مجله مهر: گاهی اتفاقهایی هستند که میتوانند مسیر زندگی آدمها را تغییر دهند. اگر دزدیده شدن بچههای کوچک روی زندگی خود آنها و پدر و مادرهایشان تاثیر داشته باشد، آدمهای دیگری هم هستند که متاثر از این اتفاقها راهشان را تغییر میدهند و حتی تعریف دیگری از شرایط و زندگیشان پیدا میکنند.
ماجراهای آتنا و بنیتا در جامعه که اتفاقا بازتابهای زیادی هم در فضای رسانهای و مجازی داشت، از این دست اتفاقهای تاثیرگذار بود، اینطور که «دنیا» دیگر درگیر شده بود و نمیتوانست نسبت به بچههایی که گم میشوند بیتفاوت باشد، برای همین دست به کار شد، از همان امکانات در دسترسی که داشت، استفاده کرد تا بتواند در پیدا شدن و دیده شدن این اتفاقها موثر باشد، حالا بعد از چند ماه فعالیت نتیجه کارش را با اعتماد آدمها دیده و هدفش این است که افراد بیشتری آنها را بشناسند تا بتواند تاثیرگذارتر باشد.
دنیا کریمی متولد سال ۷۱ و ساکن شیراز است، همیشه پرستاری را دوست داشته، اما بعد از اتفاقهایی که برای آتنا و بنیتا میافتد و سعی میکند به خانوادههایی که بعد از این بچههای شان را گم کردهاند، کمک کند، مسیر زندگیاش هم تغییر میکند و حالا به تهیه گزارش و مستندسازی از اتفاقهای این چنینی علاقه پیدا کرده است که البته خودش میگوید به دلیل شرایط کمی برایش سخت است در این فضا کار کند، اما سعی میکند موثر باشد و این از همهچیز مهمتر است و از همین رو نه هزینهای میگیرد و نه میخواهد فضا به این سمت برود، او میخواهد به آدمها کمک کند و فردی تاثیرگذار باشد.
همهچیز از یک عکس ناشناخته شروع شد
«راهاندازی صفحه حامیگمشدگان به اوایل مرداد ماه امسال برمیگردد، در همان زمان هایی که اخبار آتنا و بنیتا در فضای مجازی بود و من هم خیلی درگیر ماجراها شده بودم و تحت تاثیر قرار گرفته بودم و اخبار را دنبال میکردم. در همین جریان عکس بچهای را دیدم که او هم گم شده بود ولی صفحهای که عکسش را منتشر کرده بود، مخاطبان زیادی نداشت و هیچ هشتکی هم در صفحه نبود. نمیدانم چطور شد که این عکس را در گوشی خودم ذخیره کردم، اما همان لحظه اینترنت قطع شد و من نتوانستم از صاحب صفحه اطلاعات بیشتری بگیرم. اما روی عکس شماره تلفنی بود و من که خیلی با ماجرا درگیر شده بودم، با آن تماس گرفتم. تلفن را آقایی برداشت که گفت پاکبان شهرداری است، وقتی درباره عکس از او پرسیدم، سریع گفت که دخترش است و فکر کرده بود من اطلاعاتی از او دارم که زنگ زدهام. از او پرسیدم چرا عکس دخترش خیلی در فضای مجازی پخش نشده که همه ببینند. پدر این دختر به من گفت که اصلا نمیداند اینستاگرام چیست و بعد از گم شدن دخترش، تنها یک تلگرام روی گوشی نصب کرده که پوستر دخترش را گذاشته است. اما به او گفتم که هم عکس خوبی را انتخاب نکردهاند، هم اینکه روی پوستر یک سال و نیم را جوری نوشتهاند که انگار این دختر ۱۰۵ ساله است و در این شرایط ممکن است مردم هم باور نکنند.»
اگر درد دیگران را حس کنی، انسانی
ملیکا علیاحمدی دختر یک ساله و نیمه مشهدی بود که اول مرداد ۹۶ دزدیده شده بود و تقریبا ۱۰ روز بعد در اصفهان پیدا شد. بعد از اینکه با پدر ملیکا صحبت کردم، صفحه شخصی اینستاگرام خودم را به او اختصاص دادم و نام صفحه را تغییر دادم. چون به هر حال ما در دنیای ارتباطات هستیم و وقتی کسی خبری را میشنود، اول آن را سرچ می کند و وقتی صفحهای به نام این دختر وجود داشت، مردم هم میتوانستند اطلاعات بیشتری را بدست بیاورند. در این شرایط عکسها و فیلمهایی را از خانواده ملیکا گرفتیم و در صفحه خودم که در حدودد ۶۰۰ نفر عضو داشت منتشر کردم.از طرفی یک کانال تلگرامی را هم راهاندازی کردیم و در آن به اطلاع رسانی درباره ملیکا پرداختیم. به هر حال از آنجایی که من هم صدای این پدر را شنیده بودم، هم وقتم آزاد بود و هم اینکه ماجرای آتنا و بنیتا هم اتفاق افتاده بود، مدیریت این کارها را بر عهده گرفته بودم، البته گاهی هم از فضای مجازی ناامید میشدم چون بعضیها فکر میکردند برای بالا بردن فالوئر دست به این کار میزنم و حواشی داشت. اما من به این حرفها توجه نمیکردم و برایم هدفم مهم بود که بتوانم به نتیجه برسم و تلاشم را میکردم تا بیشتر عکس این دختر را در همهجا پخش کنم که پیدا شود. باز هم میگفتند دروغ است و باور نمیکردند. در آن زمان برای اینکه مردم حرفم را باور کنند به پدر ملیکا گفتم گزارشی را که از کلانتری و درباره گم شدن دخترش دارند، برایم فرستاد و با انتشار آن سعی کردم به همه نشان دهم که حرفها درست هستند و مردم حمایت کنند.
برای اینکه دیگران از ماجرا خبر داشته باشند، به صفحههای بزرگ سر میزدم، برایشان کامنت میگذاشتم، تگشان میکردم ولی متاسفانه بارها بلاک شدم و کسی در این مسیر کمک نمیکرد. مسیر سختی بود و سعی میکردم با ساختن عکس نوشتهای مختلف توجه مردم را جذب کنم، همیشه هم از این جمله استفاده میکردم که «اگر درد را احساس کنی زندهای ولی اگر درد دیگران را احساس کنی، انسان هستی.» چون میخواستم مردم بدانند که هم وطنشان نیاز به کمک دارد و اگر از این ماجرا حمایت کنند به پیدا شدن این دختر کمک کردهاند. در این زمان وقتی از شبکههای مجازی هم که ناامید شده بودم، سراغ خبرنگارها و رسانهها رفتم و ارتباط گرفتم تا اطلاعرسانی شود و این کار باعث شد که توجه مردم هم بیشتر جلب شود و وقتی در تلویزیون اخبار آن را گفتند، به دیده شدن این موضوع خیلی کمک کرد.
بچه را دزدیده بودند که بفروشند!
تاتیانا از اصفهان یکی از کسانی بود که در فضای مجازی به کمک من آمد، چون به هر حال من دست تنها بودم و خیلی خسته شده بودم. در آن زمان ساعتهای زیادی بیدار بودم و با گوشی کار میکردم، چون هربار به خودم میگفتم هرچقدر من بیشتر فعالیت کنم، احتمال پیدا شدن این دختر بچه هم بیشتر میشود و صفحههای بزرگتر از ماجرا خبردار شوند.
در نهایت فهمیدیم که یک فرد ایرانی که خارج از کشور زندگی میکرده، به آشنایانش در ایران میسپارد که برایش بچهای را که بیبضاعت است پیدا کند، اما در ایران به این نکته که بچه بیبضاعت باشد توجهی نمیکنند و به دروغ این دختر را میدزدند و میخواهند به این فرد تحویل دهند، اما از آنجایی که عکسهای این دختر در فضاهای رسانهای پخش شده بود، این فرد میبیند و میگوید این بچه خانواده دارد و باید برگردد که فرد هم بچه را در اصفهان رها میکند و بعد از اینکه مردم پیدایش میکنند، به دست خانوادهاش میرسانند.
پیدا شدن ملیکا و درخواست خانواده گمشدهها
بعد از ماجرای ملیکا، اسم پارسا قندی آمد که او هم گم شده بود، اما من خیلی خسته شده بودم و نمیتوانستم تنهایی اتفاقها را مدیریت کنم. به همین دلیل کمی از این فضا دور شدم، اما وقتی برگشتم با خانواده پارسا قندی ارتباط گرفتم و با خاله او آشنا شدم که کارها را پیگیری میکرد. البته در آن زمان من امیدم به صفحه «هشدار بنیتا» بود که دیگر بزرگ شده بود و فکر میکردم برای اطلاعرسانی درباره بچهها میتوان از آن استفاده کرد، اما متاسفانه این صفحه از دسترس خارج شده بود و دیگر کار نمیکرد. در این دوارن حسین اسدی و ابوالفضل جهانشیری هم دو بچه گم شده دیگری بودند و به کمک و دیده شدن احتیاج داشتند.
راهاندازی صفحهای برای گمشدهها
در این زمان واقعا به این موضوع فکر میکردم که اگر یک صفحه ویژه بود که ماجراهای مربوط به گمشدهها را پیگیری میکرد و اخبار آنها را کامل و دقیق منعکس میکرد، چقدر خوب بود و به نتیجه بهتری هم میرسید. در این صورت دیگر کسی از صفحههای هنرمندها یا صفحههای شخصی دیگر که بزرگ شدهاند نمیخواست عکسها را اطلاعرسانی کنند، به هر حال آنها هم صفحههای شخصی خودشان را دارند و اینکه بخواهیم هربار عکسی را منتشر کنند، خواسته زیادی است. بعد از پیدا شدن ملیکا من صفحه خودم را به حالت شخصی برگرداندم و در آن هم اعلام کردم که این صفحه برای پیدا شدن ملیکا تغییر نام داده بود. اما بعد از اینکه خواستم برای دو بچه دیگر اخباری را منتشر کنم، به این فکر کرده که صفحه را کاملا به «حامی گمشدگان» اختصاص دهم و جنبه حمایتی گرفت.
در همین مسیر صفحهها ما هم شناخته شده بود و خیلیها ما را دنبال میکردند، اما ماجرای قربانی شدن ابوالفضل سلطانی باعث شد در کنار این گمشدهها از کمپین بچهها هم حمایت شود تا روند پروندههای آنها ادامه پیدا کند و حتی قاتلین به سزای خود برسانند. در کنار این ماجرا بحثهای حمایتی از بچههای بیمار که نیاز به درمان دارند را هم در صفحه قرار میدهیم. البته تمام این افراد موارد تایید شده هستند تا افرادی که میخواهند کمک کنند، خیالشان از واقعی بودن اتفاق هم راحت باشد.
بچههای گمشده زیادی هستند اخبارشان یک بار در اخبار گفته شده و بعد از آن کسی ماجرایشان را پیگیری نکرده است، اما من خودم با خانوادههای آنها تماس گرفتم و عکسهای جدیدشان را برایم فرستادند و کمپینهای حمایتی آنها را راهاندازی کردیم.
خودم به آنها یاد دادم که چطور صفحههای شخصی بچههایشان راهاندازی کنند تا در کنار صفحه حمایتی ما هم داشته باشند. البته مدیریت صفحه با من است، اما دوستان دیگری همراهی میکنند و من هم به خانوادهها میگویم اگر میخواهند میتوانند پسورد صفحه را داشته باشند و لایو از خودشان و شرایط فرزندشان بگذارند. ما میخواهیم فرهنگسازی شود و این صفحه هم شناخته شود و بیمارستانها، آسایشگاهها و کلانتریها و خانه سالمندان بدانند این صفحه وجود دارد. خیلی گمشدهها داریم که در این فضاها هستند و چون ما را نمیشناسند، خیلی زمان میبرد تا این عزیزان به آغوش خانوادههایشان برگردند.
نظر شما