به گزارش خبرنگار مهر، ١٤ عکاس مطبوعاتی نمایشگاه «آب و آتش» را متشکل از ٧٠ عکس برگزار کردند که لحظات شروع آتش سوزی تا مراسم تشییع و تدفین شهدای آتش نشان در واقعه پلاسکو را روایت می کند.
این نمایشگاه که به مناسبت سالگرد حادثه ساختمان پلاسکو در خانه عکاسان ایران برگزار شد امروز ۱۱ بهمن به پایان رسید.
جمعی از عکاسان این نمایشگاه در یادداشت هایی درباره این نمایشگاه و حال و هوای عکس های خود گفتند که در زیر می خوانید.
محمد محسنی فر: «می لرزیدم و احساس ترس وجودم را گرفته بود. دلهره آتش نشانان درون ساختمان را داشتم... تا که یکباره تمام دلهره ها به مصیبتی بزرگ تبدیل شد...»
امیر آبشناسان: «نوشتن برای من همیشه سخت بوده ولی این شعر از سیدرسول پیره حس من و خیلی ها توی اون روزا بود:
کاش دریایی بودم
به خیابان می آمدم
و تو را در آغوش می گرفتم
و آتش ها خاموش می شد
کاش پماد سوختگی را
از داروخانه می گرفتم
و به خیابان جمهوری می زدم...»
زینب مهدوی: «همه چیز خاکستری بود، چهره آتش نشانان پر از خستگی و غم بود. ساختمون آوار شده رو نگاه می کردم که هنوز داره می سوزه و عزیزانی گرفتار اون جهنم هستن. بغضم می گرفت و مبهوت می موندم و سعی کردم غم ها، خستگی ها و زحمات این عزیزانو به شایسته ترین شکل ثبت کنم»
زهرا رمضانی: «حادثه تلخ بود اما تنها حسرت این بود که ای کاش هیچ کس در ساختمان نبود. کاش پلاسکو برای پایانش جان انسانها را نمی گرفت. غم و حسرت تنها خاطره من از ساختمان پلاسکو است.»
محسن کرامت: «چیزی جز غم اونجا نبود... روی صورت همه یه لایه از غبار نشسته بود. فقط میشد صدای گریه و شیون شنید. یکی داد میزد که برادرم، یکی هم میگفت رفیقم. همه فقط یه سوال از هم میپرسیدن. چند تا آتشنشان اون تو بودن. لحظه های تلخی بود...»
شایان محرابی: «وقتی پلاسکو ریخت شاید ١٥ دقیقه قبلش من توی ساختمون بودم و به عینه میدیدم که چطوری آتش نشان ها دارن از جون خودشون مایه میزارن تا آتیش رو خاموش کنن، خدا رحمت کنه شهید علی امینی رو، اگه اون بهم نمی گفت که برم بیرون، ساختمون داره میریزه شاید اوضاع من یه جور دیگه ای بود.»
سبحان فرج ون: «اول که آوار ساختمان فرو ریخته پلاسکو را دیدم از تعجب ماتم برد اما در روزهای بعد همه چیز عادی شد حتی اشک ها و تلاش ها و خروج پیکر ها. این عادی شدن تا کجا پیش میره؟ شاید یه روز مثل کوین کارتر که عکس فوق العاده کودک و کرکس را انداخت و برنده جایزه پولیتزر شد از این عادی شدن به خودمون بیایم و از تفاوتمان با مردم بترسیم و با گاز CO۲ به زندگیمان پایان بدهیم.»
علیرضا فراهانی:«۱-تازه به دفتر رسیده ام، تلویزیون روشن است و اخبار به صورت زنده از محل حادثه گزارش می دهد، یک لحظه تمام تصویر را حجمی از دود و غبار فرا می گیرد، صدای گزارشگر با بغض و بهتی عظیم از فروریختن ساختمان پلاسکو می گوید.
۲-روز سوم فاجعه است، صبح زود است و من در محوطه گل آلود حادثه ایستاده ام، باران غم می بارد و همه در تکاپویی بی پایان اند. بغضی مداوم در گلویم بالا و پایین می شود. حجمی از اندوه به وسعت تمام پلاسکو در قلبم آوار شده است و آتش و دود آن از لابه لای آجرها و آهن های ساختمان بیرون می زند و من به این فکر می کنم آیا این درد را پایانی است یا نه؟
۳-یکسال از حادثه پلاسکو گذشته است و غم پلاسکو به فاجعه سانچی رسیده است و من باز این سوال ذهنم را درگیر کرده است که این درد را پایانی است یا نه؟»
مهران ریاضی: «ساعت ٨ صبح تلفنم زنگ خورد، گفتن ساختمان پلاسکو آتش گرفته، برو اونجا، با خودم گفتم خب تا من برسم اونجا خاموش میشه، خوابیدم تقریبا. سه ساعت بعد تلویزیون رو که روشن کردم، صحنه ریزش ساختمون رو دیدم/ باورش خیلی سخت بود حتی نمیخواستم با این صحنه روبرو بشم اما وقتی رسیدم. تهران داغدار شده بود...»
نظر شما