به گزارش خبرنگار مهر، بیژن عبدالکریمی در نشست هم اندیشی «ابن خلدون و علوم اجتماعی؛ نگاهی انتقادی به روایت سیدجواد طباطبایی» که به همت پژوهشگاه علومی انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، ابتدا با بیان اینکه اینکه سیدجواد طباطبایی برای تاریخ تفکر کشورمان بسیار مهم است، گفت: ضرورت دارد با ایشان وارد دیالوگ شویم. طباطبایی برای اینکه توجه عمیقش به بحران اندیشه و آگاهی است، بسیار مهم است و من با آن در اینجا همدل هستم. اینکه باید تلاش کرد که به دور از فهم های ایدئولوژیک با تفکر برخورد کرد هم کاملا درست است. طباطبایی جزو اولین کسانی است که سعی می کند مفهوم سازی ایجاد کند. ایشان به توهم غرب ستیزی به عنوان تنها راه برون رفت از بحران آگاهی تکیه دارد و اینکه ما همیشه مشکل را به گردن غرب می اندازیم تاکید دارد.
وی افزود: طباطبایی جزو اولین کسانی است که به تفکر فلسفی می پردازد و تلاش می کند که یک نوع مفهوم سازی متافیزیکی در باره سنت تاریخی ما انجام بدهد. در روزگار فروپاشی همه عناصر هویت بخش به درستی به این پرسش که ایرانی کیست و ایرانی چیست می پردازد و تلاش می کند که راه برون شدی از وضعیت کنونی پیدا کند. به نظرم طباطبایی به سطح عمیقی از وضعیت کنونی ما دست پیدا کرده است. دیدگاه طباطبایی را من حول چهار محور روش تفکر، مسائل و پرسش های بنیادی، راه حل های سلبی و پاسخ های ایجابی تقسیم بندی می کنم.
عبدالکریمی در ادامه گفت: روش تفکر طباطبایی در صدد است که در سطح فلسفی و نگرشی تاریخی به مسائل بپردازد و سنت نظری ما را جلوی چشم بیاورد. مسائل و پرسش های بنیادینی که طباطبایی به آنها نظر دارد عبارتند از؛ اینکه مسئله اصلی ما مسئله عقلانیت است. دومین مسئله تجدد است و ما به دلیل بحران در عقلانیت دچار بحران در تجدد شده ایم. مسئله دیگر امتناع و زوال اندیشه در ایران است که ما در سنت خودمان کمتر به مفهوم امتناع اندیشیده ایم و خود این نپرداختن و اندیشه نکردن درباره آن یک نوع امتناع است. ایشان ما را از راه هایی باز می دارد و اولین راه، بازگشت به گذشته است.
این استاد دانشگاه در ادامه یادآور شد: از نظر طباطبایی هم بازگشت به گذشته نامطلوب و ناممکن است. از نظر وی افرادی که در عقل شرعی می خواهند راهی پیدا کند این عقل شرعی قدرت پرسشگری ندارد و به هیچ وجه نمی تواند به تاسیس عقلانیت جدیدی مباردت بکند تا بتوانیم به بحران های کنونی غلبه کنیم. از نظر طباطبایی هیچ نقطه ای خارج از تجدد وجود ندارد. به اعتقاد ایشان اندیشه ای که به گذشته تعلق دارد اساسا نمی تواند دوران جدید را تبیین کند.
عبدالکریم در ادامه راه حل های ایجابی طباطبایی را برشمرد و گفت: تکیه بر مواجهه فلسفی به این معناست که برای خروج از بحران عقلانیت ما نیاز به فلسفه داریم. راه دیگر ایجاد بنیادی برای عقلانیت است که جز به کمک فلسفه امکان پذیر نیست. ایشان معتقد است که در کنار سنن عارفانه، نوعی خردگرایی در قبل از اسلام وجود داشته است لااقل در حوزه اندیشه سیاسی، که آن را به نام اندیشه ایرانشهری می نامد. از نظر ایشان این اندیشه ایرانشهری خودش را در سیاست نامه ها در دوره های مختلف نشان می دهد که کاملا مغایر با مدینه فاضله فارابی و ... است.
وی در ادامه گفت: نکته دیگر توجه به تاریخیت بشر است. وی معتقد است نمی توان تجدد را نادیده گرفت. هرآن چیزی که به ما کمک کند که به تجدد بپیوندیم جزو اندیشه ایرانشهری محسوب می شود و هر آن چیزی که ما را از آن باز بردارد عوامل انحطاط است. تا اینجا من با دکتر طباطبایی همدل و همراه هستم اما از جایی که از ایشان پرسش دارم به این شرح است.
عبدالکریمی با قرائت چند جمله از ابتدای کتاب طباطبایی تصریح کرد: ظاهرا قصه از این قرار است که ما یک عصر زرین فرهنگ ایرانی و تفکر و فلسفه داشته ایم که با غلبه ترکان دچار انحطاط شده است. سوال این است که آیا ما حق داریم سنت حکمت ایرانی یا ایران شهری را به منزله اندیشه ایرانشهری - یونانی تلقی بکنیم؟ نکته دیگر این است که طباطبایی می پذیرد که ما یک عصر زرین داشته ایم، اما ایشان بحث را از انحطاط آغاز می کند. در تحلیل های تاریخی ایشان دو، سه قرن ابتدایی و تاریخ باستان کاملا مسکوت مانده است یعنی آغازگاهها مورد توجه قرار نگرفته است و این امری حیاتی و سرنوشت ساز است.
عبدالکریمی یادآور شد: در صورتی که آغاز را نباید کنار گذاشت. چرا طباطبایی درباره این سه قرن سکوت می کند و اساسا ما با محمد(ص) چه نسبتی داریم؟ در اندیشه ایرانشهری، محمد(ص) کجاست؟ به اعتقادم طباطبایی نمی توانسته است به قرون ابتدایی رجوع کند چرا که عصر زرین تاریخ ایرانی با تئوری ایشان سازگار نیست. کسی که می خواهد امتناع بنویسد نمی تواند عصر زرین را نادیده بگیرد چرا که باید یک عصر زرین بوده باشد که به انحطاط و امتناع رسیده باشد. به اعتقاد من تصور تفکر ایرانی بدون حکمت ایرانی در واقع مرگ تفکر ایرانی است و تمام تحلیل طباطبایی حول منطق یونانی است و دو وجه دیگر فرهنگ و تاریخ ایرانی به گونه ای تقلیل گرایانه نادیده گرفته شده است.
وی در ادامه گفت: به نظرم پاشنه آشیل تفکر دکترطباطبایی در این است که ایشان از انحطاط سنت صحبت می کند، دائما درباره سنت بحث می کند و ایشان از عوامل انحطاط صحبت می کند. اما مسئله بنیادی این است که سنت اساسا چیست؟ تا زمانی که ما نتوانیم سنت تاریخی خودمان را بیان کنیم و فهم خودمان را از سنت روشن کنیم، مسیر بحث روشن نیست. به نظرم آنچه که طباطبایی درباره سنت می گوید سنت به منزله مجموعه باورها، اندیشه ها و جریاناتی است که در برابر عقلانیت متافیزیکی مقاومت می کند. لذا به این صورت نیست که در سنت تاریخی ما از اساس عین انحطاط است. این همان نگاه روشنگرانه به سنت است. نگاه طباطبایی نهایتا نگاهی روشنگرانه و روشنفکرانه و در واقع ضد سنت است. لذا در ذهن طباطبایی یک نوع ثنویت شکل می گیرد یعنی از یک سو عقلانیت یونانی را داریم و از یک سو کل سنت ما که عین انحطاط است. در واقع با طباطبایی به یک نوع ثنویت اندیشی ایدئولوژیک متصلب مواجه می شویم.
وی در پایان یادآور شد: من از اینجا که هیچ نقطه ای خارج از مدرنیته نیست موافقم و اگر کسی بخواهد خارج از آن بحث کند دچار توهم است. اما اینکه ما باید سنت را از چشم انداز تجدد نگاه کنیم آن سنت دیگر سنت نخواهد بود و دکتر طباطبایی همان مسیری را خواهد رفت که روشنفکران به اصطلاح دینی ما رفته اند و نهایت این مسیر عبارت از صورت مدرن بخشیدن به ماده سنت تاریخی و این به معنای سکولار کردن و از درون تهی کردن سنت تاریخی است. من فکر می کنم ما امکانات هرمنوتیکی دیگر ی هم داریم.
نظر شما