر صورتبندی مفهومی در قبل از ابن خلدون کسی به آن نپرداخته بود. لذا به نظر من کار ابن خلدون از کار هگل نوآورانه تر است.
قانعی راد افزود: ابن خلدون توانسته است از سنت خودش پا را فراتر بگذارد، چرا که در آن زمان کسی عصبیت را به رسمیت نمی شناخت و عصبیت یک امر جاهلی است و نباید مبنای مفهوم پردازی باشد. با یک نوع تفکر صوفیانه سعی شده بود که عصبیت کنار گذاشته شود. در صورتی که ابن خلدون آن را مبنای نظریه پردازی خود قرار می دهد که این کارش شبیه همان کاری است که افرادی مانند فرگوسون و آدام اسمیت کردند و به این مسئله که جامعه مدنی صرفا جای عقل نیست پرداختند. اهمیت اندیشه های هگل این است که به مفهوم جامعه مدنی بر می گردد و یک بار دیگر آنها را مفهوم پردازی می کند اما نهایتا این امر اجتماعی را در امر سیاسی مستحیل می کند و در اینجا شما با دوگانه امر سیاسی و امر اجتماعی مواجه هستید. در اینجا می بینید که دولت نسبت به جامعه مدنی از یک برتری برخوردار است. در تفکر هگل جامعه مدنی همان جسم است که باید روح بر آن فائق بیاید و آن را در خودش مستحیل کند و این مهم با امر سیاسی محقق میشود. هگل وقتی که از دولت سخن می گوید در واقع همان تبلور عنصر کلی است درحالیکه در جامعه مدنی عنصر کلی وجود ندارد. این تفکیک دولت وجامعه مدنی شاید ریشه در الهیات مسیحی دارد که مبنای آن تفکیک بین جسم و روح است.
وی گفت: یکی دیگر از ریشه های الهیاتی اندیشه هگل امکان تجسد است. امکان تجسد در الهیات مسیحی به هگل این اجازه را می دهد که عقل را در دولت و آن را در رهبر متجسد بکند. این عقل که در دولت و رهبر وجود دارد می تواند کلیت جامعه مدنی را در خودش جذب بکند. نگاهی که هگل به امر سیاسی دارد یک نگاه در برگیرنده و مستحیل کننده است. به همین دلیل با برنامه کانت که از یک امکان فدرالیسم یا امکان یک نوع اتحادیه هم پیمان برای صلح و سازش سخن می گوید، مخالفت می کند.
وی افزود: وجه قالب در اندیشه هگل ظهور یک ملت واحد است که این ملت واحد هم با سایر ملت ها متمایز است و رابطه اش با سایر ملت ها فقط به صورت خشونت و جنگ تعریف می شود. حتی او معتقد است ظهور و تحقق ملت در شرایط جنگ ممکن است. او اجتماع را که قبلا فرمول بندی شده بود می گیرد و در امر سیاسی منحل می کند. همچنین هگل هیچ مفهوم پردازی قومیتی نمی کند، در صورتی که ابن خلدون این کار را می کند و این کاری است که جامعه ما درگیر آن است و در این زمینه مفهوم سازی می کند. کسی که بعدا دیدگاههای هگل را در جامعه شناسی نقد می کند، دورکیم است و در متون خودش مکرر به هگل ارجاع می دهد و از اندیشه آن به کیش شهر یاد می کند و مورد نقد قرار می دهد. منظورش هم از آن دولت مقتدری است که تمام افراد باید در پای او قربانی بشوند و این در مقابل کیش فردگرایی اقتصادانانی مانند اسپنسر و... است. دورکیم وحدت انتزاعی و زنده را در مقابل هم قرار می دهد، هر چند هگل بسیار تلاش می کند که به امر انتزاعی ملموس برسد.
قانعی راد در ادامه گفت: هگل وقتی از دولت سخن می گوید در واقع می بینید که همان شاه فیلسوفی است که در اندیشه افلاطون است در صورتی که در اندیشه دورکیم شما گروه های دومین را می بینید که به وسیله دولت نقششان پروسس میشود. اما در اندیشه هگل ما چیزی به نام معتدل کننده دولت نداریم. ابن خلدون برای دولت دو ساحت یعنی طبیعی و اخلاقی قائل است. ساحت طبیعی همان چیزی است که از عصبیت برمی خیزد اما ساحت اخلاقی زمانی است که ما را به یک نوع سیاست عمومی نزدیک می کند. لذا دو نوع سیاست هم داریم، یعنی سیاست خصوصی و دیگری سیاست عمومی و اخلاقی را داریم. سیاست عمومی یک سیاست فراتر است به این معنا که من از خداوندان عصبیت به خدواندان فضیلت ها هم توجه بکنیم. از نظر ابن خلدون خداوندان فضیلت کسانی هستند که ریشه در عصبیت ندارند. بنابراین یک نوع سیاست عمومی که می تواند مبنای دینی و عقلی داشته باشد، که دولت دولت و حکومت بتواند از یک نوع سیاست خصوصی فراتر برود و به سیاست عمومی برسد. در درون آن سیاست عمومی آن چیزی که مورد توجه است تکثری است که در جامعه وجود دارد. بنابراین دولت در مبنای ابن خلدونی فقط یک عصبیت فراگیر نیست که بخواهد از طریق غلبه خودش را حاکم بکند. این مفهوم از سیاست عمومی را که در اندیشه ابن خلدون می بینیم به نوعی بعدا در اندیشه دورکیم که درواقع همان بازبینی شده اندیشه هگل است می بینیم به همین ترتیب است که من معتقدم اندیشه هگل در صورت بازبینی نشده و خام خودش سیاست ورزی را دچار امتناع می کند.
نظر شما